پارت ۱۲-۱۳ بی نهایت عشق
#پارت_۱۲-۱۳ #بی_نهایت_عشق
(عکس کاور عماد)
بدون در نظر گرفتن اتفاقاتی که بعد از تصمیم من می افتاد فقط وفقط به فکر اذیت کردن عماد بودم به بعدشم فکر نمی کردم عمه اینا که رفتن بابا شروع کرد به حرف زدن
بابا(متین):دخترم میدونی که خیلی دوست داریم و به فکرتیم و دراین موردم بهت اطمینان میدم که بهراد پسر خوببه و من تو تربیت خواهرم وبهرام کوچکترین شکی ندارم ولی بازم بعد این یه ماهی که فرصت خواستین فک کنین تا تصمیم بگیرین نامزد شین تصمیم پای خودته چون میدونم که میدونی چی به نفعته و اینکه من تورو مجبور به هیچ کاری نمیکنم
-ممنون بابایی میدونم
جان(داداشم؛اقا این اسمشو از اسم پدربزرگ پدرم گرفتنا منتها اون جان محمد بود خخ عجب اسمی دراومده) :من خستم میرم بخوابم شبتون خوش
مامان(مهتاب):شب خوش پسرم
بابا:شب بخیر
بانوئم گه طبـق معمول چیزی نمیگہ
-منم میرم بخوابمـ شبتـون شیـڪ(البته محال ممکنه که من۱۱:۳۰ -۰۰:۰۰بخوابم )
بابا:شب بخیر دخترم
رفتم بالا اتاق جان دقیقا بغل اتاقمه رسیدیم دم در اتاقامون جان اومد گونه مو بوسید:
شب بخیر ابجی خوشگلم
-شبت رویایی داداشی
رفتم تو اتاقم و سریع سمت گوشیمو از اونجایی که میدونستم حسنا عین جغد شبا بیداره و فردام که پنجشنبه بود زنگ زدم بهش یه بوق وبرداشت چ سریع
حسنا:سلام خوبی؟چخبرا؟چیشده ک پی ام میدم جواب نمیدی؟مامان اینا خوبن؟کجابودی؟
-الو سلام خوبم مرسی ؛یکم نفس بگیرخبر خاصی نیس مامان اینام خوبن همینجا خونه بودم خواستگاریم بود
حسنا:چییییییییییییییی؟خواستگاری؟کِی؟چطور؟چرا؟چی گفتی؟چیشد؟کی بود؟
-اووف نفس بگیر؛اره خواستگاری امشب همینجوری دیگه چیز خاصی نگفتم یه ماه فرصت اشنایی خواستم؛عمہ اینـا بودن
حسنا:عههه؛واسه عمــاد؟!!!
-اولا عمه خودش پسر داره وعمادم خانواده داره؛درضمن عمـاد تموم شد کم بلا سرم نیاورد مگه ندیدی حال و روزم و؛واینکه اقا عمادتون فردا قراره بیاد
حسنا با صدایی که توش بغض موج میزد:یعنی چییی برای بهراد؟تو أم گفتی باشه اشنا شیم؟یعنی چی ک عماد تموم شد؟نکنه چون فهمیدی داره میاد گفتی بله؟
-اه بسه دیگه بابا خسته م کردی اره اصا از لج اون گفتم بله همین کع گفتم
حسنا دیگه داشت گریه میکرد:بخدا داغی نمی فهمی من میدونم چقد همو دوسدارین به جون خودت پشیمون میشی اونوقت دیگه دیره بیا و بگذر اصا اون یه اشتباهی کرد تو ببخشش
-همش طرف عماد و میگیری پس من چی؟هااان؟بفکر من نیستی یکم؟
حسنا:باور کن فکر توأم که میگم
-باشه باشه دستت درد نکنہ شب بخیررر
حسما:خدافظ...
یه ذره م نمیخواستم به عماد فک کنم اصا مگه بهراد چشه خیلی م از اون بهتره چ از لحاظ قیافه چه از لحاظ اخلاق اون جرنش درمیاد یه لبخند بزنه این تمام سعیشو میکنه کسی ک دوسش داره بخنده پسر به این خوبی خوش اخلاقی؛شاید یه روز عاشقش شدم!!
با همین فکرا خوابم برد...
با صدای بانو ازخواب بیدار شدم
بانو:ملک!ملک پاشو دیگه دختر مگه یادت رفته امروز عمه اینا دعوتن اینجا واسه ناهار؛عمادم میاد اینجا پاشو دیگه
-ابجی بزار بخوابممم این دوروز و که مدرسه نمیرم
بانو:اه ملک پااااشووووو
بزور بلند شدم و رفتم دستو صورتمو شستم خوبه مثه اینکه عماد میاد اینجا خوبه پس زیاد طول نمیکشه این بازی سراغ گوشیم رفتم ۴ تا SMS داشتم که دوتاش از حسنا بودو اول خوندم:
حسنا:سلام یه زنگ بزن
حسنا:حالاکه زنگ نزدی همینجوری میگم ببین ملک حق نداری برای انتقام از عماد اینجوری بازی کنی با بهراد ؛دلش میشکنه ها کم به فکرت نبوده تو این مدت فقط م اون نه زندگی هر سه تونو خراب میکنی
براش زدم:هیچی نمیشه فقط عماد معنی دل شکستن و میفهمه بهرادم بعد یه مدت یادش میره
دوتا پی ام دیگه از عماد بود!
+سلام خوبی؟چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
+کار مهمی دار جواب بده باید یه چیزی بهت بگم
(چ عجب یاد من افتاده مگه این زنگ زده بود؟)
رفتم تو تماسا ۵میس کال از (پادشاه قلبم)هه زده زندگیمو داغون کرده هنوزم اسمش سیو شده پادشاه قلبم وللش فقط براش اس زدم:
-به به اقای راد خورشید از کدوم طرف دراومده که یاد من افتادین؟!
ورفتم پایین ساعت 11:40بود چقدم زوود بانو بیدارم کرده بود یخچال و بازکردم و ظرف کوچیکی از سالاد میوه رو برداشتم و به اتاقم برگشتم بعد خوردن سالادم دوربینو رو به روم تنظیم کردم(از همون روزای اولی که عماد رفت هر موقع حسی شبیه دلتنگی داشتم همینکارو میکردم من و گیتارو ضبط یه ترانه؛شاید یه روزی لین فیلمارو بهش میدادم اولین کلیپی ام ک ضبط کردم قبل هرچیزی این متنو گفتم:
تمامی شعرهایم برای تو
شاید فقط یک شعر باشد
برای یکبار هم که شده
قافیه هارا کنار بگذار
من با وزن کاری ندارم
تمامی شعر هابرای من
انعکاس خاطره هاست
پس برای یکبار هم که
(عکس کاور عماد)
بدون در نظر گرفتن اتفاقاتی که بعد از تصمیم من می افتاد فقط وفقط به فکر اذیت کردن عماد بودم به بعدشم فکر نمی کردم عمه اینا که رفتن بابا شروع کرد به حرف زدن
بابا(متین):دخترم میدونی که خیلی دوست داریم و به فکرتیم و دراین موردم بهت اطمینان میدم که بهراد پسر خوببه و من تو تربیت خواهرم وبهرام کوچکترین شکی ندارم ولی بازم بعد این یه ماهی که فرصت خواستین فک کنین تا تصمیم بگیرین نامزد شین تصمیم پای خودته چون میدونم که میدونی چی به نفعته و اینکه من تورو مجبور به هیچ کاری نمیکنم
-ممنون بابایی میدونم
جان(داداشم؛اقا این اسمشو از اسم پدربزرگ پدرم گرفتنا منتها اون جان محمد بود خخ عجب اسمی دراومده) :من خستم میرم بخوابم شبتون خوش
مامان(مهتاب):شب خوش پسرم
بابا:شب بخیر
بانوئم گه طبـق معمول چیزی نمیگہ
-منم میرم بخوابمـ شبتـون شیـڪ(البته محال ممکنه که من۱۱:۳۰ -۰۰:۰۰بخوابم )
بابا:شب بخیر دخترم
رفتم بالا اتاق جان دقیقا بغل اتاقمه رسیدیم دم در اتاقامون جان اومد گونه مو بوسید:
شب بخیر ابجی خوشگلم
-شبت رویایی داداشی
رفتم تو اتاقم و سریع سمت گوشیمو از اونجایی که میدونستم حسنا عین جغد شبا بیداره و فردام که پنجشنبه بود زنگ زدم بهش یه بوق وبرداشت چ سریع
حسنا:سلام خوبی؟چخبرا؟چیشده ک پی ام میدم جواب نمیدی؟مامان اینا خوبن؟کجابودی؟
-الو سلام خوبم مرسی ؛یکم نفس بگیرخبر خاصی نیس مامان اینام خوبن همینجا خونه بودم خواستگاریم بود
حسنا:چییییییییییییییی؟خواستگاری؟کِی؟چطور؟چرا؟چی گفتی؟چیشد؟کی بود؟
-اووف نفس بگیر؛اره خواستگاری امشب همینجوری دیگه چیز خاصی نگفتم یه ماه فرصت اشنایی خواستم؛عمہ اینـا بودن
حسنا:عههه؛واسه عمــاد؟!!!
-اولا عمه خودش پسر داره وعمادم خانواده داره؛درضمن عمـاد تموم شد کم بلا سرم نیاورد مگه ندیدی حال و روزم و؛واینکه اقا عمادتون فردا قراره بیاد
حسنا با صدایی که توش بغض موج میزد:یعنی چییی برای بهراد؟تو أم گفتی باشه اشنا شیم؟یعنی چی ک عماد تموم شد؟نکنه چون فهمیدی داره میاد گفتی بله؟
-اه بسه دیگه بابا خسته م کردی اره اصا از لج اون گفتم بله همین کع گفتم
حسنا دیگه داشت گریه میکرد:بخدا داغی نمی فهمی من میدونم چقد همو دوسدارین به جون خودت پشیمون میشی اونوقت دیگه دیره بیا و بگذر اصا اون یه اشتباهی کرد تو ببخشش
-همش طرف عماد و میگیری پس من چی؟هااان؟بفکر من نیستی یکم؟
حسنا:باور کن فکر توأم که میگم
-باشه باشه دستت درد نکنہ شب بخیررر
حسما:خدافظ...
یه ذره م نمیخواستم به عماد فک کنم اصا مگه بهراد چشه خیلی م از اون بهتره چ از لحاظ قیافه چه از لحاظ اخلاق اون جرنش درمیاد یه لبخند بزنه این تمام سعیشو میکنه کسی ک دوسش داره بخنده پسر به این خوبی خوش اخلاقی؛شاید یه روز عاشقش شدم!!
با همین فکرا خوابم برد...
با صدای بانو ازخواب بیدار شدم
بانو:ملک!ملک پاشو دیگه دختر مگه یادت رفته امروز عمه اینا دعوتن اینجا واسه ناهار؛عمادم میاد اینجا پاشو دیگه
-ابجی بزار بخوابممم این دوروز و که مدرسه نمیرم
بانو:اه ملک پااااشووووو
بزور بلند شدم و رفتم دستو صورتمو شستم خوبه مثه اینکه عماد میاد اینجا خوبه پس زیاد طول نمیکشه این بازی سراغ گوشیم رفتم ۴ تا SMS داشتم که دوتاش از حسنا بودو اول خوندم:
حسنا:سلام یه زنگ بزن
حسنا:حالاکه زنگ نزدی همینجوری میگم ببین ملک حق نداری برای انتقام از عماد اینجوری بازی کنی با بهراد ؛دلش میشکنه ها کم به فکرت نبوده تو این مدت فقط م اون نه زندگی هر سه تونو خراب میکنی
براش زدم:هیچی نمیشه فقط عماد معنی دل شکستن و میفهمه بهرادم بعد یه مدت یادش میره
دوتا پی ام دیگه از عماد بود!
+سلام خوبی؟چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
+کار مهمی دار جواب بده باید یه چیزی بهت بگم
(چ عجب یاد من افتاده مگه این زنگ زده بود؟)
رفتم تو تماسا ۵میس کال از (پادشاه قلبم)هه زده زندگیمو داغون کرده هنوزم اسمش سیو شده پادشاه قلبم وللش فقط براش اس زدم:
-به به اقای راد خورشید از کدوم طرف دراومده که یاد من افتادین؟!
ورفتم پایین ساعت 11:40بود چقدم زوود بانو بیدارم کرده بود یخچال و بازکردم و ظرف کوچیکی از سالاد میوه رو برداشتم و به اتاقم برگشتم بعد خوردن سالادم دوربینو رو به روم تنظیم کردم(از همون روزای اولی که عماد رفت هر موقع حسی شبیه دلتنگی داشتم همینکارو میکردم من و گیتارو ضبط یه ترانه؛شاید یه روزی لین فیلمارو بهش میدادم اولین کلیپی ام ک ضبط کردم قبل هرچیزی این متنو گفتم:
تمامی شعرهایم برای تو
شاید فقط یک شعر باشد
برای یکبار هم که شده
قافیه هارا کنار بگذار
من با وزن کاری ندارم
تمامی شعر هابرای من
انعکاس خاطره هاست
پس برای یکبار هم که
۱۵۴.۲k
۰۲ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.