pert 27
pert 27
ات
وقتی بیدار شدم به ساعت نگاه کردن ۵ بود مگه چقدر خوابیدم دیر
شد باید زود آماده میشدم از روی تخت بلند شدم و رفتن حمام یه دوشه
سری گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم حالت دادم و باز گذاشتمشون و یه آرایش قشنگ کردم و لباسی که امروز خریده بودم
پوشیدم مشغول بستن زیپ لباشم بودم که احساس کردن یکی وارد اوتاق
شد فکر کردم یونها اومده بهش گفتم
ات : یونها میشه زیپه لباسمو ببندی یه ساعت باهاش در گیرم با توام مگه نمیشنوی
ات درحالی که با زیپ لباسش درگیر بود برگش پشت سرشو نگاه کرد و با
چیزی که دیدی شکه شد تهیونگ خیره به ات نگاه میکرد
ات : مگه در زدن بلد نیستی چرا بودن در زدن وارد اوتاق میشی
(با عصبانیت )
تهیونگ : برای وارد شدن به اوتاق خودم از کسی اجازه نمیگیرم
ات ؛ اوتاقت بزار بهت یادآوری کنم که این اوتاق فقد ماله تو نیست
تهیونگ : باشه حالا با یونها چیکار داشتی
ات : هیچی خودم میرم بهش میگم
تهیونگ: میخواهی اینجوری بری بیرون( اشاره به لباس ات)
ات : مگه چیه خوب میرم بیشه یونها
تهیونگ: اصلا فکرشم نکن که اینجوری از اوتاق بری بیرون
ات : خوب میخواهی چیکار کنم نمیتونم زیپشو ببندم نکنه تو میخواهی
برام ببندیش
تهیونگ: آره فکر بدی نیست ( با نیشخند )
ات : حتا فکرشم نکن
تهیونگ: مگه چیه تو همسرمی چرا نتونم (درحال نزدیک شدن به ات)
ات : نه نمیخواد من به یونها میگم
تهیونگ به ات نزدیک شد و از شونه هاش گرفت و برگردوندش و مشغول
بستن زیب لباس ات شد
تهیونگ
وقتی از شرکت برگشتم وارد اوتاق شدم که دیدم ات با زیپ لباسش درگیر بود انگار فکر کرد یونها وارد اوتاق شد و ازم خواست زیپ لباسش ببندم همنجا وایستاده بودم که ات برگشت روبه من کرد وقتی
دیدمش محوش شدم اون واقعا خشگل شده بود تا هدی که زبونم بند اومده بود همیجور خیره بهش نگاه میکردم که با عصبانیت شروع کرد به حرف زدن بعد از بستن زیپ لباسش بدون هیچ حرف به مست حمام رفتم تا آماده بشم
ادامه دارد >>>>>>>>>
لایک کامنت فراموش نشه خوشگلا 💜
خوشحال میشم نظرتون در مورد فیک بگین
ات
وقتی بیدار شدم به ساعت نگاه کردن ۵ بود مگه چقدر خوابیدم دیر
شد باید زود آماده میشدم از روی تخت بلند شدم و رفتن حمام یه دوشه
سری گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم حالت دادم و باز گذاشتمشون و یه آرایش قشنگ کردم و لباسی که امروز خریده بودم
پوشیدم مشغول بستن زیپ لباشم بودم که احساس کردن یکی وارد اوتاق
شد فکر کردم یونها اومده بهش گفتم
ات : یونها میشه زیپه لباسمو ببندی یه ساعت باهاش در گیرم با توام مگه نمیشنوی
ات درحالی که با زیپ لباسش درگیر بود برگش پشت سرشو نگاه کرد و با
چیزی که دیدی شکه شد تهیونگ خیره به ات نگاه میکرد
ات : مگه در زدن بلد نیستی چرا بودن در زدن وارد اوتاق میشی
(با عصبانیت )
تهیونگ : برای وارد شدن به اوتاق خودم از کسی اجازه نمیگیرم
ات ؛ اوتاقت بزار بهت یادآوری کنم که این اوتاق فقد ماله تو نیست
تهیونگ : باشه حالا با یونها چیکار داشتی
ات : هیچی خودم میرم بهش میگم
تهیونگ: میخواهی اینجوری بری بیرون( اشاره به لباس ات)
ات : مگه چیه خوب میرم بیشه یونها
تهیونگ: اصلا فکرشم نکن که اینجوری از اوتاق بری بیرون
ات : خوب میخواهی چیکار کنم نمیتونم زیپشو ببندم نکنه تو میخواهی
برام ببندیش
تهیونگ: آره فکر بدی نیست ( با نیشخند )
ات : حتا فکرشم نکن
تهیونگ: مگه چیه تو همسرمی چرا نتونم (درحال نزدیک شدن به ات)
ات : نه نمیخواد من به یونها میگم
تهیونگ به ات نزدیک شد و از شونه هاش گرفت و برگردوندش و مشغول
بستن زیب لباس ات شد
تهیونگ
وقتی از شرکت برگشتم وارد اوتاق شدم که دیدم ات با زیپ لباسش درگیر بود انگار فکر کرد یونها وارد اوتاق شد و ازم خواست زیپ لباسش ببندم همنجا وایستاده بودم که ات برگشت روبه من کرد وقتی
دیدمش محوش شدم اون واقعا خشگل شده بود تا هدی که زبونم بند اومده بود همیجور خیره بهش نگاه میکردم که با عصبانیت شروع کرد به حرف زدن بعد از بستن زیپ لباسش بدون هیچ حرف به مست حمام رفتم تا آماده بشم
ادامه دارد >>>>>>>>>
لایک کامنت فراموش نشه خوشگلا 💜
خوشحال میشم نظرتون در مورد فیک بگین
۳.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.