نبایدعاشقمیشدم
#نباید_عاشق_میشدم 🥂
Part: ¹²🥂
تقی به در خورد و جیمین وارد اتاق شد و بعد تهیونگ و جونکوک پشت سرش ...
شوگا سمتشون رفت ..
شوگا: لازم نبود بیاین ...
شوگا هر سه تاشون رو بغل کرد و بعد برگشت سمت ات...
شوگا: ات اینا دوستامن ...جیمین...جونکوک و تهیونگ،
جیمین، جونکوک، تهیونگ : سلام !
ات: سلام...
ات لبخندی زد و بعد گوشیش رو از رو میز کنار تخت برداشت ...
تهیونگ: ایول بابا جیمین واقعا دافه!
جونکوک: چرا اینقدر خوشگله!(محو ات شد)
جیمین : گفتم که خوشگله!
ات: شوگا...
شوگا: هوم؟!
ات: مامان نگران شده پیام داده که هرچی زود تر برگردیم خونه!
شوگا : ولی تو که حالت خوب نیست!
ات: من خوبم...بهتره برگردیم !
شوگا: آم باشه هرطور راحتی...
شوگا سمت جیمین رفت و دستش رو گذاشت رو شونش...
شوگا: مواظب ات باشین تا بیام!
جیمین: برو خیالت تخت...
شوگا سری تکون داد و از اتاق بیرون زد ...جیمین اروم به سمت تخت رفت و روی صندلی کنار تخت نشست...
ات که تازه متوجه ی جیمین شده بود گوشیش رو خاموش کرد و گذاشت رو میز...
ات: ببخشید حواسم نبود...
جیمین: آاا نه نه عیب نداره! ...آمم حالت خوبه؟!
ات: اوم ...بهترم...ولی مجبور نبودین بیاین!
جیمین: اره ولی ...بلخره تو خواهر شوگاعی و ما هم دوستای شوگا بعد خب چجور بگم ...
جونکوک پرید وسط حرف جیمین...
جونکوک: کلا اومدیم اینجا که یه وقت شوگا دست تنها نباشه و یه حالی از تو بپرسیم!
ات: یعنی ...نگران من شده بودین؟!
تهیونگ: بله!!
جونکوک با بازوش محکم زد به دست تهیونگ...
تهیونگ: یعنی نه منظورم این بود که اومده بودیم به شوگا کمک کنیم ...آره!
جیمین محکم با دست به پیشونیش زد ...
جیمین: تهیونگ ساکت باش(حرصی)
تهیونگ:ببخشید...
تهیونگ عقب رفت و به دیوار تکیه داد ....
ادامه دارد....
وسط خوندن واسه امتحان ریاضی نوشتمش فکر نکنم زیاد خوب شده باشه ولی ...حمایت؟🍒
Part: ¹²🥂
تقی به در خورد و جیمین وارد اتاق شد و بعد تهیونگ و جونکوک پشت سرش ...
شوگا سمتشون رفت ..
شوگا: لازم نبود بیاین ...
شوگا هر سه تاشون رو بغل کرد و بعد برگشت سمت ات...
شوگا: ات اینا دوستامن ...جیمین...جونکوک و تهیونگ،
جیمین، جونکوک، تهیونگ : سلام !
ات: سلام...
ات لبخندی زد و بعد گوشیش رو از رو میز کنار تخت برداشت ...
تهیونگ: ایول بابا جیمین واقعا دافه!
جونکوک: چرا اینقدر خوشگله!(محو ات شد)
جیمین : گفتم که خوشگله!
ات: شوگا...
شوگا: هوم؟!
ات: مامان نگران شده پیام داده که هرچی زود تر برگردیم خونه!
شوگا : ولی تو که حالت خوب نیست!
ات: من خوبم...بهتره برگردیم !
شوگا: آم باشه هرطور راحتی...
شوگا سمت جیمین رفت و دستش رو گذاشت رو شونش...
شوگا: مواظب ات باشین تا بیام!
جیمین: برو خیالت تخت...
شوگا سری تکون داد و از اتاق بیرون زد ...جیمین اروم به سمت تخت رفت و روی صندلی کنار تخت نشست...
ات که تازه متوجه ی جیمین شده بود گوشیش رو خاموش کرد و گذاشت رو میز...
ات: ببخشید حواسم نبود...
جیمین: آاا نه نه عیب نداره! ...آمم حالت خوبه؟!
ات: اوم ...بهترم...ولی مجبور نبودین بیاین!
جیمین: اره ولی ...بلخره تو خواهر شوگاعی و ما هم دوستای شوگا بعد خب چجور بگم ...
جونکوک پرید وسط حرف جیمین...
جونکوک: کلا اومدیم اینجا که یه وقت شوگا دست تنها نباشه و یه حالی از تو بپرسیم!
ات: یعنی ...نگران من شده بودین؟!
تهیونگ: بله!!
جونکوک با بازوش محکم زد به دست تهیونگ...
تهیونگ: یعنی نه منظورم این بود که اومده بودیم به شوگا کمک کنیم ...آره!
جیمین محکم با دست به پیشونیش زد ...
جیمین: تهیونگ ساکت باش(حرصی)
تهیونگ:ببخشید...
تهیونگ عقب رفت و به دیوار تکیه داد ....
ادامه دارد....
وسط خوندن واسه امتحان ریاضی نوشتمش فکر نکنم زیاد خوب شده باشه ولی ...حمایت؟🍒
- ۲۱.۵k
- ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط