❤️✨
#شکوفه_عشق #پارت_هفدهم
اهمیتی ندادم و راهمو سمت ماشین کج کردم اونم که دید محلش ندادم خودش از رو رفت و بالاخره راه افتاد حرکت کردم به سمت خونه ماشین رو سریع بردم داخل پارکینگ و رفتم داخل
مامان و خاله فرزانه نشسته بودن و داشتن چایی میخوردن سلام دادم و رفتم که لباسامو عوض کنم بعد از تعویض لباس دوباره برگشتم پیششون
خاله: بیان جان خاله حالت چطوره ؟کارت چطور پیش رفت ؟
_خوبم خاله خداروشکر ، استخدام شدم و قرار شده از فردا برم سر کار
مامان : عههه واقعا ؟ خدایا شکرت
به مامان به لبخند زدم ... چایی ریختم و دوباره چپیدم تو اتاق ، خاله فرزانه خواهر بزرگتر مامان بود یه دختر داشت و یه پسر پسرش علی سربازی بود دخترش نازنین هم ۲۶ساله بود و ازدواج کرده بود ، بعضی مواقع میومد سر میزد مامان خیلی خانوادشو دوست داشت ،
به فری زنگ زدم که بیاد پیشم قبول کرد و گفت نیم ساعت دیگه میاد حالا انگار خونشون قندهار بود که نیم ساعت طول بکشه همش یه خونه فاصله داریم دیگه ، تا نیم ساعت فری بگذره مشغول گوشی شدم بالاخره خانم تشریفشو آورد در اتاقم باز کرد و اومد داخل
_نمیگی شاید اصلا لخت باشم ؟ یه دری ... دستی ...سری چیزی ؟
فری : جوووننننن لخت باشی که اشکال نداره عشقم راحت باش
یه چشم غره رفتم که گفت : عشقم تو خودت چشاتو چپه بدتر چشاتو چپ میکنی به خدا زشت تر میشی
_چشای تو چپه که چشمای به این زیبایی منو نمیبینی
#رمان #نویسنده #رمان_z#عاشقانه
اهمیتی ندادم و راهمو سمت ماشین کج کردم اونم که دید محلش ندادم خودش از رو رفت و بالاخره راه افتاد حرکت کردم به سمت خونه ماشین رو سریع بردم داخل پارکینگ و رفتم داخل
مامان و خاله فرزانه نشسته بودن و داشتن چایی میخوردن سلام دادم و رفتم که لباسامو عوض کنم بعد از تعویض لباس دوباره برگشتم پیششون
خاله: بیان جان خاله حالت چطوره ؟کارت چطور پیش رفت ؟
_خوبم خاله خداروشکر ، استخدام شدم و قرار شده از فردا برم سر کار
مامان : عههه واقعا ؟ خدایا شکرت
به مامان به لبخند زدم ... چایی ریختم و دوباره چپیدم تو اتاق ، خاله فرزانه خواهر بزرگتر مامان بود یه دختر داشت و یه پسر پسرش علی سربازی بود دخترش نازنین هم ۲۶ساله بود و ازدواج کرده بود ، بعضی مواقع میومد سر میزد مامان خیلی خانوادشو دوست داشت ،
به فری زنگ زدم که بیاد پیشم قبول کرد و گفت نیم ساعت دیگه میاد حالا انگار خونشون قندهار بود که نیم ساعت طول بکشه همش یه خونه فاصله داریم دیگه ، تا نیم ساعت فری بگذره مشغول گوشی شدم بالاخره خانم تشریفشو آورد در اتاقم باز کرد و اومد داخل
_نمیگی شاید اصلا لخت باشم ؟ یه دری ... دستی ...سری چیزی ؟
فری : جوووننننن لخت باشی که اشکال نداره عشقم راحت باش
یه چشم غره رفتم که گفت : عشقم تو خودت چشاتو چپه بدتر چشاتو چپ میکنی به خدا زشت تر میشی
_چشای تو چپه که چشمای به این زیبایی منو نمیبینی
#رمان #نویسنده #رمان_z#عاشقانه
۱۲.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.