پرستار بچم پارت ۶
ویو کوک:با حرف جیهو حس کردم خون توی رگام نیست...یعنی بخاطر حرف من رفته؟
جیهو:آپا...من ات و میخوامم میخوامششش
کوک:م...من...
جیهو:پیداش کننننن*گریه*
کوک:با..باشه
ویو کوک:سریع از روی تخت خواب بلند شدم و کل خونه رو گشتم واقعا نبودش !((چرا بودش😐🤣) خواستم برم سوار ماشین بشم که دیدم یه نفر از در وارد شد...اون ات بود... جیهو با دیدن ات پرید بغلش...
ات:جیهو چرا گریه کردی؟
جیهو:اونی چرا ولم کردی؟*گریه*
ات:من؟وا کی ولت کردم؟
جیهو:تو خونه نبودی
ات:اها*خنده*جیهو گلم من هر روز صبح میرم ورزش
جیهو:یعنی ناراحت نیستی؟
ات:از چی؟
جیهو:از آپا
ات:نه برای چی؟
جیهو:آخه دیشب هیلی ناراحت بودی
ات:گذشت جیهو...ارباب ببخشید که نگرانتون کردم
کوک:اشکال نداره .
جیهو:اپاااا*عصبی*
کوک:جان؟
جیهو:از اونی معذرت خواهی کن
کوک:جان؟؟؟؟
جیهو:میرما
کوک:باشه باشه...ات متاسفم
ات:اشکالی نداره ارباب به هر حال مقصر خودم بودم شما کاری نکردید
جیهو:حالا بریم توووو
ات:دیکه گریه نکنی ها
جیهو:تو نرو باچه؟
ات:اوهوم باشه
جیهو:ایووللللل
ویو ات:ساعت نزدیک ۹ شب بود جیهو رو خوابدنم و سرش رو بوسیدم..در اتاق رو بستم و خواستم برم که ارباب دستم رو گرفت
کوک:باید حرف بزنیم
ات:چشم
بردم توی حیاط و نشستیم لبه ی استخر..
کوک:ات میدونم اذیت میشی متاسفم ولی جیهو بعد از فوت شدن میا خیلی ناراحت شد و این اولین باریه که میبینم با یه نفر انقدر خوب کنار میاد...۲ روز دیگه تولد جیهوه و میخوام پیشمون بمونی لااقل تا تولدش بعد خواستی بری مشکلی نیست
ات:ارباب من قرار نیست جایی برم نگران نباشید شب خوش*تعظیم کرد و رفت *
ویو ات:روی تختم دراز کشیدم نمیدونم چرا حس خوبی داشت...این اولین گفتو گوی طولانی ما دوتا بود... نمیشه گفت حرفاش دروغ بود چون با غم زیادی میگفت و بغضش هر لحظه قابل شکستن بود...
×پرش زمانی(۲ روز بعد... تولد جیهو)
جیهو:آپا...من ات و میخوامم میخوامششش
کوک:م...من...
جیهو:پیداش کننننن*گریه*
کوک:با..باشه
ویو کوک:سریع از روی تخت خواب بلند شدم و کل خونه رو گشتم واقعا نبودش !((چرا بودش😐🤣) خواستم برم سوار ماشین بشم که دیدم یه نفر از در وارد شد...اون ات بود... جیهو با دیدن ات پرید بغلش...
ات:جیهو چرا گریه کردی؟
جیهو:اونی چرا ولم کردی؟*گریه*
ات:من؟وا کی ولت کردم؟
جیهو:تو خونه نبودی
ات:اها*خنده*جیهو گلم من هر روز صبح میرم ورزش
جیهو:یعنی ناراحت نیستی؟
ات:از چی؟
جیهو:از آپا
ات:نه برای چی؟
جیهو:آخه دیشب هیلی ناراحت بودی
ات:گذشت جیهو...ارباب ببخشید که نگرانتون کردم
کوک:اشکال نداره .
جیهو:اپاااا*عصبی*
کوک:جان؟
جیهو:از اونی معذرت خواهی کن
کوک:جان؟؟؟؟
جیهو:میرما
کوک:باشه باشه...ات متاسفم
ات:اشکالی نداره ارباب به هر حال مقصر خودم بودم شما کاری نکردید
جیهو:حالا بریم توووو
ات:دیکه گریه نکنی ها
جیهو:تو نرو باچه؟
ات:اوهوم باشه
جیهو:ایووللللل
ویو ات:ساعت نزدیک ۹ شب بود جیهو رو خوابدنم و سرش رو بوسیدم..در اتاق رو بستم و خواستم برم که ارباب دستم رو گرفت
کوک:باید حرف بزنیم
ات:چشم
بردم توی حیاط و نشستیم لبه ی استخر..
کوک:ات میدونم اذیت میشی متاسفم ولی جیهو بعد از فوت شدن میا خیلی ناراحت شد و این اولین باریه که میبینم با یه نفر انقدر خوب کنار میاد...۲ روز دیگه تولد جیهوه و میخوام پیشمون بمونی لااقل تا تولدش بعد خواستی بری مشکلی نیست
ات:ارباب من قرار نیست جایی برم نگران نباشید شب خوش*تعظیم کرد و رفت *
ویو ات:روی تختم دراز کشیدم نمیدونم چرا حس خوبی داشت...این اولین گفتو گوی طولانی ما دوتا بود... نمیشه گفت حرفاش دروغ بود چون با غم زیادی میگفت و بغضش هر لحظه قابل شکستن بود...
×پرش زمانی(۲ روز بعد... تولد جیهو)
۲۵.۲k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱