دوشب پیش یکی از بدترین دعواهای زندگیمان راکرده بودیم خواب
دوشب پیش یکی از بدترین دعواهای زندگیمان راکرده بودیم خوابم نبرد، تا صبح بیدارماندم.
ابایی ندارم ازاینکه بگویم به آن چیز که قرار شد جز محالاتمان باشد هم فکر کردم ، آره فکر کردم به جدایی آنقدر فکر کردم ک نفهمیدم کی خوابم برد.
بعد از ظهر بود ک از خواب بیدارشدم همه جارا دیگر تار میدیدم... نمیدانست ولی من آن شب. نگرانی هایم برای زندگی مشترکمان. همه خاطره های دوتایی را گذاشته بودم کنار و داشتم برای خودم گریه میکردم. ..
نمیدانست ولی وقتی در جواب یکی از سوال هایم برایم نوشت ، نظری ندارم ..، یک زن توی دلم از غصه اینکه نادیده گرفته شده ، آینه حمام را شکاند. یک زنی، رفت توی دستشویی و شیر آب را باز کرد و نعره زد.. نمیدانست ولی وقتی دیگر تا صبح حرفی نزد .. گوشم تیر کشید. انگار دختری رفته بود توچال و جیغ میزد. انگار مجلس ختمی برپا بود، برای همه نفهمیدنها، همه نشدنها، همه رفتنها
من و دختر داخل آینه ایستاده بودیم و زار میزدیم با هم..
میخواهم داد بزنم. میخواهم داد بزنم سرش که اصلا می دانی چه میخواهی؟..
میخواهم داد بزنم سر همه کسانی که آن شب ناخواسته مرا، به آن روز انداخته بودند.
میخواهم داد بزنم سر غرورش که آن طور بی رحم تصویر مهربانش در ذهنم را نشانه رفته بود
ولی مگر میتوانم؟ مگر میشود سر کسی داد زد که به خیال خود برای من میجنگد؟ مگر میشود سر کسی داد زد که به خیال خود برای امنیت من میجنگد؟ و مگر میشود سر کسی داد زد که به خیال خود برای زندگیمان میجنگد؟
پ.ن: جلوی خیلی چیزها را نمیشود گرفت. مثلا جلوی همان دعوای دو شب پیش را. شایدباید تشکر کرد از همه کسانی که باعث دعوای آن شب شدند
فردای آن شب به روزی فکر کردم ک برای اولین بار نگاهم را از روی زمین آوردم بالا و دیدمش. هنوز یادم است که بعد نگاه کردم به کف دستم که انگار گرفته بودم زیر شیر آب..
آدم ها بالاخره میروند. جای خالیشان هم پر نمیشود.ولی بعضی چیزها شاید بتواند مرهمی روی زخمهای ما باشد. مثل نگاه شرمگین به صورت کسی که دوستش داری. شاید عشق این بار هم بتواند کاری کند. شاید.
ابایی ندارم ازاینکه بگویم به آن چیز که قرار شد جز محالاتمان باشد هم فکر کردم ، آره فکر کردم به جدایی آنقدر فکر کردم ک نفهمیدم کی خوابم برد.
بعد از ظهر بود ک از خواب بیدارشدم همه جارا دیگر تار میدیدم... نمیدانست ولی من آن شب. نگرانی هایم برای زندگی مشترکمان. همه خاطره های دوتایی را گذاشته بودم کنار و داشتم برای خودم گریه میکردم. ..
نمیدانست ولی وقتی در جواب یکی از سوال هایم برایم نوشت ، نظری ندارم ..، یک زن توی دلم از غصه اینکه نادیده گرفته شده ، آینه حمام را شکاند. یک زنی، رفت توی دستشویی و شیر آب را باز کرد و نعره زد.. نمیدانست ولی وقتی دیگر تا صبح حرفی نزد .. گوشم تیر کشید. انگار دختری رفته بود توچال و جیغ میزد. انگار مجلس ختمی برپا بود، برای همه نفهمیدنها، همه نشدنها، همه رفتنها
من و دختر داخل آینه ایستاده بودیم و زار میزدیم با هم..
میخواهم داد بزنم. میخواهم داد بزنم سرش که اصلا می دانی چه میخواهی؟..
میخواهم داد بزنم سر همه کسانی که آن شب ناخواسته مرا، به آن روز انداخته بودند.
میخواهم داد بزنم سر غرورش که آن طور بی رحم تصویر مهربانش در ذهنم را نشانه رفته بود
ولی مگر میتوانم؟ مگر میشود سر کسی داد زد که به خیال خود برای من میجنگد؟ مگر میشود سر کسی داد زد که به خیال خود برای امنیت من میجنگد؟ و مگر میشود سر کسی داد زد که به خیال خود برای زندگیمان میجنگد؟
پ.ن: جلوی خیلی چیزها را نمیشود گرفت. مثلا جلوی همان دعوای دو شب پیش را. شایدباید تشکر کرد از همه کسانی که باعث دعوای آن شب شدند
فردای آن شب به روزی فکر کردم ک برای اولین بار نگاهم را از روی زمین آوردم بالا و دیدمش. هنوز یادم است که بعد نگاه کردم به کف دستم که انگار گرفته بودم زیر شیر آب..
آدم ها بالاخره میروند. جای خالیشان هم پر نمیشود.ولی بعضی چیزها شاید بتواند مرهمی روی زخمهای ما باشد. مثل نگاه شرمگین به صورت کسی که دوستش داری. شاید عشق این بار هم بتواند کاری کند. شاید.
۱۴۴.۶k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰