part 26
part 26
《یک ماه بعد 》
ات
توی این یک ماه تهیونگ خیلی باهام خوب شده منم سعی میکنم باهاش
بهتر رفتار کنم البته بعضی وقتا باهم کل کل میکنیم اما خیلی بهتر شدیم
البته توی این مدت یونا خیلی سعی کرده بقیه رو باهام دشمن کنه اما تاحالا موفق نشده امشب قرار بود به پارتی که دوستای تهیونگ گرفته
بودن بریم من نمیخواستم که برم اما اسرار تهیونگ که گفت دوستاش منو هم دعوت کردن قبول کردم صبح بود و من توي اوتاقم نشسته بودم و داشتم فکر میکردم که امشب چی بپوشم که با صدای در از افکارم اومدم بیرون
ات : میتونی بیای
یونها : چیکار میکنی دوختر چرا نشستی مگه نمیدونی قراره امشب بریم مهمونی
ات : میدونم تهیونگ بهم گفته
یونا : خوب پس چرا نشستی باید واسه امشب لباس انتخاب کنی
ات : میدونم منم داشتم به همين فکر میکردم اما اصلا از از هیچ کدوم از لباسام خوشم نیومد
یونها : بیا بریم خرید اگه از لباسات خوشت نمیاد میتونی یه لباس جدید بخری
ات : فکر خوبیه از وقتی اومدیم اینجا اصلا بیرون نرفتیم
یونها : پس من میرم به جیمین زنگ میزنم ک بهش میگم
ات : باشه برو منم الان آماده میشم
ات و یونها آماده شدن که برن که با صدای مادر تهیونگ سر جاشون وایستادن
م/تهیونگ : جایی میخواهی برین دوخترم (روبه ات)
ات : بله مادر بخاطر مهمونی امشب پیخواهیم بریم خرید
م/تهیونگ : باشه دوخترم اما با راننده برین اینجا از شهر خیلی دوره
ات : چشم مادر
ات
یا یونها رفتیم و سوار ماشین چون عمارت از شهر دور بود یکم تول کشید
تا برسیم کلی گشتیم تا من تونستم یه لباس مناسب پیدا کنم تقريبن ظهر
شده بود چون وقت ناهار بود به یونها گفتم بریم یه رستوران و غذا بخوریم یونها هم قبول کرد
داشتیم غذا میخوردیم که شنیدم یکی داری صدام میکنه
سومی : ات دوختر کجایی رفتی مارو فراموش کردی
(در حال بغل کرد ات )
ات : نه اصلا این جوری نیست مگه میشه تو رو فراموش کنم بیا بشین بهت بگم که چیشده
ات همه چیزو برای سومی تعریف کرد
سومی : پس ازدواج کردی اون با پسر خانواده کیم خیلی خوششانسی
اونا یکی پول دار تری خانواده سئول هستن منو حتما باید با شوهر خواهرن آشنا کنی ( با خنده )
ات : باشه حتما اشنات میکنم (با خنده)
ات
بعد از خوردن ناهار از رستوران خارج شدیم و از سومی خداحافظی کردیم و به عمارت برگشتیم تقریبا عصر بود به یونها گفتم میرم یکم استراحت کنم وارد اوتاق شدم و روی تخت دراز کشیدم
چون خیلی خسته بودم زود خوابم برد
ادامه دارد >>>>>>>>>
لایک فراموش نشه خوشگلا 😉💜
《یک ماه بعد 》
ات
توی این یک ماه تهیونگ خیلی باهام خوب شده منم سعی میکنم باهاش
بهتر رفتار کنم البته بعضی وقتا باهم کل کل میکنیم اما خیلی بهتر شدیم
البته توی این مدت یونا خیلی سعی کرده بقیه رو باهام دشمن کنه اما تاحالا موفق نشده امشب قرار بود به پارتی که دوستای تهیونگ گرفته
بودن بریم من نمیخواستم که برم اما اسرار تهیونگ که گفت دوستاش منو هم دعوت کردن قبول کردم صبح بود و من توي اوتاقم نشسته بودم و داشتم فکر میکردم که امشب چی بپوشم که با صدای در از افکارم اومدم بیرون
ات : میتونی بیای
یونها : چیکار میکنی دوختر چرا نشستی مگه نمیدونی قراره امشب بریم مهمونی
ات : میدونم تهیونگ بهم گفته
یونا : خوب پس چرا نشستی باید واسه امشب لباس انتخاب کنی
ات : میدونم منم داشتم به همين فکر میکردم اما اصلا از از هیچ کدوم از لباسام خوشم نیومد
یونها : بیا بریم خرید اگه از لباسات خوشت نمیاد میتونی یه لباس جدید بخری
ات : فکر خوبیه از وقتی اومدیم اینجا اصلا بیرون نرفتیم
یونها : پس من میرم به جیمین زنگ میزنم ک بهش میگم
ات : باشه برو منم الان آماده میشم
ات و یونها آماده شدن که برن که با صدای مادر تهیونگ سر جاشون وایستادن
م/تهیونگ : جایی میخواهی برین دوخترم (روبه ات)
ات : بله مادر بخاطر مهمونی امشب پیخواهیم بریم خرید
م/تهیونگ : باشه دوخترم اما با راننده برین اینجا از شهر خیلی دوره
ات : چشم مادر
ات
یا یونها رفتیم و سوار ماشین چون عمارت از شهر دور بود یکم تول کشید
تا برسیم کلی گشتیم تا من تونستم یه لباس مناسب پیدا کنم تقريبن ظهر
شده بود چون وقت ناهار بود به یونها گفتم بریم یه رستوران و غذا بخوریم یونها هم قبول کرد
داشتیم غذا میخوردیم که شنیدم یکی داری صدام میکنه
سومی : ات دوختر کجایی رفتی مارو فراموش کردی
(در حال بغل کرد ات )
ات : نه اصلا این جوری نیست مگه میشه تو رو فراموش کنم بیا بشین بهت بگم که چیشده
ات همه چیزو برای سومی تعریف کرد
سومی : پس ازدواج کردی اون با پسر خانواده کیم خیلی خوششانسی
اونا یکی پول دار تری خانواده سئول هستن منو حتما باید با شوهر خواهرن آشنا کنی ( با خنده )
ات : باشه حتما اشنات میکنم (با خنده)
ات
بعد از خوردن ناهار از رستوران خارج شدیم و از سومی خداحافظی کردیم و به عمارت برگشتیم تقریبا عصر بود به یونها گفتم میرم یکم استراحت کنم وارد اوتاق شدم و روی تخت دراز کشیدم
چون خیلی خسته بودم زود خوابم برد
ادامه دارد >>>>>>>>>
لایک فراموش نشه خوشگلا 😉💜
۳.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.