fake kook

fake kook
part*¹¹


لینا: ا/ت بیا برو بیرون بعد بیا
ا/ت: چشم
رفتم بیرون یعنی چیشده که میخواد با من حرف بزنه اونم درست چرا ازم پرسید که ازش متنفرم یا نه مغزم پر از سوال بود رفتم به بقیه کارام رسیدم که جونگکوک اومد دستمو گرفت و برم پشت دیوار
ا/ت: چیکار میکنی
کوک: چرا رفتی به مامانم گفتی
ا/ت: چیو گفتم خودت گفتی برو بهش بگو که که خانم کانگ نیاد و من نرفتم خودت رفتی من که کاری نکردم
کوک: منظورم این نیست
ا/ت: پس چی
کوک: هیچی برو
ا/ت: ببخشید چیزی شده
کوک: نه برو
چرا اینجوری میکنه مگه دیوونست
رفتم به ادامه کارام رسیدم که همون مرده پدر جونگکوک اومد
پ: سلام
ا/ت: سلام
پ: امروز مهمون داریم خانواده کانگ زیاد غذا درست کنید
ا/ت: چشم
پ: تو رئیس خدمتکارایی
ا/ت: بله
پ: چندسالته
ا/ت: ۲۴
پ: همسن پسرمی حیف نیست کار کنی تو باید زندگی کنی از زندگیت لذت ببری
ا/ت: حق با شماست ولی مجبورم و اینکه کارمو دوست دارم
پ: چقدر خوب زیاد خودتو اذیت نکن امیدوارم بزرگتر شدی بتونی زندگی خوبی داشته باشی
ا/ت: خیلی ممنونم
کوک: پدر
پ: تو اینجا چیکار میکنی
کوک: دنبالت میگشتم مگه نگفتم من از این دختره خوشم نمیاد پس چرا گفتیدش بیاد
پدر جونگکوک یه سیلی زد به صورت جونگکوک
پ: یاد بگیر اروم با پدرت حرف بزنی

#فیک
#سناریو