❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
آرایش شده با ماشین های متعدد سیترا راهی تالار شدن.
من و ایو و سیترا با دنی رفتیم سمت تالار با شکوه و عظیمی که کاملا چراغونی شده بود!
به لطف لارا و کلارا پذیرایی عالی بود و تم سفید و مشکی تالار بیشتر از هرچیزی ببری بودن اون رو نشون میداد!
سیترابا لباس نقره ای بلندی که با چشم ها و آرایش نقره ایش هامونی داشت همه رو انگشت به دهن کرده بود، و منم نگاه های زیادی رو روخودم حس میکردم!
قرار بود آیو تو تالار لباسش رو بپوشه، برای همین با رزی رفتن طبقه بالا.
چشم گردوندنم تا یونگی و کوک رو پیدا کنم.
سیت ا به سختی تونسته بود یونگی رو راضی کنه بیاد و دلیل مهمونی هم نگفته بود تا یونگی سوپرایز بشه!
همونطور که داشتم دنبال کوک و یونگی میگشتم، چشمم خورد به تهیونگ و نفس تو سینم حبس شد!
با اون کت شلوار کاربی بی نهایت جذاب شده بود...
اما با دیدن یجی که کنارش ایستاده بود و مدام باهاش حرف میزد، قفسه سینم سنگین شد!
اون متعلق به تو نیست والری...
روم رو برگردوندم و دیدم که سیترا به سمت یونگی میره.
یونگی با کت شلوار طوسیش خیلی جذاب بود و کوک که عقب تر ایستاده بود یه لباس مشکی اسپرت پوشیده بود.
رو صورتش کمی زخم و کبودی داشت اما اینا مانع جذابیتش نمیشد!
رفتم سمتشون: سلام یونگیا.
دقیق نگاهم کرد: الان دشمنیم یاقوت کبود!
لبخند زدم: من گرگم و گرگا هرگز به آلفاشون پشت نمیکنن آلفای اعظم!
یونگی آهی کشید و از سیترا پرسید: اخرش نمیگی مناسبت این مهمونی چیه؟ نکنه جشن انتقامته؟
سیترا اخم کرد: هنوز اونقدر پست فطرت نشدم.
بعد جام شامپاینش رو برد بالا و صداش ذو بلند کرد: امروز اینجا جمع شدیم تا جشن انتقال هویت رو داشته باشیم!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
آرایش شده با ماشین های متعدد سیترا راهی تالار شدن.
من و ایو و سیترا با دنی رفتیم سمت تالار با شکوه و عظیمی که کاملا چراغونی شده بود!
به لطف لارا و کلارا پذیرایی عالی بود و تم سفید و مشکی تالار بیشتر از هرچیزی ببری بودن اون رو نشون میداد!
سیترابا لباس نقره ای بلندی که با چشم ها و آرایش نقره ایش هامونی داشت همه رو انگشت به دهن کرده بود، و منم نگاه های زیادی رو روخودم حس میکردم!
قرار بود آیو تو تالار لباسش رو بپوشه، برای همین با رزی رفتن طبقه بالا.
چشم گردوندنم تا یونگی و کوک رو پیدا کنم.
سیت ا به سختی تونسته بود یونگی رو راضی کنه بیاد و دلیل مهمونی هم نگفته بود تا یونگی سوپرایز بشه!
همونطور که داشتم دنبال کوک و یونگی میگشتم، چشمم خورد به تهیونگ و نفس تو سینم حبس شد!
با اون کت شلوار کاربی بی نهایت جذاب شده بود...
اما با دیدن یجی که کنارش ایستاده بود و مدام باهاش حرف میزد، قفسه سینم سنگین شد!
اون متعلق به تو نیست والری...
روم رو برگردوندم و دیدم که سیترا به سمت یونگی میره.
یونگی با کت شلوار طوسیش خیلی جذاب بود و کوک که عقب تر ایستاده بود یه لباس مشکی اسپرت پوشیده بود.
رو صورتش کمی زخم و کبودی داشت اما اینا مانع جذابیتش نمیشد!
رفتم سمتشون: سلام یونگیا.
دقیق نگاهم کرد: الان دشمنیم یاقوت کبود!
لبخند زدم: من گرگم و گرگا هرگز به آلفاشون پشت نمیکنن آلفای اعظم!
یونگی آهی کشید و از سیترا پرسید: اخرش نمیگی مناسبت این مهمونی چیه؟ نکنه جشن انتقامته؟
سیترا اخم کرد: هنوز اونقدر پست فطرت نشدم.
بعد جام شامپاینش رو برد بالا و صداش ذو بلند کرد: امروز اینجا جمع شدیم تا جشن انتقال هویت رو داشته باشیم!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.