🍁Part 68🍁
🍁Part_68🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
رفتم بیرون از اتاق
مهدیس داشت با دکتر حرف میزد
پرستار ها نبودن دکتر هم انگار میخواست بره
رفتم پیشش
ارسلان:دکتر حالش چطوره؟؟
دکتر:خب این ضربه تازه دو روزه بهشون وارد شده ولی حالشون خیلی بد نیست یکم استراحت کردن قرص مسکن خوردن تا اینکه شما اومدی و داد و هوار کردی و سر خانومت داد زدی
هیچوقت سرش داد نزن روحیش لطیفه به اندازه کافی درد داره تو دیگه سرش داد نزن
ارسلان:چشم...سرمو انداختم پایین
دکتر:(خنده)خدافظ من دیگه کارم تموم شده
فقط دوهفته دیگه بیارینش برا معاینه
ارسلان.مهدیس:ممنون خدافظ
ارسلان:مهدیس تو از کجا میشناختیش؟
مهدیس:فامیلای دورمونه چند سال پیش پدر مادرش تو تصادف فوت میکنن
و اونم بیشتر درگیر مواد و مشروبات الکلی میشه
و وارد کار قاچاق میشه
ارسلان:عاها..تو پیش دیانا بودی؟
مهدیس:اره گفتم تنها نباشه
ارسلان:ممنون
مهدیس:خواهش میکنم وظیفه ام بود
ارسلان:خواستم برم تو اتاق لای در باز بود
دیدم دیانا گوشی تو دستشه و داره قربون صدقه یکی میره و صفحه اش رو بوس میکنه
حس حسادتم گل کرد
رفتم تو که سریع گوشی رو خاموش
کرد ک گذاشت رو میز اصلی کنار تخت
دیانا:چی شده؟
ارسلان:داشتی قربون صدقه کی میرفتی؟؟
دیانا:قربون صدقه ی یکی تو چیکار داری؟؟
ارسلان:من همه کارتم باید بدونم
دیانا:از کی؟؟
ارسلان:از وقتی دلم پر کشید واست😢
دیانا:آخی من قربون تو برم اخه
ارسلان:بگو کی بکد داشتی بوسش میکردی؟؟
دیانا:داری حسودی میکنی😌
ارسلان:آره من حسودمممم بگو دیگه وگرنه چصم😒
دیانا:عشقم تو گوه میخوری با من چص کنی😌
ارسلان:چص میکنما بگو داشتی قربون صدقه کی میرفتی؟؟
دیانا:خب من داشتم قربون صدقه یه پسره میرفتم که خیلی خوشتیپ و خوشگل بود..
ارسلان:بسه دیگه نگو نمیخوام بشنومم...دستمو گذاشتم رو گوشم
بغضم گرفت
که دیدم مهدیس با دوتا بشقاب سوپ اومد تو اتاق
میخواست سینی رو بزاره رو میز اصلی
ولی گوشی دیانا اونجا بود
مهدیس:میشه اینو ب داری لطفا
ارسلان:بله😈...گوشی رو برداشتمو رمزشو زدم
که دیدم داشت عکس منو نگاه میکرد
دلم میخواست بخورمش با نگاهم
که مهدیس در گوشم گفت
مهدیس:نخوریش بچه رو😉
ارسلان:امکانش هست
دیانا:چی دارین میگین؟؟؟
ارسلان:هیچی کوچولو...بعد یه چشمک به همراه یه لبخند شیطون بهش زدم
مهدیس گفت
مهدیس:دیانا من میخوام برم کاری نداری؟؟
دیانا:کجا؟جایی نمیری
ارسلان:تشریف داشتین...گوشیم زنگ خورد
عرفان بود
🌗مکالمه🌗
عرفان:الو دادش آدرس بده بيام نزنی بچه رو بکشی(با نفس نفس و نگرانی🙄)
ارسلان:چی میگی؟؟
عرفان:الان میزنی دیانا رو میکشی کجایی؟؟
ارسلان:اولن اسم خانومی منو به زبون نیار دومن من گوه بخورم بلایی سر خانومم بیارم
عرفان:باشه ولی آدرس بده بياممم بدوووو
ارسلان:باشه خدافظ...
🌗پایان مکالمه🌗
دیانا:چیشد؟؟
ارسلان:هیچی رفیق ما دیوونس...آدرس و براش
فرستادم اونم بعد چند مین اومد
عرفان:ارسلااااانن کجاااییی؟؟؟(با داد)
ارسلان:تو اتاق...عرفان اومد تو اتاق
عرفان:ارس.....
ارسلان:چیشد؟؟چرا این ماتش برده؟
دیانا:مهدیس تو چته؟؟؟اینا چرا اینجورین؟؟
مهدیس:مم..نن باید برم
ارسلان:یخ دفعه با سرعت از اتاق رفت بیرون که عرفان هم دنبالش رفت
دیانا:مهدیس چش شد؟؟؟
ارسلان:حییییععع
دیانا:چیشدههههه
ارسلان:دوست دختر عرفان مهدیسههههه پرامممم
دیانا:😐
ارسلان:عشقم
دیانا:جونم؟
ارسلان:بیا بریم عمارت ترو خدا
دیانا:دوباره گریم گرفت...نمیخوام میخوام بمونم که مامان بابام بیان خبری ازشون نیست
ارسلان:رو لباش بوسه زدمو گفتم...خوشگل من طاقت دیدن اشکای تو رو ندارمممم چرا گریه میکنی؟؟
دیانا:راستی تشییع جنازه ممد؟؟
ارسلان:فرداس
دیانا:عاها
ارسلان:چیزی نمیخوای؟؟
دیانا:کمکم کن بشینم
ارسلان:کمکش کردم نشست و یه تاج تختش تکیه داد
میخواست سوپشو برداره که من ازش گرفتم
دیانا:واااا میخوام بخورم بده من
ارسلان:.... .
💛💛💛
مــــــــايلــــــــ بـــــــهــــــــ حــــــــمــــــــايتـــــــــ هــــــــســــــــــتـــــــــیــــــــد جــــــــیــــــــگـــــــرا؟؟؟💕
❤️🧡💛💚💙💜
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
رفتم بیرون از اتاق
مهدیس داشت با دکتر حرف میزد
پرستار ها نبودن دکتر هم انگار میخواست بره
رفتم پیشش
ارسلان:دکتر حالش چطوره؟؟
دکتر:خب این ضربه تازه دو روزه بهشون وارد شده ولی حالشون خیلی بد نیست یکم استراحت کردن قرص مسکن خوردن تا اینکه شما اومدی و داد و هوار کردی و سر خانومت داد زدی
هیچوقت سرش داد نزن روحیش لطیفه به اندازه کافی درد داره تو دیگه سرش داد نزن
ارسلان:چشم...سرمو انداختم پایین
دکتر:(خنده)خدافظ من دیگه کارم تموم شده
فقط دوهفته دیگه بیارینش برا معاینه
ارسلان.مهدیس:ممنون خدافظ
ارسلان:مهدیس تو از کجا میشناختیش؟
مهدیس:فامیلای دورمونه چند سال پیش پدر مادرش تو تصادف فوت میکنن
و اونم بیشتر درگیر مواد و مشروبات الکلی میشه
و وارد کار قاچاق میشه
ارسلان:عاها..تو پیش دیانا بودی؟
مهدیس:اره گفتم تنها نباشه
ارسلان:ممنون
مهدیس:خواهش میکنم وظیفه ام بود
ارسلان:خواستم برم تو اتاق لای در باز بود
دیدم دیانا گوشی تو دستشه و داره قربون صدقه یکی میره و صفحه اش رو بوس میکنه
حس حسادتم گل کرد
رفتم تو که سریع گوشی رو خاموش
کرد ک گذاشت رو میز اصلی کنار تخت
دیانا:چی شده؟
ارسلان:داشتی قربون صدقه کی میرفتی؟؟
دیانا:قربون صدقه ی یکی تو چیکار داری؟؟
ارسلان:من همه کارتم باید بدونم
دیانا:از کی؟؟
ارسلان:از وقتی دلم پر کشید واست😢
دیانا:آخی من قربون تو برم اخه
ارسلان:بگو کی بکد داشتی بوسش میکردی؟؟
دیانا:داری حسودی میکنی😌
ارسلان:آره من حسودمممم بگو دیگه وگرنه چصم😒
دیانا:عشقم تو گوه میخوری با من چص کنی😌
ارسلان:چص میکنما بگو داشتی قربون صدقه کی میرفتی؟؟
دیانا:خب من داشتم قربون صدقه یه پسره میرفتم که خیلی خوشتیپ و خوشگل بود..
ارسلان:بسه دیگه نگو نمیخوام بشنومم...دستمو گذاشتم رو گوشم
بغضم گرفت
که دیدم مهدیس با دوتا بشقاب سوپ اومد تو اتاق
میخواست سینی رو بزاره رو میز اصلی
ولی گوشی دیانا اونجا بود
مهدیس:میشه اینو ب داری لطفا
ارسلان:بله😈...گوشی رو برداشتمو رمزشو زدم
که دیدم داشت عکس منو نگاه میکرد
دلم میخواست بخورمش با نگاهم
که مهدیس در گوشم گفت
مهدیس:نخوریش بچه رو😉
ارسلان:امکانش هست
دیانا:چی دارین میگین؟؟؟
ارسلان:هیچی کوچولو...بعد یه چشمک به همراه یه لبخند شیطون بهش زدم
مهدیس گفت
مهدیس:دیانا من میخوام برم کاری نداری؟؟
دیانا:کجا؟جایی نمیری
ارسلان:تشریف داشتین...گوشیم زنگ خورد
عرفان بود
🌗مکالمه🌗
عرفان:الو دادش آدرس بده بيام نزنی بچه رو بکشی(با نفس نفس و نگرانی🙄)
ارسلان:چی میگی؟؟
عرفان:الان میزنی دیانا رو میکشی کجایی؟؟
ارسلان:اولن اسم خانومی منو به زبون نیار دومن من گوه بخورم بلایی سر خانومم بیارم
عرفان:باشه ولی آدرس بده بياممم بدوووو
ارسلان:باشه خدافظ...
🌗پایان مکالمه🌗
دیانا:چیشد؟؟
ارسلان:هیچی رفیق ما دیوونس...آدرس و براش
فرستادم اونم بعد چند مین اومد
عرفان:ارسلااااانن کجاااییی؟؟؟(با داد)
ارسلان:تو اتاق...عرفان اومد تو اتاق
عرفان:ارس.....
ارسلان:چیشد؟؟چرا این ماتش برده؟
دیانا:مهدیس تو چته؟؟؟اینا چرا اینجورین؟؟
مهدیس:مم..نن باید برم
ارسلان:یخ دفعه با سرعت از اتاق رفت بیرون که عرفان هم دنبالش رفت
دیانا:مهدیس چش شد؟؟؟
ارسلان:حییییععع
دیانا:چیشدههههه
ارسلان:دوست دختر عرفان مهدیسههههه پرامممم
دیانا:😐
ارسلان:عشقم
دیانا:جونم؟
ارسلان:بیا بریم عمارت ترو خدا
دیانا:دوباره گریم گرفت...نمیخوام میخوام بمونم که مامان بابام بیان خبری ازشون نیست
ارسلان:رو لباش بوسه زدمو گفتم...خوشگل من طاقت دیدن اشکای تو رو ندارمممم چرا گریه میکنی؟؟
دیانا:راستی تشییع جنازه ممد؟؟
ارسلان:فرداس
دیانا:عاها
ارسلان:چیزی نمیخوای؟؟
دیانا:کمکم کن بشینم
ارسلان:کمکش کردم نشست و یه تاج تختش تکیه داد
میخواست سوپشو برداره که من ازش گرفتم
دیانا:واااا میخوام بخورم بده من
ارسلان:.... .
💛💛💛
مــــــــايلــــــــ بـــــــهــــــــ حــــــــمــــــــايتـــــــــ هــــــــســــــــــتـــــــــیــــــــد جــــــــیــــــــگـــــــرا؟؟؟💕
❤️🧡💛💚💙💜
۸.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.