❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــق....
پارت 50
مهرداد :
از پشت نزدیک به نیلوفر شدم وشال حریر رو انداختم رو شونه اش برگشت نگاهم کرد
- ترسیدی
نیلوفر : نه
- یعنی نترسیدی یه مرد ..
اخم کوچلویی کردوگفت : فهمیدم تو بودی بوی عطرت زودتر از خودت می رسه
لبخند زدم ونشستم رو به روش
-تنها نشستی
نیلوفر ناراحت نگاهم کردوگفت : آره
بعدم رقاص ها رو نگاه می کرد خندم گرفته بود وبا لبخند نگاش کردم برگشت نگاهم کرد
- احساس می کنم احساس غریبی می کنی
نیلوفر شونه بالاانداخت وگفت : خیلی
- یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی
به چشام نگاه کرد وگفت : بپرس
- اگه بهت پیشنهاد ازدواج بدن قبول می کنی ؟
متعجب نگاهم کرد وگفت : نه
اینبار من متعجب نگاهش کردم
وگفتم : نه ؟!
نیلوفر : چرا این حرف رو زدین ؟
ناراحت گفتم : هیچی
خواستم بلند شم گفت : خوب بگید چرا اینوحرف رو زدید
به چشاش نگاه کردم اشک تو چشاش دلمو لرزوند
- چون امشب خیلی ها رو خواهان خودت کردی منم طاقت نیاوردم یکی تو رو اونجوری ببینه
نیلوفر : چرا برات مهمه
- مهمه
نیلوفر : چرا مهمه
- چون ...چون دختر دایی منی تنها کسی....
یهو باحرفش اخم کردم که وسط حرفم پرید وگفت : لیلی هم دختر عموته
- لیلی برام مهم نیست
نیلوفر : من مهمم
- خیلی
نگاهش رو دزدید
- فعلا من برم تومواظب خودت باش
بهم اخم کردخندیدم ورفتم پیش محسن که گفت : تو نمی خوای یه تکونی به خودت بدی داداش کوچلو
- برو دیونه
- بیاین بزنم تو سرتون بختتون باز بشه
برگشتم وباخنده فربد رو نگاه کردم خودش ومحیا اومدن کنارم
فربد : ببین اینوجوجه امون خوشش اومده
محسن : مشکوک می زنه
- کی ؟
لیلی که اینو گفت محیا بایه ذوقی گفت : مهرداد رو میگیم عزیزم
لیلی بلند بلند خندیدوگفت : مهرداد وای اجیبه برام
محسن : فکر کنم یکم زیاده روی کردی لیلی
اخمی کردم وبه محسن نگاه کردم برادر من عاشق کی شده بود یه زن که از زن بودن هیچی نمی فهمید
محیا : نیلوفر کجاست ؟
- تنها نشسته
- شما دوتا عروس داماد بیاید سرجاتون بنشینید
مامان وزن عمو محیا وفربد رو بردن سر جاشون منو محسن کناردهم وایساده بودیم نگاهم به نیلوفر بود که با لبخند محیا روونگاه می کرد می خواست بله بده کاش الان منو اون جای فربد ومحیا بودیم
عشــــــــق....
پارت 50
مهرداد :
از پشت نزدیک به نیلوفر شدم وشال حریر رو انداختم رو شونه اش برگشت نگاهم کرد
- ترسیدی
نیلوفر : نه
- یعنی نترسیدی یه مرد ..
اخم کوچلویی کردوگفت : فهمیدم تو بودی بوی عطرت زودتر از خودت می رسه
لبخند زدم ونشستم رو به روش
-تنها نشستی
نیلوفر ناراحت نگاهم کردوگفت : آره
بعدم رقاص ها رو نگاه می کرد خندم گرفته بود وبا لبخند نگاش کردم برگشت نگاهم کرد
- احساس می کنم احساس غریبی می کنی
نیلوفر شونه بالاانداخت وگفت : خیلی
- یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی
به چشام نگاه کرد وگفت : بپرس
- اگه بهت پیشنهاد ازدواج بدن قبول می کنی ؟
متعجب نگاهم کرد وگفت : نه
اینبار من متعجب نگاهش کردم
وگفتم : نه ؟!
نیلوفر : چرا این حرف رو زدین ؟
ناراحت گفتم : هیچی
خواستم بلند شم گفت : خوب بگید چرا اینوحرف رو زدید
به چشاش نگاه کردم اشک تو چشاش دلمو لرزوند
- چون امشب خیلی ها رو خواهان خودت کردی منم طاقت نیاوردم یکی تو رو اونجوری ببینه
نیلوفر : چرا برات مهمه
- مهمه
نیلوفر : چرا مهمه
- چون ...چون دختر دایی منی تنها کسی....
یهو باحرفش اخم کردم که وسط حرفم پرید وگفت : لیلی هم دختر عموته
- لیلی برام مهم نیست
نیلوفر : من مهمم
- خیلی
نگاهش رو دزدید
- فعلا من برم تومواظب خودت باش
بهم اخم کردخندیدم ورفتم پیش محسن که گفت : تو نمی خوای یه تکونی به خودت بدی داداش کوچلو
- برو دیونه
- بیاین بزنم تو سرتون بختتون باز بشه
برگشتم وباخنده فربد رو نگاه کردم خودش ومحیا اومدن کنارم
فربد : ببین اینوجوجه امون خوشش اومده
محسن : مشکوک می زنه
- کی ؟
لیلی که اینو گفت محیا بایه ذوقی گفت : مهرداد رو میگیم عزیزم
لیلی بلند بلند خندیدوگفت : مهرداد وای اجیبه برام
محسن : فکر کنم یکم زیاده روی کردی لیلی
اخمی کردم وبه محسن نگاه کردم برادر من عاشق کی شده بود یه زن که از زن بودن هیچی نمی فهمید
محیا : نیلوفر کجاست ؟
- تنها نشسته
- شما دوتا عروس داماد بیاید سرجاتون بنشینید
مامان وزن عمو محیا وفربد رو بردن سر جاشون منو محسن کناردهم وایساده بودیم نگاهم به نیلوفر بود که با لبخند محیا روونگاه می کرد می خواست بله بده کاش الان منو اون جای فربد ومحیا بودیم
۹۸.۶k
۰۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.