جیمین:ته اون....اون به یه خانواده شاد نیاز داره وقتی رسید
جیمین:ته اون....اون به یه خانواده شاد نیاز داره وقتی رسیدیم از استرس و ترس مبگفت نه نه وقتی ما رو دید جیغ کشید خیلی ترسیده بود
کوک:بزار آزادانه زندگی کنه ته
ته:ولی اگه مقل لارا باشه چی (یعنی تصادف کنه )
کوک:یه راننده قابل استخدام کن
جیمین:فیلیکس خوبه راننده من من یکی دیگه استخدام میکنم
ته:اوکی
خلاصه فردا فیلیکس شد راننده و بادیگارد ات
ات ساعت ۱۱نیم صبح بلند شد دید تهیونگ کنارشه ولی خوابه
ات:تهیونگ.....تهیونگ...بلند شو (اروم)
ته:ات..بیداری...خداروشکر
ات:چرا اینجا خوابیدی
ته: دلم میخواست پیش دخترم بخوابم
ات:وای ساعت ۱۱نیمه
ته:عیب نداره
ات:ولی مدرسه
ته:فقط استراحت کن امروزو
ات:چشم
ته: بریم صبحونه بخوریم
ات: میشه بغلم کنی
ته:باشه
خلاصه بعد انجام کارا ات بغل ته بود رفتن سمت مبز صبحانه
ته:ات از این به بعد ازادی توی خونه هر کاری بخوای میتونی انجام بدی
ات:فقط میشه اجوما و خدمتکار ها رو بفرستی مرخصی
ته:چرا
ات:بکم استراحت کنن
ته:باشع....اجوما
اجوما:بله
ته:۳ماه استراحت برای شما و خدمتکارا در نظر گرفتیم بعد از ظهر میتونید برید
اجوما خیلی خوشحال شد گفت باشه ممنون
ات: راستی تهیونگ میشه امروز برم باشگاه ساعت۶بعداز ظهر
ته:باشه
خلاصه ات رفت یکم به کاراش رسید و حاظر شد رفت
ویو فیلیکس
من تا حالا عاشق هیچ دختری نشدم ولی وقتی اونو دیدم احساس
کردم اون همون دختری هست که میخوام
رفتم در رو براش باز کردم حتی صداشم قشنگه وقتی سلام کرد دستپاچه شدم
فیلیکس:س.سلام خانم بفرمایید
ات: ممنون
فیلیکس:کجا بریم
ات: باشگاه ارکیدات
فیلیکس :چشم
رسید ات تشکر کرد و رفت
ساعت ۶:۳۰
♥
مربی گفت یکم توی رینگ تمرین کنم
مربی:ات با پسرم تمرین کن اون المپیک و مدرک بوکس رو داره
ات:چشم
دیدمش همون پسره بود رانندم
ات: سلام
فیلیکس: سلام
ات: تو بوکس کار میکنی
فیلیکس :اره پیش بابام
ات:خوبه بیا شروع کنیم
فیلیکس : سخت نمیگیرم
ات:من خوب مبارزه میکنم
خلاصه رفتن سر یه مسابقه کوچیک
ات:لطفا جدی بازی کن
فیلیکس :چشم
داشتن به هم حمله میکردن
ات پشت سر هر فیلیکس رو میزد اونم از خودش دفاع میکرد
∆من امیلی هستم دوست فیلیکس اون داره بایه دختر مبارزه میکنه
اون اته همکلاسیم خیلی ازش منتفرم رفتم بطری آبش رو برداشتم
توش بیهوشی ریختم
♥
داشتم میزدمش فیلیکس رو که فیلیکس با یه جاخای ازم امتیاز گرفت ات:آییی دردم اومد
فیلیکس دستشو دراز کرد و گفت:شرمنده بلندم کرد
رفتم سمت بطری آبم
ات:واییی خیلی خستم
فیلیکس :زود بیا یه بار دیگه
ات:اومدم
کوک:بزار آزادانه زندگی کنه ته
ته:ولی اگه مقل لارا باشه چی (یعنی تصادف کنه )
کوک:یه راننده قابل استخدام کن
جیمین:فیلیکس خوبه راننده من من یکی دیگه استخدام میکنم
ته:اوکی
خلاصه فردا فیلیکس شد راننده و بادیگارد ات
ات ساعت ۱۱نیم صبح بلند شد دید تهیونگ کنارشه ولی خوابه
ات:تهیونگ.....تهیونگ...بلند شو (اروم)
ته:ات..بیداری...خداروشکر
ات:چرا اینجا خوابیدی
ته: دلم میخواست پیش دخترم بخوابم
ات:وای ساعت ۱۱نیمه
ته:عیب نداره
ات:ولی مدرسه
ته:فقط استراحت کن امروزو
ات:چشم
ته: بریم صبحونه بخوریم
ات: میشه بغلم کنی
ته:باشه
خلاصه بعد انجام کارا ات بغل ته بود رفتن سمت مبز صبحانه
ته:ات از این به بعد ازادی توی خونه هر کاری بخوای میتونی انجام بدی
ات:فقط میشه اجوما و خدمتکار ها رو بفرستی مرخصی
ته:چرا
ات:بکم استراحت کنن
ته:باشع....اجوما
اجوما:بله
ته:۳ماه استراحت برای شما و خدمتکارا در نظر گرفتیم بعد از ظهر میتونید برید
اجوما خیلی خوشحال شد گفت باشه ممنون
ات: راستی تهیونگ میشه امروز برم باشگاه ساعت۶بعداز ظهر
ته:باشه
خلاصه ات رفت یکم به کاراش رسید و حاظر شد رفت
ویو فیلیکس
من تا حالا عاشق هیچ دختری نشدم ولی وقتی اونو دیدم احساس
کردم اون همون دختری هست که میخوام
رفتم در رو براش باز کردم حتی صداشم قشنگه وقتی سلام کرد دستپاچه شدم
فیلیکس:س.سلام خانم بفرمایید
ات: ممنون
فیلیکس:کجا بریم
ات: باشگاه ارکیدات
فیلیکس :چشم
رسید ات تشکر کرد و رفت
ساعت ۶:۳۰
♥
مربی گفت یکم توی رینگ تمرین کنم
مربی:ات با پسرم تمرین کن اون المپیک و مدرک بوکس رو داره
ات:چشم
دیدمش همون پسره بود رانندم
ات: سلام
فیلیکس: سلام
ات: تو بوکس کار میکنی
فیلیکس :اره پیش بابام
ات:خوبه بیا شروع کنیم
فیلیکس : سخت نمیگیرم
ات:من خوب مبارزه میکنم
خلاصه رفتن سر یه مسابقه کوچیک
ات:لطفا جدی بازی کن
فیلیکس :چشم
داشتن به هم حمله میکردن
ات پشت سر هر فیلیکس رو میزد اونم از خودش دفاع میکرد
∆من امیلی هستم دوست فیلیکس اون داره بایه دختر مبارزه میکنه
اون اته همکلاسیم خیلی ازش منتفرم رفتم بطری آبش رو برداشتم
توش بیهوشی ریختم
♥
داشتم میزدمش فیلیکس رو که فیلیکس با یه جاخای ازم امتیاز گرفت ات:آییی دردم اومد
فیلیکس دستشو دراز کرد و گفت:شرمنده بلندم کرد
رفتم سمت بطری آبم
ات:واییی خیلی خستم
فیلیکس :زود بیا یه بار دیگه
ات:اومدم
۹.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.