❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــق
پارت 49
نیلوفر:
امروزم یه روز پر هیجان دیگه بود روز عقد فربد ومحیا جشن رو تالار گرفته بودن وبازم انقدر شلوغ بود وصدای موزیک زیاد بود که داشتم سردرد می گرفتم
تو اتاق پرو بودم وداشتم موهام رودمرتب می کردم لیلی بادخنده اومد تو اتاق وبا دیدن من خندید وگفت : اوووه ببین نیلوفر خانم چی کرده
چیزی نگفتم بهش
لیلی : ببینم کجا رفتی انقدر خوشگلت کردن ولی لباست خیلی خزه
نگاهش کردم وگفتم : انتخواب مهرداده
ابرویی بالا انداخت وگفت : نمی خوای که باور کنم البته همچین ازش بعید نیست اون عادتشه آدم ها رو به خودش وابسته می کنه بعد دیگه قیدشون رو می زنه مواظب خودت باش
- درست حرف بزن لیلی
لیلی: یه روز به حرفم می رسی نیلوفر کوچلــــــــوووو
بوسی برام فرستاد ورفت لباس کوتاه مشکی رنگ دوکلته ای پوشیده بود موهاشم فر ریز کرده بود دورش ریخته بود منم از اتاق اومدم بیرون
- نیلوفر
برگشتم طرف صدا
مهرداد بود که گفت : بیا اینجا
رفتم کنارش یه نگاه سر سری بهم انداخت واخم ریزی کردوگفت : حلقه ها روفربد داده دست من خونه جاگذاشتم اینا رو بگیر تا برم وبیام
- ایناچیه ؟
مهرداد : طلاهای محیاست
- چرامیدی به من
مهرداد: عجله دارم نیلوفر بخوام برم وبیام طول می کشه
- باشه میدم مامانت
اخمی کرد وگفت : فکر نمی کنی لباست خیلی بازه
خودمو نگاه کردم وبعدم مهرداد رو
- مدلش اینجوریه
اخم کرد ورفت منم رفتم پیش عمه وبسته ای رو که مهرداد بهم داده بود رو دادم بهش لیلی داشت با محسن می رقصید خیلی رقص دو نفره خیلی برام جالب بود رفتم وکنار مامانم نشستم
مامان : وقتی محیا نیست تو خیلی تنها میشی
- آره
کیامرث اومد کنارمونونشست وگفت : مهرداد کجا رفت ؟
مامان متعجب گفت : مهرداد
کیومرث : آره داشت با نیلوفر حرف می زد
- آها طلاهای محیا رو داد منم دادم عمه
مامان : پس کجا رفته
- حلقه ها رو تووخونه جا گذاشته
کیومرث : خوبه خودش رو جا نزاشته
مامان : عزیزم انگار یکم حواسش پرته
کیومرث: با اجازه اتون
کیومرث که رفت مامان نگاهم کرد وگفت : نیلوفر دخترم من میرم پیش خانم ها
مامان که رفت بی حوصله نشستم ومهمونا رو نگاه می کردم محیا وفربدم جایگاه مخصوص عروس داماد نشسته بودن داشتن حرف می زدن ومی خندیدن
عشــــــق
پارت 49
نیلوفر:
امروزم یه روز پر هیجان دیگه بود روز عقد فربد ومحیا جشن رو تالار گرفته بودن وبازم انقدر شلوغ بود وصدای موزیک زیاد بود که داشتم سردرد می گرفتم
تو اتاق پرو بودم وداشتم موهام رودمرتب می کردم لیلی بادخنده اومد تو اتاق وبا دیدن من خندید وگفت : اوووه ببین نیلوفر خانم چی کرده
چیزی نگفتم بهش
لیلی : ببینم کجا رفتی انقدر خوشگلت کردن ولی لباست خیلی خزه
نگاهش کردم وگفتم : انتخواب مهرداده
ابرویی بالا انداخت وگفت : نمی خوای که باور کنم البته همچین ازش بعید نیست اون عادتشه آدم ها رو به خودش وابسته می کنه بعد دیگه قیدشون رو می زنه مواظب خودت باش
- درست حرف بزن لیلی
لیلی: یه روز به حرفم می رسی نیلوفر کوچلــــــــوووو
بوسی برام فرستاد ورفت لباس کوتاه مشکی رنگ دوکلته ای پوشیده بود موهاشم فر ریز کرده بود دورش ریخته بود منم از اتاق اومدم بیرون
- نیلوفر
برگشتم طرف صدا
مهرداد بود که گفت : بیا اینجا
رفتم کنارش یه نگاه سر سری بهم انداخت واخم ریزی کردوگفت : حلقه ها روفربد داده دست من خونه جاگذاشتم اینا رو بگیر تا برم وبیام
- ایناچیه ؟
مهرداد : طلاهای محیاست
- چرامیدی به من
مهرداد: عجله دارم نیلوفر بخوام برم وبیام طول می کشه
- باشه میدم مامانت
اخمی کرد وگفت : فکر نمی کنی لباست خیلی بازه
خودمو نگاه کردم وبعدم مهرداد رو
- مدلش اینجوریه
اخم کرد ورفت منم رفتم پیش عمه وبسته ای رو که مهرداد بهم داده بود رو دادم بهش لیلی داشت با محسن می رقصید خیلی رقص دو نفره خیلی برام جالب بود رفتم وکنار مامانم نشستم
مامان : وقتی محیا نیست تو خیلی تنها میشی
- آره
کیامرث اومد کنارمونونشست وگفت : مهرداد کجا رفت ؟
مامان متعجب گفت : مهرداد
کیومرث : آره داشت با نیلوفر حرف می زد
- آها طلاهای محیا رو داد منم دادم عمه
مامان : پس کجا رفته
- حلقه ها رو تووخونه جا گذاشته
کیومرث : خوبه خودش رو جا نزاشته
مامان : عزیزم انگار یکم حواسش پرته
کیومرث: با اجازه اتون
کیومرث که رفت مامان نگاهم کرد وگفت : نیلوفر دخترم من میرم پیش خانم ها
مامان که رفت بی حوصله نشستم ومهمونا رو نگاه می کردم محیا وفربدم جایگاه مخصوص عروس داماد نشسته بودن داشتن حرف می زدن ومی خندیدن
۸۵.۴k
۰۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.