p17
از اب اومدیم بیرون که یدفعه با یه صدای اشنا سرمو برگردوندم که... اون... اون... پدرم بود... اییش بغد چند سال اومده
پ ت: خیلی وقت بود ندیدمت... تو این مدت.. انگار بزرگ شدی، تو دوست پسرشی نه؟
شوگا: میشه خودتو معرفی کنی
ات: یونگی بیا بریم نمیخوام دیگه اینجا بمونم
پ ت: پدرتو بعد چند سال دیدی میخوای به این راحتی بری؟
ات: پدر؟ اسم خودتو گزاشتی پدر؟ کدوم پدری تو قمار میخواد دخترشو بده زیر خواب باشه؟ کدوم پدری بچه هاشو مقصر مرگ زنش میدونه و کتکشون میزنه؟... هااان (داد)
پ ت: سر من داد نزن
ات: وگرنه چی میشه؟ دوباره کتکم میزنی؟
پ ت: دختر هرزه بفهم چی میگی
شوگا: مرتیکه یبار دیگه به ات بگو هرزه تا نشونت بدن
پ ت:وقتی هرزست پس باید چی بهش بگم؟
ات: گمشو مرتیکه، از زندگیم برو بیرون...
میخواستم یچیزی بگم که با سوزشی یع طرف صورتم حرفم نصفه موند
پ ت: با پدرت...
ات: کدوم پدر؟(داد) من پدری ندارم
میخواست دوباره بزنتم که شوگا دستشو گزفتو پیچوند بعد اونقدر زدش کع بیهوش شد
شوگا: بیا بریم
دستمو گرفتو سوار ماشین شدیم
ات: پس اون پدرت بود؟
ات: اوهوم
یونگی ویو
با اینکه اون شب حرفاشو شنیدم بازم جوری که انگار نمیدونم ازش پرسیدم
شوگا: منظورت از زیر خواب و کتک خوردن چی بود؟
ات: راستش اون بعد از مرگ مادرم هر روز کتکمون میزد و مارو مقصر مرگش میدونست یبارم تو قمار باخت... و میخوتست منو به یه مرد بده تا زیر خوابش باشم اما جیمین... منو با خودش برد یه خونه ی دیگه و از اونموقع خودمون دوتا زندگی میکنین... نمیدونم اگه جیمین نبود چه بلایی سرم میومد (بغض)
همه اینا رو داست با بغض می گفت، قلبم درد گرفت
شوگا: ا.. ات... من...
ات: اشکالی نداره، برای گذشتست نمیدونم چرا بغض کردم
یه بوسه به لپش زدم و میخواستم بحثو عوض کنم پس
شوگا: گشنت نیست؟
ات: چرا گشنمه
شوگا: چی میخوری؟
ات: بستنییی
شوگا: لبخند... باشه پس بریم بستنی بخریم
ات: خنده
رفتیم بستنی بخریم دوتا بستنی شکلاتی گرفتمو یکیشو دادم به ات
ات: مرسی (اروم)
شوگا: لبخند
ات ویو
بعد از اینکه بستنی خوردیم برگشتیم خونه رفتم لباس راحتی پوشیدمو موهامو باز کردم یونگیم لباس راحتی پوشید
ات: تو اینجا لباس از کجا داری؟
شوگا: تو ماشینم لباس دارم
ات: اها
الان دیگه شب بود باورم نمیشه انقدر زود گذشت...
ات: میخوام غذا سفارش بدم تو چی میخوری؟
شوگا: هرچی خودت خوردی
ات: من پیتزا میخوام تو عم پیتزا میخوری؟
شوگا: اوهوم
غذارو سفارش دادم و وقتی اوردن داشتیم میخوردیم که زنگ درو زدن زفتم درو باز کردم
ات: جیمینااا
پریدم بغلش
جیمین: سلااام... تنهایی
ات: نه یونگی اینجاست
جیمین: اها
ات:کوک و تهیونگ نیومدن؟
جیمین: بهشون گفتم خسته بودن گفتن یوقت دیگه
ات: اها... خب بیا تو دیگه چرا دم در حرف میزنیم 😅
جیمین: 😁
(یک هفته بعد)
لیسا: بچه ها دوروز دیگه جشنه امروز بریم لباس بخریم
جه مین: راست میگه
ات: باشه بریم
سوجون: ساعت چند؟
یونجین: پنج خوبه؟
همه:اره
یونجین: باشه پس ساعت پنج میریم پاساژ ***
ات: اوک
ادامه دارد...
شرط ندارع هر وقت تونستم میزارم
پ ت: خیلی وقت بود ندیدمت... تو این مدت.. انگار بزرگ شدی، تو دوست پسرشی نه؟
شوگا: میشه خودتو معرفی کنی
ات: یونگی بیا بریم نمیخوام دیگه اینجا بمونم
پ ت: پدرتو بعد چند سال دیدی میخوای به این راحتی بری؟
ات: پدر؟ اسم خودتو گزاشتی پدر؟ کدوم پدری تو قمار میخواد دخترشو بده زیر خواب باشه؟ کدوم پدری بچه هاشو مقصر مرگ زنش میدونه و کتکشون میزنه؟... هااان (داد)
پ ت: سر من داد نزن
ات: وگرنه چی میشه؟ دوباره کتکم میزنی؟
پ ت: دختر هرزه بفهم چی میگی
شوگا: مرتیکه یبار دیگه به ات بگو هرزه تا نشونت بدن
پ ت:وقتی هرزست پس باید چی بهش بگم؟
ات: گمشو مرتیکه، از زندگیم برو بیرون...
میخواستم یچیزی بگم که با سوزشی یع طرف صورتم حرفم نصفه موند
پ ت: با پدرت...
ات: کدوم پدر؟(داد) من پدری ندارم
میخواست دوباره بزنتم که شوگا دستشو گزفتو پیچوند بعد اونقدر زدش کع بیهوش شد
شوگا: بیا بریم
دستمو گرفتو سوار ماشین شدیم
ات: پس اون پدرت بود؟
ات: اوهوم
یونگی ویو
با اینکه اون شب حرفاشو شنیدم بازم جوری که انگار نمیدونم ازش پرسیدم
شوگا: منظورت از زیر خواب و کتک خوردن چی بود؟
ات: راستش اون بعد از مرگ مادرم هر روز کتکمون میزد و مارو مقصر مرگش میدونست یبارم تو قمار باخت... و میخوتست منو به یه مرد بده تا زیر خوابش باشم اما جیمین... منو با خودش برد یه خونه ی دیگه و از اونموقع خودمون دوتا زندگی میکنین... نمیدونم اگه جیمین نبود چه بلایی سرم میومد (بغض)
همه اینا رو داست با بغض می گفت، قلبم درد گرفت
شوگا: ا.. ات... من...
ات: اشکالی نداره، برای گذشتست نمیدونم چرا بغض کردم
یه بوسه به لپش زدم و میخواستم بحثو عوض کنم پس
شوگا: گشنت نیست؟
ات: چرا گشنمه
شوگا: چی میخوری؟
ات: بستنییی
شوگا: لبخند... باشه پس بریم بستنی بخریم
ات: خنده
رفتیم بستنی بخریم دوتا بستنی شکلاتی گرفتمو یکیشو دادم به ات
ات: مرسی (اروم)
شوگا: لبخند
ات ویو
بعد از اینکه بستنی خوردیم برگشتیم خونه رفتم لباس راحتی پوشیدمو موهامو باز کردم یونگیم لباس راحتی پوشید
ات: تو اینجا لباس از کجا داری؟
شوگا: تو ماشینم لباس دارم
ات: اها
الان دیگه شب بود باورم نمیشه انقدر زود گذشت...
ات: میخوام غذا سفارش بدم تو چی میخوری؟
شوگا: هرچی خودت خوردی
ات: من پیتزا میخوام تو عم پیتزا میخوری؟
شوگا: اوهوم
غذارو سفارش دادم و وقتی اوردن داشتیم میخوردیم که زنگ درو زدن زفتم درو باز کردم
ات: جیمینااا
پریدم بغلش
جیمین: سلااام... تنهایی
ات: نه یونگی اینجاست
جیمین: اها
ات:کوک و تهیونگ نیومدن؟
جیمین: بهشون گفتم خسته بودن گفتن یوقت دیگه
ات: اها... خب بیا تو دیگه چرا دم در حرف میزنیم 😅
جیمین: 😁
(یک هفته بعد)
لیسا: بچه ها دوروز دیگه جشنه امروز بریم لباس بخریم
جه مین: راست میگه
ات: باشه بریم
سوجون: ساعت چند؟
یونجین: پنج خوبه؟
همه:اره
یونجین: باشه پس ساعت پنج میریم پاساژ ***
ات: اوک
ادامه دارد...
شرط ندارع هر وقت تونستم میزارم
۱۶.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.