پارت ۷ ۸
#پارت_۷_۸
#بی_نهایت_عشق
از ماشین عماد پیاده شدیم و وارد خونه ی ما شدیم این قطعا بهترین جشن تولدم میشد! همه م دعوت بودن ماشاءلله یه ایل از پیر زن پیر مردا جمع شده بودن خخخ جوونامون کم بودن ۱۰-۱۵ نفر از دوستای من بچه های دایی مهدی(آرش و آرشیدا) بچه های عمو احمد(تیرداد و تینا) و دوقلوهای خاله ماهرو (نرگس و نیما) با حسنا رفتیم مانتو هامونو دراوردم وبا لباسایی که با هم خریده بودیم ست کردیم دوتا لباس جگری رنگ استین حلقه ای که تا کمر تنگ بود و از کمر ب پایین مدلش عین دامن بود یه رژ چگری م زدم و موهامم بافتم وسایه چشم مشکی ؛ریمل و رژ گونه چگری اومدیم پایین که متوجه نگاه های خیره تیرداد به حسنا شدم انقد حواسم به تیرداد بود که متوجه نشدم حسنا کی نشست ومن مات به تیرداد زل زدم بودم و همه زوم کرده بودن روم خصوصا بهراد و عماد تیرداد داشت میومد سمتم
تیرداد:دختر عمو خوبی؟خوشتیپ ندیدی؟(تیرداد پسری با قد متوسط چشم وابرو مشکی وموهای مشکی بینی نسبتا قلمی کلا قیافه ی مردونه ای داشت که جذابش میکرد)با این فکرا یه لبخند رو لبم اومد که تیرداد داد زد:
ایییییی مردم بیاین که دختر عموم از دست وفت! تازه متوجه کارام شده خندیدم و با عصبانیت غریدم
-بیشعور
تیرداد:لطف داری از یه نژادیم!!برو بشین که کیکو بیارن
نشستم رو مبل وهمه تبریک گفتن تولدت مبارک و میخوندن بعد بریدم کیک که کلی م بچه ها مسخره بازی در اوردن نوبت کادو هاشد (خودتون میدونین کع ساعت و گردنبند و کیف وازاین چیزا)کادو هارو که دادن ما رفتیم تو حیاط و موزیک و رقص و شروع خوشگذرونی اصلی ما جوونا!
هرکی وسط یه حرکات موزونی میرفت ک حسنا ضبط و خاموش کرد
حسنا:بسہ بسہ قر دادنم بلد نیسین حداقل اهنگ میزارم دونفره برقصین
همه شروع کردن ب خندیدن و حسنا یه اهنگ بی کلام ملایم گذاشت و همه رفتن وسط وحسنا سریع اومد دستمو کشید و منم برد وسط همینجوری عین دیوونه ها خودمونو تکون میدادیم که دست کسی و رو کمرم حس کردم برگشتم که دیدم عماده
-جانم؟
+خیلی خوشگل شدی
لبخند زد! تازه لبخندشو میدیدم این کی مثه ادم یه کار انجام داد که خندیدن دومیش باشه!!
منتظر بودم ک پیشنهاد بده برقصیم که دیدم چیزی نمیگه خودم گفتم
-پیشنهاد رقصتو قبول میکنم و دستشو گرفتم یه دستمو تو دستش گرفت و دست دیگه شو گذاشت رو کمرم دستمو از تو دستش بیرون کشیدم که با تعجب نیگام کرد دستاشو گرفتم حلقه کردم دور خودم و دستامو گذاشتم رو شونه اش و گفتم:
-اینجوری راحت ترم
+اینجوری بهت نزدیک ترم
لبخند زدم چراغای حیاط و خاموش کرده بودن که باعث فضا عاشقانه تربشه
چه حس خوبی بود تو بغلش بودن نمیدونم چیشد که یهو محو چشاش شدم و لباش کم کم بهش نزدیک شدم که یهو نمیدونم چیشد پشیمون شدم یجورایی خجالت کشیدم اولین بوسه از طرف من باشه سریع دوییدم برم حیاط پشتی داشتم خونه رو دور میزدم که یکی دستمو گرفت عماد دنبالم اومده بود حالش عجیب بد بود هلم داد سمت دیوار طوریکه از برخورد ارنجم با دیوار درد بدی تو کل دستم پیچید قیافه مو جمع کردم وخواستم یه چیزی بگم که انگشت اشاره شو گذاشت رو لبام از تماس انگشت دستش که بدجوری حالم خراب شد اول قصد داشتم خودمو بزنم به کوچع علی چپ بعد گفتم چرا یکم اذیتش نکنم؟! سرمو بردم نزدیک گوشش و زمزمه وار گفتم:
-عماد من داشتم میرفتم سرویس چرا اومدی دنبالم؟
+لابد کارت داشتم!(واقعن از صداش معلوم بود چ حالیه منم که استاد اذیت کردن)
-چی میخواستی؟
+لبـاتـو؛ اینو گفت و خواست ببوستم که هلش دادم و گفتم :
-باید برم
+داری فرار میکنی؟
-نه کار دارم خ...نذاشت بقیه حرفمو بزنم و تمام حرصشو سر لبـام خالی کرد نتونستم خودمو کنترل کنم وشروع به همراهیش کردم نفس کم اورده بودم ولی قصد عقب کشیدن نداشت هرچقد هلش دادم بی فایده بود انگار تویه دنیای دیگه بود لبشو ک گاز گرفتم ب خودش اومد و در گوشم زمزمه کرد:
+دیوونم میکنـی
قلبم تند میزد باورم نمیشد که دوسم داشته باشه گفت:
+حاالا میتونی بری و خیلی سریع برگشت پیش بقیه یه چند مین تو شک بودم که با تکونای حسنا به خودم اومدم
حسنا:دختررررررکجایییی تو؟؟؟؟
-..........
حسنا:چیشدهههه؟
-..........
حسنا:حالت خوبه؟
-..........
حسنا ایندفعه چنان بلند داد زد ملککککککک
که گوشم کر شد
-چته روانی؟!سادیسمیه بیمار؛مریض تیمارستانی
حسنا:تو چته هاااااان سه ساعته صداش میکنم خانوم نمیدونم تو کدوم خاطره غرقه
خندیدم
حسنا:نمیگی بهم
فکرم رفت سمت چند دقیقه قبل و ناخوداگاه دستمو گذاشتم رو لبم و گفتم:-عماد!
حسنا:به به چشمم روشن پس بگو چرا اثری از رژ ب اون پررنگی نمونده و اول خانوم غیب میشه بعد شازده بعد چند دقیقع اقا بر میگرده بایه حال خوش اینم اینجا هنو تو شوک مونده من فقط نفهمیدم چطور جداشدین؟ وقتی هردوتون هنوز فکرتون تو اون لحظه س
-عه بسه
حسنا:خب؟
-چی خب؟
حسنا:راستش
#بی_نهایت_عشق
از ماشین عماد پیاده شدیم و وارد خونه ی ما شدیم این قطعا بهترین جشن تولدم میشد! همه م دعوت بودن ماشاءلله یه ایل از پیر زن پیر مردا جمع شده بودن خخخ جوونامون کم بودن ۱۰-۱۵ نفر از دوستای من بچه های دایی مهدی(آرش و آرشیدا) بچه های عمو احمد(تیرداد و تینا) و دوقلوهای خاله ماهرو (نرگس و نیما) با حسنا رفتیم مانتو هامونو دراوردم وبا لباسایی که با هم خریده بودیم ست کردیم دوتا لباس جگری رنگ استین حلقه ای که تا کمر تنگ بود و از کمر ب پایین مدلش عین دامن بود یه رژ چگری م زدم و موهامم بافتم وسایه چشم مشکی ؛ریمل و رژ گونه چگری اومدیم پایین که متوجه نگاه های خیره تیرداد به حسنا شدم انقد حواسم به تیرداد بود که متوجه نشدم حسنا کی نشست ومن مات به تیرداد زل زدم بودم و همه زوم کرده بودن روم خصوصا بهراد و عماد تیرداد داشت میومد سمتم
تیرداد:دختر عمو خوبی؟خوشتیپ ندیدی؟(تیرداد پسری با قد متوسط چشم وابرو مشکی وموهای مشکی بینی نسبتا قلمی کلا قیافه ی مردونه ای داشت که جذابش میکرد)با این فکرا یه لبخند رو لبم اومد که تیرداد داد زد:
ایییییی مردم بیاین که دختر عموم از دست وفت! تازه متوجه کارام شده خندیدم و با عصبانیت غریدم
-بیشعور
تیرداد:لطف داری از یه نژادیم!!برو بشین که کیکو بیارن
نشستم رو مبل وهمه تبریک گفتن تولدت مبارک و میخوندن بعد بریدم کیک که کلی م بچه ها مسخره بازی در اوردن نوبت کادو هاشد (خودتون میدونین کع ساعت و گردنبند و کیف وازاین چیزا)کادو هارو که دادن ما رفتیم تو حیاط و موزیک و رقص و شروع خوشگذرونی اصلی ما جوونا!
هرکی وسط یه حرکات موزونی میرفت ک حسنا ضبط و خاموش کرد
حسنا:بسہ بسہ قر دادنم بلد نیسین حداقل اهنگ میزارم دونفره برقصین
همه شروع کردن ب خندیدن و حسنا یه اهنگ بی کلام ملایم گذاشت و همه رفتن وسط وحسنا سریع اومد دستمو کشید و منم برد وسط همینجوری عین دیوونه ها خودمونو تکون میدادیم که دست کسی و رو کمرم حس کردم برگشتم که دیدم عماده
-جانم؟
+خیلی خوشگل شدی
لبخند زد! تازه لبخندشو میدیدم این کی مثه ادم یه کار انجام داد که خندیدن دومیش باشه!!
منتظر بودم ک پیشنهاد بده برقصیم که دیدم چیزی نمیگه خودم گفتم
-پیشنهاد رقصتو قبول میکنم و دستشو گرفتم یه دستمو تو دستش گرفت و دست دیگه شو گذاشت رو کمرم دستمو از تو دستش بیرون کشیدم که با تعجب نیگام کرد دستاشو گرفتم حلقه کردم دور خودم و دستامو گذاشتم رو شونه اش و گفتم:
-اینجوری راحت ترم
+اینجوری بهت نزدیک ترم
لبخند زدم چراغای حیاط و خاموش کرده بودن که باعث فضا عاشقانه تربشه
چه حس خوبی بود تو بغلش بودن نمیدونم چیشد که یهو محو چشاش شدم و لباش کم کم بهش نزدیک شدم که یهو نمیدونم چیشد پشیمون شدم یجورایی خجالت کشیدم اولین بوسه از طرف من باشه سریع دوییدم برم حیاط پشتی داشتم خونه رو دور میزدم که یکی دستمو گرفت عماد دنبالم اومده بود حالش عجیب بد بود هلم داد سمت دیوار طوریکه از برخورد ارنجم با دیوار درد بدی تو کل دستم پیچید قیافه مو جمع کردم وخواستم یه چیزی بگم که انگشت اشاره شو گذاشت رو لبام از تماس انگشت دستش که بدجوری حالم خراب شد اول قصد داشتم خودمو بزنم به کوچع علی چپ بعد گفتم چرا یکم اذیتش نکنم؟! سرمو بردم نزدیک گوشش و زمزمه وار گفتم:
-عماد من داشتم میرفتم سرویس چرا اومدی دنبالم؟
+لابد کارت داشتم!(واقعن از صداش معلوم بود چ حالیه منم که استاد اذیت کردن)
-چی میخواستی؟
+لبـاتـو؛ اینو گفت و خواست ببوستم که هلش دادم و گفتم :
-باید برم
+داری فرار میکنی؟
-نه کار دارم خ...نذاشت بقیه حرفمو بزنم و تمام حرصشو سر لبـام خالی کرد نتونستم خودمو کنترل کنم وشروع به همراهیش کردم نفس کم اورده بودم ولی قصد عقب کشیدن نداشت هرچقد هلش دادم بی فایده بود انگار تویه دنیای دیگه بود لبشو ک گاز گرفتم ب خودش اومد و در گوشم زمزمه کرد:
+دیوونم میکنـی
قلبم تند میزد باورم نمیشد که دوسم داشته باشه گفت:
+حاالا میتونی بری و خیلی سریع برگشت پیش بقیه یه چند مین تو شک بودم که با تکونای حسنا به خودم اومدم
حسنا:دختررررررکجایییی تو؟؟؟؟
-..........
حسنا:چیشدهههه؟
-..........
حسنا:حالت خوبه؟
-..........
حسنا ایندفعه چنان بلند داد زد ملککککککک
که گوشم کر شد
-چته روانی؟!سادیسمیه بیمار؛مریض تیمارستانی
حسنا:تو چته هاااااان سه ساعته صداش میکنم خانوم نمیدونم تو کدوم خاطره غرقه
خندیدم
حسنا:نمیگی بهم
فکرم رفت سمت چند دقیقه قبل و ناخوداگاه دستمو گذاشتم رو لبم و گفتم:-عماد!
حسنا:به به چشمم روشن پس بگو چرا اثری از رژ ب اون پررنگی نمونده و اول خانوم غیب میشه بعد شازده بعد چند دقیقع اقا بر میگرده بایه حال خوش اینم اینجا هنو تو شوک مونده من فقط نفهمیدم چطور جداشدین؟ وقتی هردوتون هنوز فکرتون تو اون لحظه س
-عه بسه
حسنا:خب؟
-چی خب؟
حسنا:راستش
۱۱۱.۰k
۲۸ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.