life style
پارت ۷
ا/ت؛ نیم ساعت شده بود که تو راه بودیم...جونگ یول تو بغلم داشت شیر میخورد تا بخوابع به خاطر گریه های شدیدش تند تند موقع شیر خوردن هق هقش میگرفت وگریه میکرد اولش حس کردم شاید زخمش یک مشکلی داره و چسب رو باز کردم و دیدم او رد زخم نیستش کبودیع!..اندازه یک دستمالکاغذی مچاله شده بود..با حینی که کشیدم کوک زد کنار*.. شتتت
کوک:* چیشددددد؟!...یهو چشمم به زخم یا همون کبودی خوردش دو چهارم پیشونیش رو گرفته بود افتاد* دلم به حالش سوخت*..
ا/ت: تو راه یک بیمارستان یا دارو خونه دیدی وایستا
کوک: باشه
ا/ت: میخوام ببینم چه جوریه ولی میدونم که یونا رو بیدار میکنه..
کوک: همش تقصیر منه
ا/ت: لبخندی زدم* بابا تو از کجا میدونستی این اتفاقا میوفتع شاید اگه من بودم سرش میشکست..اتفاقه دیگه!..خوب میشه
کوک: لبخند محو* هوم..تو تمام شهر ها که میگشتیم میگفتن بیمارستان از ایجا خیلی دوره هر چی هم دارو خونه بود بسته بود..تا اینکه یک بیمارستان شبانهروزی پیدا کردیم داشت درشو میبست که مانعش شدم..به نظر میومد دکتر باشه...آقا..آقا یک لحظه..بچم صورتش کبود شده میشه یکپماد بدید؟
دکتر: چیشده دقیقا؟
کوک: از تاب افتاد..اولش فکر کردم زخمه و روش رو بستم..
دکتر: کار اشتباهی کردید..شاید عفونت میکرد و بدتر میشد..خب؟
کوک: ( ششتت).. بعد..خانومم وقتی زخمشو باز کرد اون متوجه شد که کبودیه..
دکتر: بیاریدش داخل*.. رفت داخل دارو خونه*
کوک: یونا رو برداشت و نشست رو صندلی انتظار و منتظر شد که دکتر یک چیزی بگه*
دکتر: درحال پوشیدن دستکش* بخوابونیدش رو تخت ( یک اتاق معاینه کوچیک تو اتاقم دارم)
کوک: یونا بیدار شد تا میخواستم باهاش بازی کنم صدای جیغ وگریه های جونگ ول بیدار شد و از روی اون یونا ترسید وزد زیر گریه* ششش بابا؟.. نترس عشقم.بیا ما بریم بیرون هاا؟..خیلی دلم میخواست به جونگ یول یک سری بزنم ولی بخاطر اینکه یونا تنها نمونه و نترسه نمی تونستم آخر سر به ا/ت زنگ زدم که بیاد پیش یونا من برم پیش جونگ یول*.. تا رفتم اتاق جونگیول گریش بیشتر شدد..دکتر داشت کبودیشو پماد میزد*..جونمم عزیزمم تمومم شددد.. از دست و پاهاش گرفتم که زیاد تکون نخوره*
دکتر: پسرم اینقدر سوسول میشه؟ ( رو به جونگ یول) تموم شد...
کوک: تو کنار کشید فوری بغلش کردم* شششش تموم شدد نفسم تموم شد..
دکتر: بهتره از این مکان خارجش کنید
کوم: اهوم..الان میگم خانومم بیان..به ا/ت کارتمو دادم که بره حساب کنه و من جونگ یول رو آروم کنم چون مثل اینکه پمادش میسوزوند*
ا/ت؛ نیم ساعت شده بود که تو راه بودیم...جونگ یول تو بغلم داشت شیر میخورد تا بخوابع به خاطر گریه های شدیدش تند تند موقع شیر خوردن هق هقش میگرفت وگریه میکرد اولش حس کردم شاید زخمش یک مشکلی داره و چسب رو باز کردم و دیدم او رد زخم نیستش کبودیع!..اندازه یک دستمالکاغذی مچاله شده بود..با حینی که کشیدم کوک زد کنار*.. شتتت
کوک:* چیشددددد؟!...یهو چشمم به زخم یا همون کبودی خوردش دو چهارم پیشونیش رو گرفته بود افتاد* دلم به حالش سوخت*..
ا/ت: تو راه یک بیمارستان یا دارو خونه دیدی وایستا
کوک: باشه
ا/ت: میخوام ببینم چه جوریه ولی میدونم که یونا رو بیدار میکنه..
کوک: همش تقصیر منه
ا/ت: لبخندی زدم* بابا تو از کجا میدونستی این اتفاقا میوفتع شاید اگه من بودم سرش میشکست..اتفاقه دیگه!..خوب میشه
کوک: لبخند محو* هوم..تو تمام شهر ها که میگشتیم میگفتن بیمارستان از ایجا خیلی دوره هر چی هم دارو خونه بود بسته بود..تا اینکه یک بیمارستان شبانهروزی پیدا کردیم داشت درشو میبست که مانعش شدم..به نظر میومد دکتر باشه...آقا..آقا یک لحظه..بچم صورتش کبود شده میشه یکپماد بدید؟
دکتر: چیشده دقیقا؟
کوک: از تاب افتاد..اولش فکر کردم زخمه و روش رو بستم..
دکتر: کار اشتباهی کردید..شاید عفونت میکرد و بدتر میشد..خب؟
کوک: ( ششتت).. بعد..خانومم وقتی زخمشو باز کرد اون متوجه شد که کبودیه..
دکتر: بیاریدش داخل*.. رفت داخل دارو خونه*
کوک: یونا رو برداشت و نشست رو صندلی انتظار و منتظر شد که دکتر یک چیزی بگه*
دکتر: درحال پوشیدن دستکش* بخوابونیدش رو تخت ( یک اتاق معاینه کوچیک تو اتاقم دارم)
کوک: یونا بیدار شد تا میخواستم باهاش بازی کنم صدای جیغ وگریه های جونگ ول بیدار شد و از روی اون یونا ترسید وزد زیر گریه* ششش بابا؟.. نترس عشقم.بیا ما بریم بیرون هاا؟..خیلی دلم میخواست به جونگ یول یک سری بزنم ولی بخاطر اینکه یونا تنها نمونه و نترسه نمی تونستم آخر سر به ا/ت زنگ زدم که بیاد پیش یونا من برم پیش جونگ یول*.. تا رفتم اتاق جونگیول گریش بیشتر شدد..دکتر داشت کبودیشو پماد میزد*..جونمم عزیزمم تمومم شددد.. از دست و پاهاش گرفتم که زیاد تکون نخوره*
دکتر: پسرم اینقدر سوسول میشه؟ ( رو به جونگ یول) تموم شد...
کوک: تو کنار کشید فوری بغلش کردم* شششش تموم شدد نفسم تموم شد..
دکتر: بهتره از این مکان خارجش کنید
کوم: اهوم..الان میگم خانومم بیان..به ا/ت کارتمو دادم که بره حساب کنه و من جونگ یول رو آروم کنم چون مثل اینکه پمادش میسوزوند*
- ۲۰.۶k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط