part³⁶
part³⁶
جئون با دیدن چشم های نیمه باز ات لبخندی بر لبش نشست و سر ات نوازش کرد؛
_حالت خوبه؟
دخترک سعی کرد بشینه اما سردردی که داشت این اجازه رو بهش نداد
+حالم....خوب نیست!اصلا خوب نیست*با ناله
جئون نفس عمیقی کشید و دستمال نمناک روی دست های ات روونه کرد
_برای چی؟ صبح که حالت خوب بود!
اروم زمزمه کرد:+تو...بارون قدم میزدم ...لباس مناسبی ....تنم نبود
جئون ات رو آروم بلند کرد و نشوند رو پاش:_ میخواستی مریض نشی؟آدم عاقل تو بارون با لباس نازک و نامناسب قدم میزنه؟
دخترک به پسر رو به روش خیره شد و اروم نجوا کرد:+ازم فاصله بگیر....ممکنه تو هم مبتلا بشی!
_من سیستم ایمنی بدنم قوی نیازی به نگرانی نیست!
جئون مسکنی که از روی میز برداشته بود رو به همراه آب به ات داد.بعد از مدتی کوتاه ات شروع به صحبت کرد
+فردا...مصاحبه ..باید برم*خیلی اروم
با هر کلمه که دختر به زبون میاورد چشمش سنگین و سنگین تر میشد
_نیازی نیست!خودم تو مصاحبه شرکت میکنم!تو فعلا باید استراحت کنی
+اما...
_همین که گفتم چقدر تو لجبازی !
+ممنون کوکی*آروم
جئون به صورت ماهگون دختر نگاه کرد و سرش رو بوسید..
¹⁰:⁵⁷am ات ویو
با احساس سوزش دستم از خواب بیدار شدم، چهره ی پرستار که در حال زدن سرم به دستم بود و با لبخند بهم خیره شده بود برام نمایان شد
پرستار:میس جئون! صبح بخیر
چشمام رو مالیدم و به اطراف نگاه کردم؛
+ساعت چنده؟*با صدای گرفته
پرستار: یازده صبح!
+کوک کجاست، مصاحبه ام دیر شده*همراه با سرفه
با استرس بلند شدم، اما با دردی که تو سرم ایجاد شد دوباره دراز کشیدم
پرستار:نگران نباشید خانوم آقای جئون به جای شما رفتند! حدود یک ساعتی هست که مصاحبه تموم شده
با شنیدن حرف پرستار کمی اروم گرفتم نفس عمیقی کشیدم..
اتمام ویو ات_ ویو کوک
در زدم و وارد اتاق شدم، دسته گل ژیپسوفیلا رو پشتم قایم کردم و به سمت تخت رفتم ، به پنجره خیره بود و متوجه حضورم نبود، صدام رو صاف کردم
_سلام مامانی!*کیوت
با صدا زدنش به سمتم برگشت و از سر تا پا نگاهم کرد و لبخندی به پهنای صورت زد
مارگارت:پسر عزیزم
به سمتش رفتم و دسته گل بهش دادم
_تادا*کیوت
خنده ی شیرینی زد و شروع به قربون صدقه رفتن کرد. بغلش کردم و سرش رو بوسیدم
_ بهتری؟
مارگارت: آره اما تو دیدم خستگی و درد از بدنم رفت
جئون با دیدن چشم های نیمه باز ات لبخندی بر لبش نشست و سر ات نوازش کرد؛
_حالت خوبه؟
دخترک سعی کرد بشینه اما سردردی که داشت این اجازه رو بهش نداد
+حالم....خوب نیست!اصلا خوب نیست*با ناله
جئون نفس عمیقی کشید و دستمال نمناک روی دست های ات روونه کرد
_برای چی؟ صبح که حالت خوب بود!
اروم زمزمه کرد:+تو...بارون قدم میزدم ...لباس مناسبی ....تنم نبود
جئون ات رو آروم بلند کرد و نشوند رو پاش:_ میخواستی مریض نشی؟آدم عاقل تو بارون با لباس نازک و نامناسب قدم میزنه؟
دخترک به پسر رو به روش خیره شد و اروم نجوا کرد:+ازم فاصله بگیر....ممکنه تو هم مبتلا بشی!
_من سیستم ایمنی بدنم قوی نیازی به نگرانی نیست!
جئون مسکنی که از روی میز برداشته بود رو به همراه آب به ات داد.بعد از مدتی کوتاه ات شروع به صحبت کرد
+فردا...مصاحبه ..باید برم*خیلی اروم
با هر کلمه که دختر به زبون میاورد چشمش سنگین و سنگین تر میشد
_نیازی نیست!خودم تو مصاحبه شرکت میکنم!تو فعلا باید استراحت کنی
+اما...
_همین که گفتم چقدر تو لجبازی !
+ممنون کوکی*آروم
جئون به صورت ماهگون دختر نگاه کرد و سرش رو بوسید..
¹⁰:⁵⁷am ات ویو
با احساس سوزش دستم از خواب بیدار شدم، چهره ی پرستار که در حال زدن سرم به دستم بود و با لبخند بهم خیره شده بود برام نمایان شد
پرستار:میس جئون! صبح بخیر
چشمام رو مالیدم و به اطراف نگاه کردم؛
+ساعت چنده؟*با صدای گرفته
پرستار: یازده صبح!
+کوک کجاست، مصاحبه ام دیر شده*همراه با سرفه
با استرس بلند شدم، اما با دردی که تو سرم ایجاد شد دوباره دراز کشیدم
پرستار:نگران نباشید خانوم آقای جئون به جای شما رفتند! حدود یک ساعتی هست که مصاحبه تموم شده
با شنیدن حرف پرستار کمی اروم گرفتم نفس عمیقی کشیدم..
اتمام ویو ات_ ویو کوک
در زدم و وارد اتاق شدم، دسته گل ژیپسوفیلا رو پشتم قایم کردم و به سمت تخت رفتم ، به پنجره خیره بود و متوجه حضورم نبود، صدام رو صاف کردم
_سلام مامانی!*کیوت
با صدا زدنش به سمتم برگشت و از سر تا پا نگاهم کرد و لبخندی به پهنای صورت زد
مارگارت:پسر عزیزم
به سمتش رفتم و دسته گل بهش دادم
_تادا*کیوت
خنده ی شیرینی زد و شروع به قربون صدقه رفتن کرد. بغلش کردم و سرش رو بوسیدم
_ بهتری؟
مارگارت: آره اما تو دیدم خستگی و درد از بدنم رفت
۲۳.۷k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.