عشق پر دردسر پارت ۲۹

#ممد
فردای اون روز وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که یه دختر غریبه توی بغلم خوابیده
خیلی تعجب کرده بودم و چیزی هم یادم نمیومد
یواش از بغلش اومدم بیرون رفتم یه دوش گرفتم و بعد هم لباسامو پوشیدم
از حموم اومدم بیرون
رفتم توی سالت دیدم دختره بیدار شده و صبحونه آماده کرده





#نیکا
از وقتی که اون عکس رو دیدم تا الان یکسره داشتم گریه میکردم و همش با خودم میگفتم که من چی براش کم گذاشتم که اون این کارو باهام کرد
هزار تا سوال داشتم توی ذهنم
بعد از چند مین به خودم اومدم و ازش پرسیدم که کی هست





#دیانا
بعد از کلی خرید گشنمون شد و رفتیم یه رستوران و نشستیم و غذا سفارش دادیم
بعد از خوردن غذا یه مرده اومد سمت میز ما و ازمون خواست که باهاش بریم
خیلی تعجب کرده بودم ولی ارسلان خیلی ریلکس بود
بهش یکم شک کردم ولی به روی خودم نیاوردم





#ارسلان
بعد از خوردن غذا اون مردی که باهاش هماهنگ کرده بودم اومد پیشمون و طبق همون چیزی که بهش گفتم رو گفت و منو دیانا و اردیان هم باهاش رفتیم
خیلی استرس داشتم
در طول راه یه نگاهی به دیانا کردم
معلوم بود که شک کرده بود ولی به روی خودش نمی آورد





#دیانا
رفتیم توی یه سالن و با دیدن اون صحنه هیجان زده شدم
از شدت هیجان پریدم توی بغل ارسلان و محکم بغلش کردم
بعد از چند مین از بغلش اومدم بیرون و رفتم سمت میز
در جعبه ای که روی میز بود رو باز کردم و با دیدن چیز هایی که دوست داشتم سوپرایز شدم




#ارسلان
دیانا با دیدن صحنه ای که براش درست کرده بودم ذوق کرده بود و پرید توی بغلم
بعد از چند مین از بغلم اومد بیرون رفت سمت جعبه و درشو باز کرد
و از چیز هایی که داخل جعبه بود خوشش اومد
دیدگاه ها (۰)

عشق پر دردسر پارت ۳۰

عشق پر دردسر پارت ۳۱

عشق پر دردسر پارت ۲۸

عشق پر دردسر پارت ۲۷

رمان بغلی من پارت ۶۱ارسلان:شرمنده دیانا: سری تکون دادم و به ...

رمان بغلی من پارت ۶۶ ارسلان: بخدا چیزی نیست پنبه رو آغشته به...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط