پارت ۹ ۱۰ ۱۱ بی نهایت عشق
#پارت_۹_۱۰_۱۱ #بی_نهایت_عشق
(عڪس ڪاور ملڪ)
دیگه خسته شدددم بریدم از حرفای بابا از اینکه نمیخوعد بذاره به کسی که دوس دارم برسم اخه چرا باید تاوان کارای ادما رو بچه هاشون بدن؟!
خدا لعنتت کنه یاسمین ولم کردی رفتی پی عشق و حالت کم تحقیر نشدم بخاطرت چه اسمیم رو خودش گذاشته مامان!هه تو هیچی من نیستی مامان که سهله ؛من فقط یه مادر دارم اونم سودیه نه تو...
با صدای زنگ گوشی به خودم اومدم
اسم بابا اومد رو صفحه
+سلام؛بفرمایید بابا
بابا:سلام پسرم کاری که گفتم هر چه سریع تر انجام بده تا بد نشده؟!
+حتما باید دل اون دخترو بشکنم؟!
بابا:اگع باهاش بمونی بدتر دلش میشکنه؛اتفاقایی میوفته که ازت متنفر میشه
+نمیشه؛اگه شما کاری نکنین چیزی نمیشه بابا خواهش میکنم ازتون؛تا حالا دیدین برای چیزی انقد اصرار کنم؟
بابا:متاسفم عماد؛نمیشه پسرم
+باشه بابا ولی اینو بدونین دیگه منو نمی بینین دیگه پامو تو اون خونه نمیزارم
بابا:هرکاری میکنی فقط از اون دختره فاصله بگیر
+جالبه که اصا براتون ذره ای مهم نیستم
بابا:هستی پسر مهمی که میگم؛تو تک پسر منی همه چیز من برای تو ئه تو وارث این خانواده ای!
(همش پول پول پول حالم ازش بهم میخوره)
+باشع بابا باشه انجام میدم خدافظ
بابا:خدانگهدار پسرم
حالا باید کاری ک میگفت و میکردم وگرنه...
زنگ زدم به دختر دایی م (تارا)
تارا:به به چ عجب اق عماد از این طرفا؟
+میخوام ببینمت
تارا:چیزی شده عماد؟
+میخوام به مدت یک یا دوماه برم جایی که بابام پیدام نکنه!
تارا:چرا؟
+تارا خواهش میکنم سوال نپرس بعدا براات توضیح میدم
تارا:باوشه یه جایی و جور میکنم/:
+ممنون؛فردا صبحونه بیا کافی شاپ دم خونه ایسو اینا
تارا:باوشه؛کاری نداری؟!
+نه ممنون
تارا:خدافظ
+خدانگهدار
باید برم وسایلمو جمع کنم!
گوشیمو بر میدارم میرم تو گالری و به عکس دختری که حالا شده تموم زندگیم نگاه میکنم :
میرم ولی بهت قول میدم برگردم؛عاشقتم تا بی نهایتِ عشق ؛تاجایی که حتی فک شم نمیکنی مطمئن باش!
روز بعد...
ملک
خواب بودم ک صدای الارم گوشی خوابمو پروند
پاشدم و الارم و قطع کردم رفتم سرویس دست و صورتمو شستم واماده شدم
وایییی به عمه قول دادم امروز صبحونه برم پیششون زودی اومدم بیرون یه نگاه به ساعت انداختم 7:40خب خداروشکر الارم ب موقع صدا داد رفتم اماده شم
یه شلوار مشکی چسبون با یه مانتواجری و کفشای اجری یه کلاه مشکی م سرم کردم و پالتوی اجری رنگمم که به قهوه ای میخورد پوشیدم یه رژ کمرنگ اجری ویکم ریمل زدم سریع رفتم پایین به مامان اینا سلام و صبح بخیر گفتم و زدم بیرون که راننده مامان برسونتم
رسیدیم نزدیک خونه عمه از راننده تشکر کردم و گفتم که میتونه بره و پیاده شدم گفتم این چن قدمو پیاده برم یکم قدم بزنم
داشتم میرفتم سمت خونه که متوجه ماشین عماد نزدیک کافی شاپ گلفام(کافی شاپ نزدیک خونه عمع اینا)شدم کنکجاو شدم ولی نرفتم ببینم چخبره از کنار ماشینش رد شدم و یه 10-12 متری فاصله داشتم یه لحظه رو برگردوندم سمت کافی شاپ که عماد اومد بیرون رفتم یه گوشه وایسادم ببینم چ خبره ناراحت و پکر بود قیافه ش تو هم بعد یه دختره اومد بیرون سریع رفت سمت عماد داشت گریه میکرد یهویی عمادو بغل کرد عمادم بغلش کردم باورم نمیشد چی میدیدم بعد دختره گونه عمادو بوسید عشق منو!عمادم و بوسید...بازم بغلش کرد سوار ماشین عماد شدن و رفتن به همین سادگی منم که تو شوک بودم همینجوری زل زده بودم به جای خالیشون بغض کرده بودم خب معلومه مگه میشد همع چی انقد خوب باشه؟فقط یه رویا بود که تونستم چند روز تجربه ش کنم ولی پس حرفاش چی رفتارش؟ که دیدم دستی جلوی صورتم تکون میخوره بهراد بود
بهراد:خوبی؟
ب خودم اومدم -اره خ.خوببمم
بهراد:بریم دیگه
رفتیم تو خونه شون تو حیاط بودیمه برگشتم طرف بهراد:
-تو برو منم الان میام
بهراد:چیزی شده؟!
-نه چی باید بشه؟
بهراد:باشه زودی بیا
-باشه
خواستم ببینم عماد چجوری کارشو چجوری توجیه میکنه
گوشیمو برداشتم وبهش زنگ زدم یه بوق دو بوق سه بوق و رد تماس!هه
بازم زنگ زدم ایندفعه به ی بوق نرسیده رد کرد بیخیال شدم و سعی کردم بهش فک نکنم ک عمه اینا بادیدنم ناراحت نشن ولی درونم غوغایی بود به حسنا پیام دادم
-سلام خوبی؛چیزی نپرس فقط به عماد زنگ بزن ببین کجاس خب/بعد بهم خبر بده
جواب نداد قطعا خوابه خانم خوش خواب روز تعطیل تا۱۱-۱۲میخوابع
رفتم تو همه سرمیز صبحانه بودن سلام کردم و نشستم شروع کردیم به خوردن صبحانه(وقتایی که عصبانی و ناراحت باشم جای اینکه چیزی از گلوم پایین نره اتفاقا بیشترم میخورم)داشتم میخوردم کع صدای SMSگوشیم بلند شد نیگا کردم حسنا بود:
سلام خوبم مرسی تو چطوری؟؛زنگ زدم پرسیدم عماد گفت که کار داره میره یه جایی همین و گفت یه مدت گوشیش خاموشع نگران نشم و...چیزی شده؟!
-ممنون عزیزم؛بیا خونه عمه ایلار من اینجام تعریف میک
(عڪس ڪاور ملڪ)
دیگه خسته شدددم بریدم از حرفای بابا از اینکه نمیخوعد بذاره به کسی که دوس دارم برسم اخه چرا باید تاوان کارای ادما رو بچه هاشون بدن؟!
خدا لعنتت کنه یاسمین ولم کردی رفتی پی عشق و حالت کم تحقیر نشدم بخاطرت چه اسمیم رو خودش گذاشته مامان!هه تو هیچی من نیستی مامان که سهله ؛من فقط یه مادر دارم اونم سودیه نه تو...
با صدای زنگ گوشی به خودم اومدم
اسم بابا اومد رو صفحه
+سلام؛بفرمایید بابا
بابا:سلام پسرم کاری که گفتم هر چه سریع تر انجام بده تا بد نشده؟!
+حتما باید دل اون دخترو بشکنم؟!
بابا:اگع باهاش بمونی بدتر دلش میشکنه؛اتفاقایی میوفته که ازت متنفر میشه
+نمیشه؛اگه شما کاری نکنین چیزی نمیشه بابا خواهش میکنم ازتون؛تا حالا دیدین برای چیزی انقد اصرار کنم؟
بابا:متاسفم عماد؛نمیشه پسرم
+باشه بابا ولی اینو بدونین دیگه منو نمی بینین دیگه پامو تو اون خونه نمیزارم
بابا:هرکاری میکنی فقط از اون دختره فاصله بگیر
+جالبه که اصا براتون ذره ای مهم نیستم
بابا:هستی پسر مهمی که میگم؛تو تک پسر منی همه چیز من برای تو ئه تو وارث این خانواده ای!
(همش پول پول پول حالم ازش بهم میخوره)
+باشع بابا باشه انجام میدم خدافظ
بابا:خدانگهدار پسرم
حالا باید کاری ک میگفت و میکردم وگرنه...
زنگ زدم به دختر دایی م (تارا)
تارا:به به چ عجب اق عماد از این طرفا؟
+میخوام ببینمت
تارا:چیزی شده عماد؟
+میخوام به مدت یک یا دوماه برم جایی که بابام پیدام نکنه!
تارا:چرا؟
+تارا خواهش میکنم سوال نپرس بعدا براات توضیح میدم
تارا:باوشه یه جایی و جور میکنم/:
+ممنون؛فردا صبحونه بیا کافی شاپ دم خونه ایسو اینا
تارا:باوشه؛کاری نداری؟!
+نه ممنون
تارا:خدافظ
+خدانگهدار
باید برم وسایلمو جمع کنم!
گوشیمو بر میدارم میرم تو گالری و به عکس دختری که حالا شده تموم زندگیم نگاه میکنم :
میرم ولی بهت قول میدم برگردم؛عاشقتم تا بی نهایتِ عشق ؛تاجایی که حتی فک شم نمیکنی مطمئن باش!
روز بعد...
ملک
خواب بودم ک صدای الارم گوشی خوابمو پروند
پاشدم و الارم و قطع کردم رفتم سرویس دست و صورتمو شستم واماده شدم
وایییی به عمه قول دادم امروز صبحونه برم پیششون زودی اومدم بیرون یه نگاه به ساعت انداختم 7:40خب خداروشکر الارم ب موقع صدا داد رفتم اماده شم
یه شلوار مشکی چسبون با یه مانتواجری و کفشای اجری یه کلاه مشکی م سرم کردم و پالتوی اجری رنگمم که به قهوه ای میخورد پوشیدم یه رژ کمرنگ اجری ویکم ریمل زدم سریع رفتم پایین به مامان اینا سلام و صبح بخیر گفتم و زدم بیرون که راننده مامان برسونتم
رسیدیم نزدیک خونه عمه از راننده تشکر کردم و گفتم که میتونه بره و پیاده شدم گفتم این چن قدمو پیاده برم یکم قدم بزنم
داشتم میرفتم سمت خونه که متوجه ماشین عماد نزدیک کافی شاپ گلفام(کافی شاپ نزدیک خونه عمع اینا)شدم کنکجاو شدم ولی نرفتم ببینم چخبره از کنار ماشینش رد شدم و یه 10-12 متری فاصله داشتم یه لحظه رو برگردوندم سمت کافی شاپ که عماد اومد بیرون رفتم یه گوشه وایسادم ببینم چ خبره ناراحت و پکر بود قیافه ش تو هم بعد یه دختره اومد بیرون سریع رفت سمت عماد داشت گریه میکرد یهویی عمادو بغل کرد عمادم بغلش کردم باورم نمیشد چی میدیدم بعد دختره گونه عمادو بوسید عشق منو!عمادم و بوسید...بازم بغلش کرد سوار ماشین عماد شدن و رفتن به همین سادگی منم که تو شوک بودم همینجوری زل زده بودم به جای خالیشون بغض کرده بودم خب معلومه مگه میشد همع چی انقد خوب باشه؟فقط یه رویا بود که تونستم چند روز تجربه ش کنم ولی پس حرفاش چی رفتارش؟ که دیدم دستی جلوی صورتم تکون میخوره بهراد بود
بهراد:خوبی؟
ب خودم اومدم -اره خ.خوببمم
بهراد:بریم دیگه
رفتیم تو خونه شون تو حیاط بودیمه برگشتم طرف بهراد:
-تو برو منم الان میام
بهراد:چیزی شده؟!
-نه چی باید بشه؟
بهراد:باشه زودی بیا
-باشه
خواستم ببینم عماد چجوری کارشو چجوری توجیه میکنه
گوشیمو برداشتم وبهش زنگ زدم یه بوق دو بوق سه بوق و رد تماس!هه
بازم زنگ زدم ایندفعه به ی بوق نرسیده رد کرد بیخیال شدم و سعی کردم بهش فک نکنم ک عمه اینا بادیدنم ناراحت نشن ولی درونم غوغایی بود به حسنا پیام دادم
-سلام خوبی؛چیزی نپرس فقط به عماد زنگ بزن ببین کجاس خب/بعد بهم خبر بده
جواب نداد قطعا خوابه خانم خوش خواب روز تعطیل تا۱۱-۱۲میخوابع
رفتم تو همه سرمیز صبحانه بودن سلام کردم و نشستم شروع کردیم به خوردن صبحانه(وقتایی که عصبانی و ناراحت باشم جای اینکه چیزی از گلوم پایین نره اتفاقا بیشترم میخورم)داشتم میخوردم کع صدای SMSگوشیم بلند شد نیگا کردم حسنا بود:
سلام خوبم مرسی تو چطوری؟؛زنگ زدم پرسیدم عماد گفت که کار داره میره یه جایی همین و گفت یه مدت گوشیش خاموشع نگران نشم و...چیزی شده؟!
-ممنون عزیزم؛بیا خونه عمه ایلار من اینجام تعریف میک
۱۳۹.۱k
۳۰ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.