shadows murderer:قاتل سایه ها
shadows murderer:قاتل سایه ها
part:27
بعد از چند دقیقه صدای گریه های لیسا به کل قطع میشه. جونگ کوک اونو از بغلش در میاره و میبینه که لیسا توی همون حالت، ایستاده خوابش برده و ناخداگاه خنده ای روی لباش ظاهر میشه.
جونگ کوک: (میخنده)...خدای من، چطور اینجوری خوابش برده؟
لیسا رو براید استایل بغل میکنه، اونو به اتاقش میبره و روی تخت میزاره.
جونگ کوک بدون هیچ اختیاری به چشمای بسته ی لیسا زل زده بود که چیز براقی توجهش رو جلب میکنه.
جونگ کوک: این...
درسته، همون گردنبندی که جونگ کوک به دنبالش کل خونرو زیرو رو کرده بود. گردنبندی که براش حکم آزادی رو داشت، پس آروم دستش رو به سمت گردن سفید لیسا برد و گردنبند رو از گردنش باز کرد.
جونگ کوک: متاسفم خانم مانوبان...اما زندگی من مهمتره
"ساعت 1:00 نیمه شب_منطقه ی هارام"
از پاهای دخترک گرفته بود و بی توجه به التماس هاش اونو روی زمین میکشید.
کشیده شدن طولانی روی زمین باعث زخمی شدن کمرش شده بود اما برای مرد اینا مهم نبود و فقط کارش رو انجام میداد.
تا اینکه زیر تابلو ای ایستاد. 《توسعه ی مجدد منطقه ی هارام》.
پاهای دخترک رو ول کرد و اونو توی چاله ای انداخت که چند متر اونور تر حفر کرده بود و لب زد: اینجا گرمه...پس آخرین لحظات عمرت رو راحت همینجا بگذرون
رود اشک از چشمای دخترک جاری شده بود و دیدش رو تار کرده بود، بوی بنزین لباساش آزارش میداد اما این بدتر از درد کمر زخمیش نبود.
تا اینکه نور آتش لباس هاش تبدیل به آخرین چیزی شد که توی زندگیش می دید.
(این لینک ناشناسمونه: https://harfeto.timefriend.net/17087602975218
فحشی، حرفی، هرچی داشتین در خدمتم. فقط نبینم اینگور کنین)
#فیک
#ایتزی #مامامو #بی_تی_اس #بلک_پینک #اکسو #ایستریکیدز #استرو #بی_تی_بی #اسمر_فود #بی_ال #مد_گل #مدگل #پریسا #سرنا #کیوت #جین #جیمین #تیهونگ #جونگ_کوک #نامجون #شوگا #رزی #لیسا #جنی #جیسو #چانویول #دی_و #موکبانگ #السا #انا #شاد #خنده #مستر #جهیزیه
part:27
بعد از چند دقیقه صدای گریه های لیسا به کل قطع میشه. جونگ کوک اونو از بغلش در میاره و میبینه که لیسا توی همون حالت، ایستاده خوابش برده و ناخداگاه خنده ای روی لباش ظاهر میشه.
جونگ کوک: (میخنده)...خدای من، چطور اینجوری خوابش برده؟
لیسا رو براید استایل بغل میکنه، اونو به اتاقش میبره و روی تخت میزاره.
جونگ کوک بدون هیچ اختیاری به چشمای بسته ی لیسا زل زده بود که چیز براقی توجهش رو جلب میکنه.
جونگ کوک: این...
درسته، همون گردنبندی که جونگ کوک به دنبالش کل خونرو زیرو رو کرده بود. گردنبندی که براش حکم آزادی رو داشت، پس آروم دستش رو به سمت گردن سفید لیسا برد و گردنبند رو از گردنش باز کرد.
جونگ کوک: متاسفم خانم مانوبان...اما زندگی من مهمتره
"ساعت 1:00 نیمه شب_منطقه ی هارام"
از پاهای دخترک گرفته بود و بی توجه به التماس هاش اونو روی زمین میکشید.
کشیده شدن طولانی روی زمین باعث زخمی شدن کمرش شده بود اما برای مرد اینا مهم نبود و فقط کارش رو انجام میداد.
تا اینکه زیر تابلو ای ایستاد. 《توسعه ی مجدد منطقه ی هارام》.
پاهای دخترک رو ول کرد و اونو توی چاله ای انداخت که چند متر اونور تر حفر کرده بود و لب زد: اینجا گرمه...پس آخرین لحظات عمرت رو راحت همینجا بگذرون
رود اشک از چشمای دخترک جاری شده بود و دیدش رو تار کرده بود، بوی بنزین لباساش آزارش میداد اما این بدتر از درد کمر زخمیش نبود.
تا اینکه نور آتش لباس هاش تبدیل به آخرین چیزی شد که توی زندگیش می دید.
(این لینک ناشناسمونه: https://harfeto.timefriend.net/17087602975218
فحشی، حرفی، هرچی داشتین در خدمتم. فقط نبینم اینگور کنین)
#فیک
#ایتزی #مامامو #بی_تی_اس #بلک_پینک #اکسو #ایستریکیدز #استرو #بی_تی_بی #اسمر_فود #بی_ال #مد_گل #مدگل #پریسا #سرنا #کیوت #جین #جیمین #تیهونگ #جونگ_کوک #نامجون #شوگا #رزی #لیسا #جنی #جیسو #چانویول #دی_و #موکبانگ #السا #انا #شاد #خنده #مستر #جهیزیه
۱۷.۳k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.