معجزه من
معجزه من
پارت ۳۳
یک اشنا میدیدم بعد ۵ سال اون رامتین بود ک برگشته بود تا یک قدم به جلو رفتم دیدم رامتین یک بچه از تو ماشین اورد و بغلش کرد قربون صدقه هایی رامتین ک داشت به بچه میگفت رو میشنیدم چیزی ک میدیم رو نمتونستم هضم کنم قلبم درد گرفت،اروم اروم راه افتادم به طرف خونمون داشت بارون میومد فکر کنم هوا هم دلش مثل من گرفته بود بارون شدید شد و تا خونه مثل موش اب کشیده بودم رسیدم خونه ک همونجا تب کردم رفتم تو اتاق قرص هایی ارام بخشمو خوردم و خوابیدم و امیدوار بودم ک دیگه بیدار نشم
(رامتین)
بعد ۵ سال برگشتم به کشورم برگشتم پیش خانوادم پیش مهگل دلم برای همشون تنگ شده بود یک تاکسی گرفتم ک تا خونمون ببره ماهلین بی قراری میکرد و مادرشو میخواست
(ماهلین ۴ سالشه)
ماهلین:مامانمو میخوام
رامتین: تو گریه نکن مامانت میاد فداتشم
رسیدیم خونمون بعد ۵ سال عوض نشده بود پول تاکسی رو پرداخت کردم ماهلین رو بغل کردم و در زدم مهگل با دیدنم خشکش زد پریدم تو بغلش
مهگل:کجا بودی توو
رامتین:الان خستم بعدن بهت توضیح میدم
مهگل:این بچه؟
رامتین:اینم بعدن توضیح میدم
وارد خونه شدم ک اصلان امد بغلم
رامتین:خواهرمو ک اذیت نکردی که
اصلان:بخدا من اذیت نکردم مگه النا میذاشت
اسم النا ک امد قلبم تند تند به تپش امد
(دوساعت بعد)
رفتم حمام ماهلین هم به مهگل دادم ببره حمام ماهلین تو بغلم خواب بود ک زیر مبل صدای زنگ گوشی امد گوشی رو از رو مبل ورداشتم ک روش نوشته بود امیرعلی
رامتین:مهگل این گوشی تویی؟
مهگل:ع نه گوشی النایی جا گذاشتش چرا پس نیومده ببره
رامتین:داره زنگ میخوره
مهگل:کی بهش زنگ میزنه
رامتین:نوشته امیرعلی
مهگل:بده بده جواب بدم باز پسر مردم نگران نشه
مهگل جواب امیرعلی رو داد،رامتین دوست داشت بدونه النا چیشده ولی خجالت میکشید
مهگل:بهت یک خبری بدیم؟
رامتین:اره بگید
مهگل:داری دایی میشی
رامتین از ذوق نمتونست حرف بزنه...
غلط املائی داشت ببخشید
پارت ۳۳
یک اشنا میدیدم بعد ۵ سال اون رامتین بود ک برگشته بود تا یک قدم به جلو رفتم دیدم رامتین یک بچه از تو ماشین اورد و بغلش کرد قربون صدقه هایی رامتین ک داشت به بچه میگفت رو میشنیدم چیزی ک میدیم رو نمتونستم هضم کنم قلبم درد گرفت،اروم اروم راه افتادم به طرف خونمون داشت بارون میومد فکر کنم هوا هم دلش مثل من گرفته بود بارون شدید شد و تا خونه مثل موش اب کشیده بودم رسیدم خونه ک همونجا تب کردم رفتم تو اتاق قرص هایی ارام بخشمو خوردم و خوابیدم و امیدوار بودم ک دیگه بیدار نشم
(رامتین)
بعد ۵ سال برگشتم به کشورم برگشتم پیش خانوادم پیش مهگل دلم برای همشون تنگ شده بود یک تاکسی گرفتم ک تا خونمون ببره ماهلین بی قراری میکرد و مادرشو میخواست
(ماهلین ۴ سالشه)
ماهلین:مامانمو میخوام
رامتین: تو گریه نکن مامانت میاد فداتشم
رسیدیم خونمون بعد ۵ سال عوض نشده بود پول تاکسی رو پرداخت کردم ماهلین رو بغل کردم و در زدم مهگل با دیدنم خشکش زد پریدم تو بغلش
مهگل:کجا بودی توو
رامتین:الان خستم بعدن بهت توضیح میدم
مهگل:این بچه؟
رامتین:اینم بعدن توضیح میدم
وارد خونه شدم ک اصلان امد بغلم
رامتین:خواهرمو ک اذیت نکردی که
اصلان:بخدا من اذیت نکردم مگه النا میذاشت
اسم النا ک امد قلبم تند تند به تپش امد
(دوساعت بعد)
رفتم حمام ماهلین هم به مهگل دادم ببره حمام ماهلین تو بغلم خواب بود ک زیر مبل صدای زنگ گوشی امد گوشی رو از رو مبل ورداشتم ک روش نوشته بود امیرعلی
رامتین:مهگل این گوشی تویی؟
مهگل:ع نه گوشی النایی جا گذاشتش چرا پس نیومده ببره
رامتین:داره زنگ میخوره
مهگل:کی بهش زنگ میزنه
رامتین:نوشته امیرعلی
مهگل:بده بده جواب بدم باز پسر مردم نگران نشه
مهگل جواب امیرعلی رو داد،رامتین دوست داشت بدونه النا چیشده ولی خجالت میکشید
مهگل:بهت یک خبری بدیم؟
رامتین:اره بگید
مهگل:داری دایی میشی
رامتین از ذوق نمتونست حرف بزنه...
غلط املائی داشت ببخشید
۷.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.