ارباب خشن🥂
#ارباب خشن🥂
part9
سریع ی جا قایم شدم ک یهو کوک بلند گف ا.ت کجایی؟
جوابشو ندادم چون مطمئن بودم کوک قراره باهام ی کاری کنه ک یهو دوباره با صدای بلند تری گفت ا.تتتتتتتتت و من ناخداگاه گفتم بله.. ب طرفم اومد و گفت این دختره دوس دخ..ترم نیس! این خواهرمه ازش نترس شو.هرشو تازه از د.ست داده گفتم تا هر مدتی ک دوست داشت میتونه اینجا بمونه. اون موقعی ک بهش چا.قو دادم میخواست کار اشپزی کنه فهمیدی!
ا.ت: امم اما من چجوری باور کنم؟
کوک: ینی حرف منو باور نمیکنی!
ا.ت: واقعیتش من ب هیچ کسی اعتماد ندارم.. ب هیچ کسی!..
کوک: میشه حرفتو دوباره تکرار کنی!!!!(با داد)
ا.ت: دارم میگم ب کسی اعتماد ندارم
کوک:(با داد) ببین ا.ت تو خیلی پر.ویی کاری نکن از زندگی کردن محرو.مت کنم!
ا.ت: یعنی چی محرو.مم کنی؟
کوک: فارسی بلد نیستی؟! منظورم اینکه میک.شمت
......
ویو ا.ت:
بعد از حرف کوک ب خودم اومدم ک اون خیـ.لی خط.رناکه! برای همین هیچی نگفتم بهش وگرنه من میتونستم ادامش بدم.. ولی خب واقعا ترسیدم حقم نیست واقعا این زندگی حقم نیست... اون از بچگیم این از الانم!. انقدر دوست دارم گریه کنم تا دیگه چشمم نتونه ببینه و... فقط دوست دارم ی جا برم ک فقط خودم باشم. فقط خودم! خواهر کوک ک اسمش لیا بود بنظرم ادم خوبی بود ولی خب من ب اون هم اعتما.د نمیکنم چون توی زندگیم ب هرکی اعتما.د کردم سرم کلاه گذاشته.
....
ویو لیا:
واقعیش دلم واسه ا.ت میسوزه... چون نمیدونه کوک چ اد.م خشـ.نیه باید ی کاری کنم از دست داداش کوک نجات پیدا کنه وگرنه مطمئنم اون دختر جوون دووم نمیاره باید توی این ماه واسه ا.ت کاری کنم ک بتونه از اینجا فرا..ر کنه ولی خب بعدش از عواقبش میترسم ک داداش جونگکوک چیکارم میکنه... اصن ممکنه منو بکشه!.. باید ب دوس پ.سرم کای بسپرم! شاید اون بتونه کاری کنه چون کای واقعا زرنگه و جای خوبش اینجاس ک داداش کوک اون رو نمیشناسه! چون اصن نمیدونه ک من دو.س پ.سر دارم... حالا ببینم چی میشه...
فکرم داشت از این حرفا منفجر میشد ک یهو دیدم ا.ت داره جیـ.غ میکشه و سریع ب سمتش رفتم ک دیدم....
part9
سریع ی جا قایم شدم ک یهو کوک بلند گف ا.ت کجایی؟
جوابشو ندادم چون مطمئن بودم کوک قراره باهام ی کاری کنه ک یهو دوباره با صدای بلند تری گفت ا.تتتتتتتتت و من ناخداگاه گفتم بله.. ب طرفم اومد و گفت این دختره دوس دخ..ترم نیس! این خواهرمه ازش نترس شو.هرشو تازه از د.ست داده گفتم تا هر مدتی ک دوست داشت میتونه اینجا بمونه. اون موقعی ک بهش چا.قو دادم میخواست کار اشپزی کنه فهمیدی!
ا.ت: امم اما من چجوری باور کنم؟
کوک: ینی حرف منو باور نمیکنی!
ا.ت: واقعیتش من ب هیچ کسی اعتماد ندارم.. ب هیچ کسی!..
کوک: میشه حرفتو دوباره تکرار کنی!!!!(با داد)
ا.ت: دارم میگم ب کسی اعتماد ندارم
کوک:(با داد) ببین ا.ت تو خیلی پر.ویی کاری نکن از زندگی کردن محرو.مت کنم!
ا.ت: یعنی چی محرو.مم کنی؟
کوک: فارسی بلد نیستی؟! منظورم اینکه میک.شمت
......
ویو ا.ت:
بعد از حرف کوک ب خودم اومدم ک اون خیـ.لی خط.رناکه! برای همین هیچی نگفتم بهش وگرنه من میتونستم ادامش بدم.. ولی خب واقعا ترسیدم حقم نیست واقعا این زندگی حقم نیست... اون از بچگیم این از الانم!. انقدر دوست دارم گریه کنم تا دیگه چشمم نتونه ببینه و... فقط دوست دارم ی جا برم ک فقط خودم باشم. فقط خودم! خواهر کوک ک اسمش لیا بود بنظرم ادم خوبی بود ولی خب من ب اون هم اعتما.د نمیکنم چون توی زندگیم ب هرکی اعتما.د کردم سرم کلاه گذاشته.
....
ویو لیا:
واقعیش دلم واسه ا.ت میسوزه... چون نمیدونه کوک چ اد.م خشـ.نیه باید ی کاری کنم از دست داداش کوک نجات پیدا کنه وگرنه مطمئنم اون دختر جوون دووم نمیاره باید توی این ماه واسه ا.ت کاری کنم ک بتونه از اینجا فرا..ر کنه ولی خب بعدش از عواقبش میترسم ک داداش جونگکوک چیکارم میکنه... اصن ممکنه منو بکشه!.. باید ب دوس پ.سرم کای بسپرم! شاید اون بتونه کاری کنه چون کای واقعا زرنگه و جای خوبش اینجاس ک داداش کوک اون رو نمیشناسه! چون اصن نمیدونه ک من دو.س پ.سر دارم... حالا ببینم چی میشه...
فکرم داشت از این حرفا منفجر میشد ک یهو دیدم ا.ت داره جیـ.غ میکشه و سریع ب سمتش رفتم ک دیدم....
۱۷.۶k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.