تکپارتی
تکپارتی
نصفه شب بود و من بخاطر تبی که داشتم تند تند دستشوییم میگرفت.. برای اینکه کوک رو با سرفه هام بیدار نکنم تند تند آب میخوردم تا اینکه خوابم برد..
* نصفه شب*
ا/ت: با احساس پر بودن از خواب بیدار شدم ۱۰ ثانیه فرصت داشتم بخوابم وگرنه دوباره سرفه هام شروع میشد دوباره شروع کردم به آب خوردن چند بار دراز کشیدم و دوباره نشستم تا ببینم چیکار کنم..جونگ کوکم رو به طرف در خوابیده بود..خونه اصلا معلوم نبود مثل اینکه تیر چراغ برق کوچه دوبارع از کار افتاده بود..حتی نور ماه هم نبود ..اصلا حواسم نبود که دیگه آب نمیخورم دوباره شروع کردم به سرفه کردن ( سرفه۲×)
کوک؛ تکونی به خودش داد ولی بیدار نشد*
ا/ت: گلوم از شدت سرفه هایی میکردم میسوخت چند بار جلوی سرفه هارو گرفتم تا بیدار نشه اصلا هم یادم نبود که باید آب بخورم البته دیگه دیر شده بود واسه آب خوردن
کوک: صدا های عجیبی میشنیدم ولی محل نمیدادم اصلا دلم نمیخواست چشمامو باز کنم ( ا/ت رو فراموش کردم بودم) .. یهو با بالا و پایین تخت بیدار شدم تنها چیزی که دیدم خارج شدن ا/ت از اتاق بود بعد چند دقیقه صدای بالا آوردن ا/ت به گوشم رسید
کوک: نوک پام به یک مایع لزج خورد دیدم خونه!.. یهو قلبم هری ریخت و دویدم دستشویی*.. محکم زدن له در دستشویی*ا/تتت..ا/تتتت حالت خوبه؟ ( نگران)
ا/ت: از شدت بالا آوردن ریده بودم به خودم نمیخواستم برم بیرون..
کوک: ا/تتت دارم کم کم نگران میشم در رو باز کن
ا/ت: حموم..میخوام برم حموم*
کوک: بالا آوردی رو خودت؟
ا/ت: آممم..آره
کوک:شک رو از صداش فهمیدم..و تقریبا فهمیدم چه اتفاقی افتاده!.. میخوای من برم هال..تو بری حموم؟.. ولی زود بیا که بریم بیمارستان..مریضیت خیلی طول کشید
ا/ت: باشع باشه
ا/ت: وقتی مطمئن شدم کوک رفتع بدو بدو رفتم حموم و سریع دوش گرفتم و اومدم..دیدم کوک لباساش رو پوشیدم ومنتظر منه
کوک: میرم تو ماشین زود بیا خب؟
ا/ت: فقط....چیزه..سِرم!
کوک: ببینم چی میشه ولی تا جایی که میتونم..ببینم چی میشه
ا/ت: :)
کوک لباس های گرم بپوشیا!
**
ادامه دارد
#طبق_برنامه_ویسگون
ادمین: هه کور خوندین چص مغزا
نصفه شب بود و من بخاطر تبی که داشتم تند تند دستشوییم میگرفت.. برای اینکه کوک رو با سرفه هام بیدار نکنم تند تند آب میخوردم تا اینکه خوابم برد..
* نصفه شب*
ا/ت: با احساس پر بودن از خواب بیدار شدم ۱۰ ثانیه فرصت داشتم بخوابم وگرنه دوباره سرفه هام شروع میشد دوباره شروع کردم به آب خوردن چند بار دراز کشیدم و دوباره نشستم تا ببینم چیکار کنم..جونگ کوکم رو به طرف در خوابیده بود..خونه اصلا معلوم نبود مثل اینکه تیر چراغ برق کوچه دوبارع از کار افتاده بود..حتی نور ماه هم نبود ..اصلا حواسم نبود که دیگه آب نمیخورم دوباره شروع کردم به سرفه کردن ( سرفه۲×)
کوک؛ تکونی به خودش داد ولی بیدار نشد*
ا/ت: گلوم از شدت سرفه هایی میکردم میسوخت چند بار جلوی سرفه هارو گرفتم تا بیدار نشه اصلا هم یادم نبود که باید آب بخورم البته دیگه دیر شده بود واسه آب خوردن
کوک: صدا های عجیبی میشنیدم ولی محل نمیدادم اصلا دلم نمیخواست چشمامو باز کنم ( ا/ت رو فراموش کردم بودم) .. یهو با بالا و پایین تخت بیدار شدم تنها چیزی که دیدم خارج شدن ا/ت از اتاق بود بعد چند دقیقه صدای بالا آوردن ا/ت به گوشم رسید
کوک: نوک پام به یک مایع لزج خورد دیدم خونه!.. یهو قلبم هری ریخت و دویدم دستشویی*.. محکم زدن له در دستشویی*ا/تتت..ا/تتتت حالت خوبه؟ ( نگران)
ا/ت: از شدت بالا آوردن ریده بودم به خودم نمیخواستم برم بیرون..
کوک: ا/تتت دارم کم کم نگران میشم در رو باز کن
ا/ت: حموم..میخوام برم حموم*
کوک: بالا آوردی رو خودت؟
ا/ت: آممم..آره
کوک:شک رو از صداش فهمیدم..و تقریبا فهمیدم چه اتفاقی افتاده!.. میخوای من برم هال..تو بری حموم؟.. ولی زود بیا که بریم بیمارستان..مریضیت خیلی طول کشید
ا/ت: باشع باشه
ا/ت: وقتی مطمئن شدم کوک رفتع بدو بدو رفتم حموم و سریع دوش گرفتم و اومدم..دیدم کوک لباساش رو پوشیدم ومنتظر منه
کوک: میرم تو ماشین زود بیا خب؟
ا/ت: فقط....چیزه..سِرم!
کوک: ببینم چی میشه ولی تا جایی که میتونم..ببینم چی میشه
ا/ت: :)
کوک لباس های گرم بپوشیا!
**
ادامه دارد
#طبق_برنامه_ویسگون
ادمین: هه کور خوندین چص مغزا
- ۲۶.۹k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط