ازدواج اجباری
#پارت4
بابای جیمین : پسرم ، گفتن کت شلوارتو اماده کنن و اینکه هفته دیگه عروسیتونه ..
جیمین : اوکی ..
مامان جیمین : لینا تهیونگ ( تهیونگ نامزد لینا ) نیامد ؟ فردا عروسیتونه ..
لینا : چرا زنگ زد گفت دارم میام .
مامانجیمین : باشه ، میرید عکاسی عروسی ؟
لینا : اره .
ات رفت تو اتاقش که داشت استراحت میکرد که جیمین اومد تو .
جیمین : هوی .
ات : ب..بله ؟
جیمین : ببین از الان دارم بهت قانون ازدواج با منو میگم .فهمیدی ؟
ات : باشه .
جیمین : خوب .
دوست دخترمو بخام بیارم خونم به تو ربطی نداره ،ما قرار نیست باهم رابطه جنسی داشته باشیم پس حد خودتو بدون ..
تخت هایی که میخابیم جداست .
ببین نامجون و شوگا ، تهیونگ ، جانگ کوک ، جیهوپ ، جین دوست های من هستن ...باهاشون رفت و امد فامیلی داریم پس شاید بریم خونشون ..
تو کارای من دخالتنمیکنی
کارایی که میکنمم به تو ربطی نداره .
پس دخالت نکن .
فهمیدی ؟
ات : ب..باش.
جیمین : افرین هرزه.
و جیمین از اتاق رفت بیرون و ات خوابید .
--------‐---------‐--------‐-----------
یک هفته بعد :
بابای جیمین : خوب پسرم برو ات رو از ارایشگاه وردار .
جیمین : خو به من چه خودش یه تاکسی بگیره بیاد دیگه .
که از اونور لینا داد زد گفت : بسته دیگهجیمین تا کی میخای اینجوری رفتار کنی ؟ فکرکردی اون دوست داره با تو ازدواج کنه ؟ ها؟
جیمین : برو بابا طرفداری اون هرزه رو میکنی .
خودم میرم دنبالش .
جیمین رفت دم ارایشگاه و یه بوق زد که ات بیاد .
ارایشگر : اقا پارک منتظرید عروسو ببینید ؟ خودشکه ماه بود ماه ترم شده ..
جیمین : بیارش ببینم .
که یه دفعهه ات اومد .
ات : ممنونم بخاطر ارایش .
ارایشگر : خودت که خوشگل بودی من یه ذره بهت کرم مالیدم فقط .
ات : نه بابا زحمت کشیدید بازم ممنون .
جیمین : بدو بیا بشین بابا کار دارم 😏
ات : ب.باشه.اومدم ..
ات و جیمین رسیدن دم سالن و داشتن وارد میشدن که ات گفت ....
بابای جیمین : پسرم ، گفتن کت شلوارتو اماده کنن و اینکه هفته دیگه عروسیتونه ..
جیمین : اوکی ..
مامان جیمین : لینا تهیونگ ( تهیونگ نامزد لینا ) نیامد ؟ فردا عروسیتونه ..
لینا : چرا زنگ زد گفت دارم میام .
مامانجیمین : باشه ، میرید عکاسی عروسی ؟
لینا : اره .
ات رفت تو اتاقش که داشت استراحت میکرد که جیمین اومد تو .
جیمین : هوی .
ات : ب..بله ؟
جیمین : ببین از الان دارم بهت قانون ازدواج با منو میگم .فهمیدی ؟
ات : باشه .
جیمین : خوب .
دوست دخترمو بخام بیارم خونم به تو ربطی نداره ،ما قرار نیست باهم رابطه جنسی داشته باشیم پس حد خودتو بدون ..
تخت هایی که میخابیم جداست .
ببین نامجون و شوگا ، تهیونگ ، جانگ کوک ، جیهوپ ، جین دوست های من هستن ...باهاشون رفت و امد فامیلی داریم پس شاید بریم خونشون ..
تو کارای من دخالتنمیکنی
کارایی که میکنمم به تو ربطی نداره .
پس دخالت نکن .
فهمیدی ؟
ات : ب..باش.
جیمین : افرین هرزه.
و جیمین از اتاق رفت بیرون و ات خوابید .
--------‐---------‐--------‐-----------
یک هفته بعد :
بابای جیمین : خوب پسرم برو ات رو از ارایشگاه وردار .
جیمین : خو به من چه خودش یه تاکسی بگیره بیاد دیگه .
که از اونور لینا داد زد گفت : بسته دیگهجیمین تا کی میخای اینجوری رفتار کنی ؟ فکرکردی اون دوست داره با تو ازدواج کنه ؟ ها؟
جیمین : برو بابا طرفداری اون هرزه رو میکنی .
خودم میرم دنبالش .
جیمین رفت دم ارایشگاه و یه بوق زد که ات بیاد .
ارایشگر : اقا پارک منتظرید عروسو ببینید ؟ خودشکه ماه بود ماه ترم شده ..
جیمین : بیارش ببینم .
که یه دفعهه ات اومد .
ات : ممنونم بخاطر ارایش .
ارایشگر : خودت که خوشگل بودی من یه ذره بهت کرم مالیدم فقط .
ات : نه بابا زحمت کشیدید بازم ممنون .
جیمین : بدو بیا بشین بابا کار دارم 😏
ات : ب.باشه.اومدم ..
ات و جیمین رسیدن دم سالن و داشتن وارد میشدن که ات گفت ....
۴۲.۹k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.