مغرور پارت هشت
#رزی
با سرعت رفتم اتاقمو تمیز کردم
دیگه تا تموم کنم ساعت ۶ و نیم بود
یکم رفتم تو گوشیم که دیدم لیا گفته
رزی فردا تولد منو داداشمه باید بیای
اوکی
ساعت ۷ مامانش و جیمین و جین اومدن و من سعی کردم دست پاچه نشم
رفتم اتاقم که جین و جیمین هم اومدن
_او اتاقت خیلی تغییر کرده
_اره
_خب من نمیزارم اتاقم اون شکلی بمونه
_افرین
یه لبخند کوچولو زدم
_فردا تولد داداش لیا و خودشه میری؟
_اره شما چی
_اره
میخواستم به جیمین اعتراف کنم اما قبلا بهش گفته بودم ازت متنفرم
ماتم برده بود به دیوار
_الوووو کجایییی
_ها ببخشید تو فکر بودم
_نکنه
فهمیدم میخواد چی بگه
_نهههههه
_ارهه
_نهههه
_حالا کی هست
یدونه توپ که از بچگی با هم بازی میکردیم رو پرت کردم سمت کلش
_ای خب
_اها حقته
با سرعت رفتم اتاقمو تمیز کردم
دیگه تا تموم کنم ساعت ۶ و نیم بود
یکم رفتم تو گوشیم که دیدم لیا گفته
رزی فردا تولد منو داداشمه باید بیای
اوکی
ساعت ۷ مامانش و جیمین و جین اومدن و من سعی کردم دست پاچه نشم
رفتم اتاقم که جین و جیمین هم اومدن
_او اتاقت خیلی تغییر کرده
_اره
_خب من نمیزارم اتاقم اون شکلی بمونه
_افرین
یه لبخند کوچولو زدم
_فردا تولد داداش لیا و خودشه میری؟
_اره شما چی
_اره
میخواستم به جیمین اعتراف کنم اما قبلا بهش گفته بودم ازت متنفرم
ماتم برده بود به دیوار
_الوووو کجایییی
_ها ببخشید تو فکر بودم
_نکنه
فهمیدم میخواد چی بگه
_نهههههه
_ارهه
_نهههه
_حالا کی هست
یدونه توپ که از بچگی با هم بازی میکردیم رو پرت کردم سمت کلش
_ای خب
_اها حقته
۱۶.۰k
۲۶ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.