عشق پر دردسر پارت ۳۰
#نیکا
با شنیدن صدای زنگ در و فکر کردن به اینکه ممد اومده و قراره همچی رو برام توضیح بده از اتاق زدم بیرون و به سمت در حرکت کردم
حالم خیلی بد بود . وقتی درو باز کردم و با دیدن امیرروز(داداش ناتنی دیانا و ممد) تعجب کردم
تعارف کردم و اومد داخل خونه و رفت نشست روی مبل
منم رفتم که چایی بیارم و یه ابی هم به دست و صورتم بزنم
#امیرروز
بعد از ۲۲ سال زندگی توی آلمان برگشتم ایران دلم خیلی برای خانوادم تنگ شده بود
اولین کاری که بعد از اومدنم به تهران انجام دادم رفتم خونه تا یه سری به مامان و بابام بزنم
وقتی رسیدم اونجا خیلی استرس داشتم در زدم و مامانم درو باز کرد با خوشحالی پردیم توی بغلش و بعد از چند مین از بغلش اومدم بیرون
#نیکا
براش چایی ریختم و براش بردم و بهش تعارف کردم
اونم یکی برداشت
ازم پرسید که میدونم ممد کجاست یا نه ؟
با اینکه میدونست ولی دلم نمیخواست بهش بگم داداش داره بهم خیانت میکنه
پس تصمیم گرفتم بگم که برای یه کاری با ارسلان رفته آنتالیا
#امیرروز
توی این چند دقیقه ای که داشتم با نیکا حرف میزنم خیلی ازش خوشم اومده بود خیلی دلم خواست کاری کنم که رابطش با ممد خراب بشه و ازش طلاق بگیره و بعد هم من باهاش ازدواج کنم
با صدای نیکا به خودم اومدم و ازش پرسیدم که چیزی گفت؟
#نیکا
داشتم نحوه ی آشناییمون رو براش تعریف میکردم که دیدم رفته توی فکر صداش کردم و با صدای من به خودش اومد و ازم پرسید که چیزی گفتم یا نه ؟
منم گفتم که نه
بهش گفتم که تو تازه از راه رسیدی و باید استراحت کنی
پاشو بریم تا اتاقتون نشونت بدم
#امیرروز
رفتیم طبقه ی بالا و بعد هم وارد یه اتاق شدیم
اونجا اتاق من بودم البته فعلا
از نیکا تشکر کردم و اونم پوزخندی زدو از اتاق خارج شد
حس خوبی نسبت به نیکا داشتم ولی نمیدونستم چجوری بهش بگم عاشقشم
پاشدم چمدونمو گذاشتم روی تختم و شروع کردم به مرتب کردن و چیدن لباسام توی کمد
با شنیدن صدای زنگ در و فکر کردن به اینکه ممد اومده و قراره همچی رو برام توضیح بده از اتاق زدم بیرون و به سمت در حرکت کردم
حالم خیلی بد بود . وقتی درو باز کردم و با دیدن امیرروز(داداش ناتنی دیانا و ممد) تعجب کردم
تعارف کردم و اومد داخل خونه و رفت نشست روی مبل
منم رفتم که چایی بیارم و یه ابی هم به دست و صورتم بزنم
#امیرروز
بعد از ۲۲ سال زندگی توی آلمان برگشتم ایران دلم خیلی برای خانوادم تنگ شده بود
اولین کاری که بعد از اومدنم به تهران انجام دادم رفتم خونه تا یه سری به مامان و بابام بزنم
وقتی رسیدم اونجا خیلی استرس داشتم در زدم و مامانم درو باز کرد با خوشحالی پردیم توی بغلش و بعد از چند مین از بغلش اومدم بیرون
#نیکا
براش چایی ریختم و براش بردم و بهش تعارف کردم
اونم یکی برداشت
ازم پرسید که میدونم ممد کجاست یا نه ؟
با اینکه میدونست ولی دلم نمیخواست بهش بگم داداش داره بهم خیانت میکنه
پس تصمیم گرفتم بگم که برای یه کاری با ارسلان رفته آنتالیا
#امیرروز
توی این چند دقیقه ای که داشتم با نیکا حرف میزنم خیلی ازش خوشم اومده بود خیلی دلم خواست کاری کنم که رابطش با ممد خراب بشه و ازش طلاق بگیره و بعد هم من باهاش ازدواج کنم
با صدای نیکا به خودم اومدم و ازش پرسیدم که چیزی گفت؟
#نیکا
داشتم نحوه ی آشناییمون رو براش تعریف میکردم که دیدم رفته توی فکر صداش کردم و با صدای من به خودش اومد و ازم پرسید که چیزی گفتم یا نه ؟
منم گفتم که نه
بهش گفتم که تو تازه از راه رسیدی و باید استراحت کنی
پاشو بریم تا اتاقتون نشونت بدم
#امیرروز
رفتیم طبقه ی بالا و بعد هم وارد یه اتاق شدیم
اونجا اتاق من بودم البته فعلا
از نیکا تشکر کردم و اونم پوزخندی زدو از اتاق خارج شد
حس خوبی نسبت به نیکا داشتم ولی نمیدونستم چجوری بهش بگم عاشقشم
پاشدم چمدونمو گذاشتم روی تختم و شروع کردم به مرتب کردن و چیدن لباسام توی کمد
۶.۲k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.