سلااام خسته امتحانات نباشین 🤗😚
سلااام خسته امتحانات نباشین 🤗😚
بخاطر حمایتتاتون ممنونم
ازدواج اجباری~♡~پارت۳
رونا:اوما تو که خواب بودی
&نخیر داشتم نگا میکردم
بعد تلویزیون رو روشن کرد اوفففف عجب گیری کردیما رفتم آشپزخونه آب خوردم
رونا:واییی برا امشب لباس چی بپوشم زنگ زدم یونا
*الو
رونا:سلام خوبی..میگم یونا امشب قرار بریم خونه تهیونگ اینا لباس ندارم میای بریم لباس بگیریم؟؟
*وایی تروخدا اصن حال ندارمممم
رونا:خیلی خب بابا بی ذوق من برم بای
*بای
تلفن رو غط کردم و رفتم بالا حاظر شدم و رفتم پایین که دیدم باز مامانم خوابیده و تلوزیون رو روشن گزاشته
رونا:عجببببب
رفتم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم پاساژ داشتم میگشتم که چشمم به ی مغازه خورد رفتم تو
رونا:سلاام
(فروشنده رو با #نشون میدم)
#سلام خوش اومدید چیزی مد نظرتونه کمکتون کنم؟
رونا:اممم من ی لباس خوشگل و ساده برای مهمونی میخوام
#خیلی مجللی باشه؟
رونا: نه ی چیزی که خیلی مجللی نباشه البته خیلی ساده هم نباشه
#بله بفرمایید این سمت....این رگال ها لباس های برندمونن
رونا:آها خیلی ممنونم
#خواهش میکنم..کمک خواستید صدام کنید
رونا:باشه ممنون
لباسای خیلی خوشگلی داشت که یکیشون چشممو گرفت خریدمش و رفتم بقیه وسایل هامم گرفتم و رفتم خونه
ته ویو:
امروز قرار بود برگردم پیش خانوادم کره وسایلم رو جمع کردم سوار هواپیما شدم و بعد ۴ساعت به کره رسیدم
ته:(نفس عمیق کشید)اخی دلم برای هوای کره تنگ شده بود
که گوشیم زنگ خورد سومی بود
ته:الو عشقم
سومی:الو عزیزم رسیدی
ته:آره من الان جلو فرودگاهم
سومی:وایییی برات لوکیشن فرستادم خیلی ذوق دارمممم بلاخره قراره ببینمت
ته:منم عشقم تا ۱ سافت دیگه اونجام
سومی: باشه عشقم بای
تلفن رو غط کردم چقد دلم براش تنگ شده بود
بادیگارد:قربان پدرتون منتظرتونن باید بریم
ته:قلبش میریم ی جایی بعد بریم پیش بابام
بادیگارد: چشم بفرمایید از این طرف
سوار ماشین شدم و رفتم به آدرسی که سومی بهم داده بود از ماشین پیاده شدم و رفتم در زدم
تق تق
که سومی در رو باز کرد
سومی: عشقمممم
همو بغل کردیم
ته:دلت برام تنگ شده بود؟
سومی:خیلی وقتی نبودی انگار نصفم نبود
از هم جدا شدیم و ۱ مین همو بوسیدیم
سومی:بیا بریم تو مامان بابام رفتن سفر کاری تنهام
ته:باشه عشقم
رفتم تو نشستم رو مبل که سومی عین بچه ها چسبیده بود بهم
سومی:ته ته جونم دیگه ول نکنیا
ته:باشه عشقم
سمی:بیا ناهار بخوریم
ته:وای منم گشنمه بریم
ناهار خوردیم و منم رفتم خونه بابام
...........
شرایط پارت بعد:۱۲لایک😙
بخاطر حمایتتاتون ممنونم
ازدواج اجباری~♡~پارت۳
رونا:اوما تو که خواب بودی
&نخیر داشتم نگا میکردم
بعد تلویزیون رو روشن کرد اوفففف عجب گیری کردیما رفتم آشپزخونه آب خوردم
رونا:واییی برا امشب لباس چی بپوشم زنگ زدم یونا
*الو
رونا:سلام خوبی..میگم یونا امشب قرار بریم خونه تهیونگ اینا لباس ندارم میای بریم لباس بگیریم؟؟
*وایی تروخدا اصن حال ندارمممم
رونا:خیلی خب بابا بی ذوق من برم بای
*بای
تلفن رو غط کردم و رفتم بالا حاظر شدم و رفتم پایین که دیدم باز مامانم خوابیده و تلوزیون رو روشن گزاشته
رونا:عجببببب
رفتم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم پاساژ داشتم میگشتم که چشمم به ی مغازه خورد رفتم تو
رونا:سلاام
(فروشنده رو با #نشون میدم)
#سلام خوش اومدید چیزی مد نظرتونه کمکتون کنم؟
رونا:اممم من ی لباس خوشگل و ساده برای مهمونی میخوام
#خیلی مجللی باشه؟
رونا: نه ی چیزی که خیلی مجللی نباشه البته خیلی ساده هم نباشه
#بله بفرمایید این سمت....این رگال ها لباس های برندمونن
رونا:آها خیلی ممنونم
#خواهش میکنم..کمک خواستید صدام کنید
رونا:باشه ممنون
لباسای خیلی خوشگلی داشت که یکیشون چشممو گرفت خریدمش و رفتم بقیه وسایل هامم گرفتم و رفتم خونه
ته ویو:
امروز قرار بود برگردم پیش خانوادم کره وسایلم رو جمع کردم سوار هواپیما شدم و بعد ۴ساعت به کره رسیدم
ته:(نفس عمیق کشید)اخی دلم برای هوای کره تنگ شده بود
که گوشیم زنگ خورد سومی بود
ته:الو عشقم
سومی:الو عزیزم رسیدی
ته:آره من الان جلو فرودگاهم
سومی:وایییی برات لوکیشن فرستادم خیلی ذوق دارمممم بلاخره قراره ببینمت
ته:منم عشقم تا ۱ سافت دیگه اونجام
سومی: باشه عشقم بای
تلفن رو غط کردم چقد دلم براش تنگ شده بود
بادیگارد:قربان پدرتون منتظرتونن باید بریم
ته:قلبش میریم ی جایی بعد بریم پیش بابام
بادیگارد: چشم بفرمایید از این طرف
سوار ماشین شدم و رفتم به آدرسی که سومی بهم داده بود از ماشین پیاده شدم و رفتم در زدم
تق تق
که سومی در رو باز کرد
سومی: عشقمممم
همو بغل کردیم
ته:دلت برام تنگ شده بود؟
سومی:خیلی وقتی نبودی انگار نصفم نبود
از هم جدا شدیم و ۱ مین همو بوسیدیم
سومی:بیا بریم تو مامان بابام رفتن سفر کاری تنهام
ته:باشه عشقم
رفتم تو نشستم رو مبل که سومی عین بچه ها چسبیده بود بهم
سومی:ته ته جونم دیگه ول نکنیا
ته:باشه عشقم
سمی:بیا ناهار بخوریم
ته:وای منم گشنمه بریم
ناهار خوردیم و منم رفتم خونه بابام
...........
شرایط پارت بعد:۱۲لایک😙
۵.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.