ارباب اجباریه من
#ارباب_اجباریه_من
Part 48
اواخر مهمونیشون بود..
یکی یکی داشتن از عمارت تهیونگ خارج میشدن
سولنان هم رفته بود تو اتاق مشترکش با تهیونگ و عصبی نشسته بود.
نیم ساعت بعد.
تهیونگ رفت تو اتاق و سولنان رو دید که نشسته..خیلی بد نگاهش کرد که سولنان روشو برگردوند.
تهیونگ:: چرا شبیه ...
سولنان:: میشه ساکت شی ؟؟؟!!!
تهیونگ پوزخندی زد و سمتش هجوم برد و با مو از رو تخت بلندش کرد و با عربده بدونه توجه به جیغای سولنان تو صورتش غرید..
تهیونگ:: فک کردی کی هستی هااا؟؟؟!! خوب گوش کن ببین چی میگم! حق نداری صداتو ی زره رو من ببری بالا چه بری به اینکه حاضر جوابی کنی یا هر گوهی بخوری! اینکه..
سولنان:: موهای منو با اون دستای کث/یفت نگیر حالمو بهم میزنی عوض/ی! تو مثلا عاشقمی؟؟؟؟ این عشقیه که بهم داری خودخواهه بی عرزه؟؟؟
تهیونگ از شدت عصبانیت یه سیلی بهش زد که پرت شد رو تخت..
چنگی به موهای خودش زد و لبشو با حرص بین دندوناش نگه داشت..
چشاشو رو هم فشار داد و انگشت اشارشو سمت سولنان که افتاده بود و با بغض و عصبانیت نگاش میکرد گرف..خاست چیزی بگه که نتونست...و از اونجا زد بیرون...
سولنان:: امیدوارم که بمیریییی عوضیییی تو یه حر//وم زاده ایییییی لع-نتیییی
تهیونگ اهمیتی به حرفا و گریه های سولنان نمیداد .. و از عمارت خارج شد...
سولنان ویو:
فک میکنه میمونم..من حقه تو نیستم..حتی لیاقت نداری کنارت با تنفر زندگی کنم حیوون...
سولنان پاشد و لباساشو عوض کرد..
گوشیشو برداشت و از اتاق اومد بیرون..کسیو ندید..خدمتکارا داشتن اتاقایی که مهمونا بودنو تمیز میکردن..از فرصت استفاده کرد و خودشو به بیرونه عمارت رسوند..
با ناراحتیِ زیاد از اونجا تا میدونست دور میشد..
#𝑫𝑨𝑺𝑨𝑴
Part 48
اواخر مهمونیشون بود..
یکی یکی داشتن از عمارت تهیونگ خارج میشدن
سولنان هم رفته بود تو اتاق مشترکش با تهیونگ و عصبی نشسته بود.
نیم ساعت بعد.
تهیونگ رفت تو اتاق و سولنان رو دید که نشسته..خیلی بد نگاهش کرد که سولنان روشو برگردوند.
تهیونگ:: چرا شبیه ...
سولنان:: میشه ساکت شی ؟؟؟!!!
تهیونگ پوزخندی زد و سمتش هجوم برد و با مو از رو تخت بلندش کرد و با عربده بدونه توجه به جیغای سولنان تو صورتش غرید..
تهیونگ:: فک کردی کی هستی هااا؟؟؟!! خوب گوش کن ببین چی میگم! حق نداری صداتو ی زره رو من ببری بالا چه بری به اینکه حاضر جوابی کنی یا هر گوهی بخوری! اینکه..
سولنان:: موهای منو با اون دستای کث/یفت نگیر حالمو بهم میزنی عوض/ی! تو مثلا عاشقمی؟؟؟؟ این عشقیه که بهم داری خودخواهه بی عرزه؟؟؟
تهیونگ از شدت عصبانیت یه سیلی بهش زد که پرت شد رو تخت..
چنگی به موهای خودش زد و لبشو با حرص بین دندوناش نگه داشت..
چشاشو رو هم فشار داد و انگشت اشارشو سمت سولنان که افتاده بود و با بغض و عصبانیت نگاش میکرد گرف..خاست چیزی بگه که نتونست...و از اونجا زد بیرون...
سولنان:: امیدوارم که بمیریییی عوضیییی تو یه حر//وم زاده ایییییی لع-نتیییی
تهیونگ اهمیتی به حرفا و گریه های سولنان نمیداد .. و از عمارت خارج شد...
سولنان ویو:
فک میکنه میمونم..من حقه تو نیستم..حتی لیاقت نداری کنارت با تنفر زندگی کنم حیوون...
سولنان پاشد و لباساشو عوض کرد..
گوشیشو برداشت و از اتاق اومد بیرون..کسیو ندید..خدمتکارا داشتن اتاقایی که مهمونا بودنو تمیز میکردن..از فرصت استفاده کرد و خودشو به بیرونه عمارت رسوند..
با ناراحتیِ زیاد از اونجا تا میدونست دور میشد..
#𝑫𝑨𝑺𝑨𝑴
۵.۹k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.