موندن بهانه میخواد

موندن بهانه می‌خواد.
وقتی توی دلگیرترین غروب هفته، چشمات رو می‌بندی، بغضت رو می‌خوری، دار و ندارت رو می‌ریزی تووی خودت.. یعنی بریدی.
وقتی خودت رو صفر می‌کنی و از خاطراتت می‌زنی بیرون، یعنی دیگه دلیلی برای موندن نداری.
انگار خیلی زودتر از اینها باید می‌فهمیدی، بندِ ناف بریده شده رو به زور گره نمی‌زنن.
چقدر دیر فهمیدی؛
برای موندن، باید کسی می‌بود، تا بودنت رو به چنگ و دندون بکشه.
اما نبود...
باید کسی می‌بود تا ترس از نبودنت، کابوس همه‌ی عمرش بشه.
اما نشد...

چقدر دیر فهمیدی از یه جایی به بعد؛
باید نباشی
باید نمونی
باید بری، وقتی «اتفاقِ کسی» نیستی.

...موندن، بهانه می‌خواست.

#پویا_جمشیدی
#دلتنگی‌های_احمقانه
#خط‌نوشته‌ها
دیدگاه ها (۳)

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببردمی تواند خبر از مصر به کن...

ببرد از من قرار و طاقت و هوشبت سنگین دل سیمین بناگوش.نگاری چ...

تاحالا شده بری جلوی آینه لبخند بزنی؟واسه من شده. اصلا نمی‌دو...

مندوباره به دیوار رسیدم.. تا با بن‌بست‌های تا به تایی که عهد...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

چشمام تازه گرم شده بود که با لرزش گوشی بیدار شدم.« سفر بخیر....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط