part

part 29


تهیونگ
داشتم با دوستام حرف میزدم که سیون اومد کنارم وایستاده یکم حرف زدیم که یهو ات
اومد و گفت که سیون بهش معرفی کنم منم نمیدونم چرا ولی چون نمیخواستم سوتفاهم بشه گفتم دوستمه وقتی که سیون شروع به حرف زدن‌کرد ات یهو دستشو دوره بازوم حلقه کرد نمیدونم دلیل افکارش چی بود اما انگار از حرف سیون ناراحت شد( چند مین بعد )
سیون داشت باهامون درمورد کارش حرف می‌زد که احساس
کرد ات داره خیلی بد نگاهش میکنه بعد اومد و گفت

ات : تهیونگ بریم خونه من حوصلم سر رفته (سرد جدی )
سیون : تهیونگ نرو هنوز زوده بعد از این همه مدت هم دیگرو دیدم
(با عشوه )
ات : تهیونگ میری یا خودم برم(با حرص)
تهیونگ
خیره به ات نگاه میکردم از این لحن حرف زدنش تعجب کردم چرا یهو این جوری شد
ات: باشه خودم میرم
ات خواست بره که تهیونگ دستشو گرفت
تهیونگ : وایستاده خودم‌ میبرمت سیون بعدن میبینمت

ات تهیونگ رفتین و سوار ماشین شدن و به سمت عمارت رفتین توی راه
هیچ حرفی بینشون رد بدل نشد وقتی رسیدن عمارت ات زود از ماشین پیاده شد و به سمت اوتاقشون رفت وارد اوتاق شد
ات
نمیدونم چرا ولی از حرفای اون دوختره اصلا خوشم نیومد و اینکه همش به تهیونگ نزدیک میشد اما تهیونگ گفت دوستشه اما اصلا شبیه دوستا
باهاش رفتار نمی‌کرد شاید دوست دوختر سابقم باشه اه نمیدونم یعنی ازش بپرسم نه اگه ازش بپرسم با خودش چی فکر میکنه
من‌ چرا دارم به اینا فکر میکنم دیگه بی‌خیال فکر کردن شدم و رفتم دوش گرفتم و لباسم عوض کردم روی تخت دراز کشیدم



ادامه دارد >>>>>>>>>


لایک فراموش نشه خوشگلا
💜💜💜
دیدگاه ها (۴)

part 30تهیونگ وقتی رسیدیم عمارت ات با عجله وارد اوتاق شد انگ...

part 31ات : میتونی بیای یونها: چیکار میکنی دوختر چرا اینجا ن...

pert 28ات بعد از اینکه تهیونگ زیپ لباس بست بدون هیچ حرفی وار...

pert 27 اتوقتی بیدار شدم به ساعت نگاه کردن ۵ بود مگه چقدر خو...

دیدار اول ..

گل وحشی منپارت ۳ ویو اتتوی خواب بودم که یهو ارباب بیدارم کرد...

پارت ۱۲# حلقه_سکوت * که یهو تهیونگ متوجه کبودی روی دست ات ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط