~~~فیک ھمسر مخفی~~~
فصل دوم
قسمت : ۳۱
مات زده خیرش شدم اولش شکه کننده بود
از کنارم گذشت و منتظر جوابم نموند
البته که درخواست نکرده بود
_________________________________________________
&به چی فکر میکنی ا.ت!
+به زندگی تحقیر آمیزم.!
&نمیشه سرنوشتو تغییر داد ، چرخه زندگی انجور که ما میخوایم نمیچرخه بعدشم بدون پشت هر خبر بدی یه خبر خوبیم هست
+مثلا؟!
&اینکه...خدارو چه دیدی اومدو تو تونستی مامانتو ببینی منم یه جوری ازینجا برم ..برم پیش خانوادم!
+باوجود شوهر مادرت؟!
&حالا درسته که اون این بلا رو سرم آورده و ازش متنفرم اما خب نمیشه که همیشه اینجوری پیش بریم
+تو که میگی نمیشه دست سرنوشتو گرفت چیشد؟!
&ببین ا.ت من با تو فرق دارم من..خانواده دارم اما.تو..
+اما من چی؟! چرا نصفه حرف میزنی؟! روت نمیشه بزار من بگم ،
خانوادم از هم پاشیده ، پدرم ترکمون کرده ، مامانمو بزور ازم گرفتن ، نتونستم دانشگاه برم ، نتونستم به اونچکه پدرم آرزوشو داشت برسم ، همینارو میخواستی بگی دیگه،؟!
&نه ، ا.ت اینجوری ک..
+هیس بسه چیزای که تو نتونستیو من گفتم .
حقارت امیزه!
____________________________________________________
دیگه صبرم داره تموم میشهه
٪خب موهام بستم ، برو لباس صورتی مو بیار !
چشم بستم هووفف این نیز بگذرد عصبانی سمتم کمد رفتم و بازش کردم پشمام چقد لباس ، این همه لباسو میپوشید؟!
٪اونیکه تو داره بیار نه اونیکه بی آستینه
چشمام اشکی شد ، چقدر زندگیش باهام فرق داشت ، منم موقه لباس همیشه وسواس دلشتم پدرم همیشه میگفت نوع پوششتو جوری انجام بده که همون ثاتیه اول بدونن کی هستی و برای چی اونجایی!
ظاهر و نوع پوششم همیشه برای پدرم مهم بود ،
٪هووی کجا سیر میکنی بیارش دیگهه
دلم میخواد با دوتا دستام خفش کنم
لباسو برداشتم و محکم در کمدو بستم!
___________________________________________________
ادمین :
یه پارت بلند مدت گذاشتم
و.. میدونم جبران این یک هفته نمیشه
با اینکه وقت زیادی ندارم در این مدت از تایم سیع میکنم پارت های بلند بزارم
و بازم ممنون بابت حمایت هاتون
#ادمین_میشل
قسمت : ۳۱
مات زده خیرش شدم اولش شکه کننده بود
از کنارم گذشت و منتظر جوابم نموند
البته که درخواست نکرده بود
_________________________________________________
&به چی فکر میکنی ا.ت!
+به زندگی تحقیر آمیزم.!
&نمیشه سرنوشتو تغییر داد ، چرخه زندگی انجور که ما میخوایم نمیچرخه بعدشم بدون پشت هر خبر بدی یه خبر خوبیم هست
+مثلا؟!
&اینکه...خدارو چه دیدی اومدو تو تونستی مامانتو ببینی منم یه جوری ازینجا برم ..برم پیش خانوادم!
+باوجود شوهر مادرت؟!
&حالا درسته که اون این بلا رو سرم آورده و ازش متنفرم اما خب نمیشه که همیشه اینجوری پیش بریم
+تو که میگی نمیشه دست سرنوشتو گرفت چیشد؟!
&ببین ا.ت من با تو فرق دارم من..خانواده دارم اما.تو..
+اما من چی؟! چرا نصفه حرف میزنی؟! روت نمیشه بزار من بگم ،
خانوادم از هم پاشیده ، پدرم ترکمون کرده ، مامانمو بزور ازم گرفتن ، نتونستم دانشگاه برم ، نتونستم به اونچکه پدرم آرزوشو داشت برسم ، همینارو میخواستی بگی دیگه،؟!
&نه ، ا.ت اینجوری ک..
+هیس بسه چیزای که تو نتونستیو من گفتم .
حقارت امیزه!
____________________________________________________
دیگه صبرم داره تموم میشهه
٪خب موهام بستم ، برو لباس صورتی مو بیار !
چشم بستم هووفف این نیز بگذرد عصبانی سمتم کمد رفتم و بازش کردم پشمام چقد لباس ، این همه لباسو میپوشید؟!
٪اونیکه تو داره بیار نه اونیکه بی آستینه
چشمام اشکی شد ، چقدر زندگیش باهام فرق داشت ، منم موقه لباس همیشه وسواس دلشتم پدرم همیشه میگفت نوع پوششتو جوری انجام بده که همون ثاتیه اول بدونن کی هستی و برای چی اونجایی!
ظاهر و نوع پوششم همیشه برای پدرم مهم بود ،
٪هووی کجا سیر میکنی بیارش دیگهه
دلم میخواد با دوتا دستام خفش کنم
لباسو برداشتم و محکم در کمدو بستم!
___________________________________________________
ادمین :
یه پارت بلند مدت گذاشتم
و.. میدونم جبران این یک هفته نمیشه
با اینکه وقت زیادی ندارم در این مدت از تایم سیع میکنم پارت های بلند بزارم
و بازم ممنون بابت حمایت هاتون
#ادمین_میشل
۱۴.۵k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.