❤️❤️✨
#شکوفه_عشق #پارت_نوزدهم
: بیاااان هرچی غیر از اون
دستامو بغل گرفتم و گفتم : یا هودی رو بده یا بدون هدفون برو
: باشه باشه میدم بهت زود باش
هدفون رو بردم سمتش و گفتم : قول دادی ها درضمن اگه خراب بشه باید یکی دیگه برام بخری
: باشه قول میدم
هدفون رو گرفت و رفت ، برگشتم سمت فری هنوز رو زمین نشسته بود و داشت رفتن میلاد رو نگاه میکرد اصلا انگاری منی وجود نداشتم
_الللووو کجایی ، من اینجام
فری : میدونم اینجایی کور که نیستم وای بیان آبروم رفت خیلی بد شد
_عیب نداره بزرگ میشی یادت میره
فری : فکر نکنم دیگه یادم بره خیلی بد خوردم زمین پاهام رو هوا معلق مونده بود
خودش از حرفش خندش گرفت چه برسه به منی که خودم صحنه رو دیده بودم اون روز رو با بگو و بخند و خنده های زیاد به پایان رسوندیم از روز بعد آماده شدم برم سر کار ساعت ۷ آماده بودم دم در کفشای اسپرت سفید مشکیمو پوشیدم و حرکت کردم سر ساعت اونجا بودم یه نگاه کلی به ساختمون انداختم و قدم برداشتم دو دقیقه بعد جلوی دفتر بودم اول از همه کیانا رو دیدم
_سلام چطوری ؟
کیانا : سلام گلم صبح به خیر خوبم خداروشکر تو خوبی؟
_فدات مرسی
خواستم برم سمت اتاق که یادم افتاد اتاق خالیه رو به کیانا گفتم : ای وای اتاق که اصلا چیزی توش نیست حالا چیکار کنم
کیانا: نگران نباش اینجا میز و صندلی هست فقط باید یه ذره تمیز شه بعد میز و صندلی رو ببری
_آها باشه من برم فعلا
رفتم تو اتاق و شروع کردم به تمیز کردنش بعد چند دقیقه کیانا اومد و گفت آقای شاهپوری که بخش خدماتی شرکته اومده خودش تمیز میکنه ولی من دوست داشتم اتاقمو خودم تمیز کنم برای همین اجازه ندادم و تا یک ساعت مشغول تمیزی اتاق شدم بعد هم از دو نفر خواستم که میز و صندلی ها رو بیارن یه میز و صندلی قشنگی بود که نگو صندلیش هم از بس نرم بود اصلا کمرم رو اذیت نمیکرد
#رمان #عاشقانه #نویسنده #رمان_z
: بیاااان هرچی غیر از اون
دستامو بغل گرفتم و گفتم : یا هودی رو بده یا بدون هدفون برو
: باشه باشه میدم بهت زود باش
هدفون رو بردم سمتش و گفتم : قول دادی ها درضمن اگه خراب بشه باید یکی دیگه برام بخری
: باشه قول میدم
هدفون رو گرفت و رفت ، برگشتم سمت فری هنوز رو زمین نشسته بود و داشت رفتن میلاد رو نگاه میکرد اصلا انگاری منی وجود نداشتم
_الللووو کجایی ، من اینجام
فری : میدونم اینجایی کور که نیستم وای بیان آبروم رفت خیلی بد شد
_عیب نداره بزرگ میشی یادت میره
فری : فکر نکنم دیگه یادم بره خیلی بد خوردم زمین پاهام رو هوا معلق مونده بود
خودش از حرفش خندش گرفت چه برسه به منی که خودم صحنه رو دیده بودم اون روز رو با بگو و بخند و خنده های زیاد به پایان رسوندیم از روز بعد آماده شدم برم سر کار ساعت ۷ آماده بودم دم در کفشای اسپرت سفید مشکیمو پوشیدم و حرکت کردم سر ساعت اونجا بودم یه نگاه کلی به ساختمون انداختم و قدم برداشتم دو دقیقه بعد جلوی دفتر بودم اول از همه کیانا رو دیدم
_سلام چطوری ؟
کیانا : سلام گلم صبح به خیر خوبم خداروشکر تو خوبی؟
_فدات مرسی
خواستم برم سمت اتاق که یادم افتاد اتاق خالیه رو به کیانا گفتم : ای وای اتاق که اصلا چیزی توش نیست حالا چیکار کنم
کیانا: نگران نباش اینجا میز و صندلی هست فقط باید یه ذره تمیز شه بعد میز و صندلی رو ببری
_آها باشه من برم فعلا
رفتم تو اتاق و شروع کردم به تمیز کردنش بعد چند دقیقه کیانا اومد و گفت آقای شاهپوری که بخش خدماتی شرکته اومده خودش تمیز میکنه ولی من دوست داشتم اتاقمو خودم تمیز کنم برای همین اجازه ندادم و تا یک ساعت مشغول تمیزی اتاق شدم بعد هم از دو نفر خواستم که میز و صندلی ها رو بیارن یه میز و صندلی قشنگی بود که نگو صندلیش هم از بس نرم بود اصلا کمرم رو اذیت نمیکرد
#رمان #عاشقانه #نویسنده #رمان_z
۱۵.۱k
۱۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.