وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و...
وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و...
پارت²
-برای گرفتن اظهاریه به اتاقی منتقل شد..روی صندلی نشست..دقایقی بعد دادستان وارد اتاق شد
از شیشه ی نامرئی بین دواتاق..پلیس های دیگه میتونستن اون رو ببینن
دادستان:چرا همسرتون رو کشتین؟
-سکوتش اتاقو فراگرفت
دادستان:برای بار دوم میپرسم..چراهمسرتون رو کشتین؟
-اینبار شروع به خندیدن کرد
تهیونگ:من همسرمو نکشتم
دادستان:اما همه چیز بر علیه این حرف شماست..چه خصومتی بینتون بود ک باعث این اتفاق شد
تهیونگ:خصومتی بین ما نبود
دادستان:پس چرا کشتینش؟
-خنده ی دوبارش باعث عصبانیت دادستان شد
تهیونگ:جناب دادستان..بهتره یکم مغزتونو به کار بندازین ..من انقد قدرت و مقام واحترام دارم که بخاطر اونها دست به همچین کاری نمیزنم...دلیلی ندارم که جایگاهم رو خدشه دار کنم
-دقایقی بعد گفت و گوی بینشون تموم شد..اون رو به زندان چوانگ منتقل کردن مکانی که کوچکترین حکمی ک به افراد اونجا داده میشه قتله
دوباره به بازداشتگاه منتقل شد
-درای میله ای زندان به روش باز شد..زندانبان جلوی در منتظر ماشینی بود ک توش یکی از اشخاص مهم کره سوار شده..
درهای اون ون باز شدن و کیم پیاده شد
زندانبان:خوش اومدین..بزارین همراهیتون کنم
-پشت سر زندان بان رفت..سلول های زیادی توی اون زندان بودن
خنثی پشت سر زندان بان حرکت کرد..کمی گزشت..همه سلول ها تموم شدن
داشتن به زیر محوطه زندان حرکت میکردن..کمی بعد به دری فلزی رسیدن..درها باز شدن و زندانبان اونجارو ترک کرد..فضای اون اتاق شبیه به زندان نبود..دورتادور مبل بود و کلی شراب و غذا روی میز بودن
از پله های داخل اتاق بالا رفت..چهره های اشنا مقابلش ظاهر شدن
اونا دوستا و شرک های قدیمیش بودن..میشه گفت همه افراد اون اتاق هیز و جاه طلب بودن..طوری ک به ی دختربچه هم رحم نمیکردن..یکی از اونها نیشخندی زدو با لحنی تند شروع به حرف کردن زد
دوجین:کی فکرشو میکرد پای توهم به این زندان باز بشه
تهیونگ:به هرحال روزی این کارو میکردم
-بین حرف این دوتا..صمیمی ترین دوستش شروع به صحبت کرد
جیمین:خودت کشتی یا قتلش افتاده گردنت؟
تهیونگ:افتاده گردنم
دوجین:حتا اگه خودت میکشتیش هم طبرعه میشدی..میدونی ک همه چی با پول حل میشه
تهیونگ:بیخیال اینا..بعد مدت ها دیدار یکم خوش گزرونی نکنیم؟
هوسوک:چرا که نه
-هدفونی ک به دوربین اتاق وی ای پی وصل بود رو از گوشش در اورد..بعد خنده ای از روی تعجب روی صندلیش لم داد و لب زد
پارک:ی جای کار میلنگه..زنشو خودش نکشته ولی قصد کشتنش رو داشته..چرا باید به فکر کشتن شریک زندگیش باشه؟...موضوع داره جالب تر میشه
-دوباره خنده ای کرد و به گوش دادن ادامه داد
-فامیلی زندانبان پارکه
پارت²
-برای گرفتن اظهاریه به اتاقی منتقل شد..روی صندلی نشست..دقایقی بعد دادستان وارد اتاق شد
از شیشه ی نامرئی بین دواتاق..پلیس های دیگه میتونستن اون رو ببینن
دادستان:چرا همسرتون رو کشتین؟
-سکوتش اتاقو فراگرفت
دادستان:برای بار دوم میپرسم..چراهمسرتون رو کشتین؟
-اینبار شروع به خندیدن کرد
تهیونگ:من همسرمو نکشتم
دادستان:اما همه چیز بر علیه این حرف شماست..چه خصومتی بینتون بود ک باعث این اتفاق شد
تهیونگ:خصومتی بین ما نبود
دادستان:پس چرا کشتینش؟
-خنده ی دوبارش باعث عصبانیت دادستان شد
تهیونگ:جناب دادستان..بهتره یکم مغزتونو به کار بندازین ..من انقد قدرت و مقام واحترام دارم که بخاطر اونها دست به همچین کاری نمیزنم...دلیلی ندارم که جایگاهم رو خدشه دار کنم
-دقایقی بعد گفت و گوی بینشون تموم شد..اون رو به زندان چوانگ منتقل کردن مکانی که کوچکترین حکمی ک به افراد اونجا داده میشه قتله
دوباره به بازداشتگاه منتقل شد
-درای میله ای زندان به روش باز شد..زندانبان جلوی در منتظر ماشینی بود ک توش یکی از اشخاص مهم کره سوار شده..
درهای اون ون باز شدن و کیم پیاده شد
زندانبان:خوش اومدین..بزارین همراهیتون کنم
-پشت سر زندان بان رفت..سلول های زیادی توی اون زندان بودن
خنثی پشت سر زندان بان حرکت کرد..کمی گزشت..همه سلول ها تموم شدن
داشتن به زیر محوطه زندان حرکت میکردن..کمی بعد به دری فلزی رسیدن..درها باز شدن و زندانبان اونجارو ترک کرد..فضای اون اتاق شبیه به زندان نبود..دورتادور مبل بود و کلی شراب و غذا روی میز بودن
از پله های داخل اتاق بالا رفت..چهره های اشنا مقابلش ظاهر شدن
اونا دوستا و شرک های قدیمیش بودن..میشه گفت همه افراد اون اتاق هیز و جاه طلب بودن..طوری ک به ی دختربچه هم رحم نمیکردن..یکی از اونها نیشخندی زدو با لحنی تند شروع به حرف کردن زد
دوجین:کی فکرشو میکرد پای توهم به این زندان باز بشه
تهیونگ:به هرحال روزی این کارو میکردم
-بین حرف این دوتا..صمیمی ترین دوستش شروع به صحبت کرد
جیمین:خودت کشتی یا قتلش افتاده گردنت؟
تهیونگ:افتاده گردنم
دوجین:حتا اگه خودت میکشتیش هم طبرعه میشدی..میدونی ک همه چی با پول حل میشه
تهیونگ:بیخیال اینا..بعد مدت ها دیدار یکم خوش گزرونی نکنیم؟
هوسوک:چرا که نه
-هدفونی ک به دوربین اتاق وی ای پی وصل بود رو از گوشش در اورد..بعد خنده ای از روی تعجب روی صندلیش لم داد و لب زد
پارک:ی جای کار میلنگه..زنشو خودش نکشته ولی قصد کشتنش رو داشته..چرا باید به فکر کشتن شریک زندگیش باشه؟...موضوع داره جالب تر میشه
-دوباره خنده ای کرد و به گوش دادن ادامه داد
-فامیلی زندانبان پارکه
۱۰.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.