پارت ۱۵۵ Blood moon
پارت ۱۵۵ Blood moon
تا رسیدن به شرکت چیزی نگفتم
ساعت 8 بود که رسیدیم
ا/ت: دیر نکردی؟
با غرور الکی گفت
کوک:نه بنده رعیسم هروقت دلم بخواد میام
نگاش کردمو گفتم
ا/ت:اوهو یکم خودتو تحویل بگیر
وارد شرکت شدیم
منتظر اسانسور بودیم که همزمان با باز شدن اسانسور
جیمین سریع ازش اومد بیرون با دیدن ما
وایسادو بهمون سلام کردو گفت کاری براش پیش اومده باید بره
سریع رفت رفتیم بالا
منشی جونگکوک که یه دختره خیلی جلف با ارایش غلیظ بود از جاش بلند شدو
با حرص و تعجب اول به دستای من و جونگکوک که توهم بود نگاه کرد بعدم
با خشم بهمون سلام کرد جونگکوک سری تکون داد ولی من با لبخند جوابشو دادم
ازین کارم تعجب کرد
با جونگکوک رفتم تو اتاقش و روی مبلش نشستم و با ناله گفتم
ا/ت:خوب من الان اینجا حوصلم سر میره
با مهربونی در حالیکه داشت کتشو پشت صندلیش میذاشت گفت
کوک:قرار نبود نرسیده غرغر کنی ها خانم
چیزی نگفتم که رو به من گفت
کوک:واستا الان میگم خانم نجفی(🔪🌚)بیاد ببرتت با بقیه اشنات کنه
سرمو تکون دادم اونم گوشیو برداشت و زنگ زد به منشیه
بعد چند دقیقه ضربه ای به در خورد
و یه دختر جوون که از چهرش شیطنت میبارید با لبخند
به لب اومد داخل و رو به جونگکوک با نهایت احترام
گفت
:سلام رعیس صبحتون بخیر
بعدم برگشت طرفم و با لبخند گفت
:شمام باید خانوم رعیس باشین درسته؟هنوز نیومدین همه فهمیدن شما امروز مهمون مایین
تا رسیدن به شرکت چیزی نگفتم
ساعت 8 بود که رسیدیم
ا/ت: دیر نکردی؟
با غرور الکی گفت
کوک:نه بنده رعیسم هروقت دلم بخواد میام
نگاش کردمو گفتم
ا/ت:اوهو یکم خودتو تحویل بگیر
وارد شرکت شدیم
منتظر اسانسور بودیم که همزمان با باز شدن اسانسور
جیمین سریع ازش اومد بیرون با دیدن ما
وایسادو بهمون سلام کردو گفت کاری براش پیش اومده باید بره
سریع رفت رفتیم بالا
منشی جونگکوک که یه دختره خیلی جلف با ارایش غلیظ بود از جاش بلند شدو
با حرص و تعجب اول به دستای من و جونگکوک که توهم بود نگاه کرد بعدم
با خشم بهمون سلام کرد جونگکوک سری تکون داد ولی من با لبخند جوابشو دادم
ازین کارم تعجب کرد
با جونگکوک رفتم تو اتاقش و روی مبلش نشستم و با ناله گفتم
ا/ت:خوب من الان اینجا حوصلم سر میره
با مهربونی در حالیکه داشت کتشو پشت صندلیش میذاشت گفت
کوک:قرار نبود نرسیده غرغر کنی ها خانم
چیزی نگفتم که رو به من گفت
کوک:واستا الان میگم خانم نجفی(🔪🌚)بیاد ببرتت با بقیه اشنات کنه
سرمو تکون دادم اونم گوشیو برداشت و زنگ زد به منشیه
بعد چند دقیقه ضربه ای به در خورد
و یه دختر جوون که از چهرش شیطنت میبارید با لبخند
به لب اومد داخل و رو به جونگکوک با نهایت احترام
گفت
:سلام رعیس صبحتون بخیر
بعدم برگشت طرفم و با لبخند گفت
:شمام باید خانوم رعیس باشین درسته؟هنوز نیومدین همه فهمیدن شما امروز مهمون مایین
۴.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.