30
30
سوآ: ا/ت بیا بریم اونجا
ا/ت: سوآ بهت چی گفتم ببین لباسم چیشده همگی دارن بهم نگاه میکنن
سوآ: بیا پشت من بمون من تو کیفم یه مانتو دارم الان بهت میدم
ا/ت: مرسی
بعد از چند دقیقه
نشسته بودیم داشتیم استراحت میکردیم
تهجون: ا/ت
ا/ت: بله استاد
تهجون: یه لحظه بیا
ا/ت: چشم
رفتیم یه جای دیگه
تهجون: من میدونستم امروز بارون میاد
ا/ت: خب چرا مارو اوردید اینجا
تهجون: بزار حرفمو بزنم
ا/ت: بفرمایید
تهجون:من خودم بهت این لباس رو دادم
ا/ت: بله؟
تهجون: این عکسو ببین
ا/ت: از من عکس گرفتید
تهجون: اره
ا/ت: چرا؟
تهجون: پخشش میکنم
ا/ت: خب چرا؟
تهجون: باید به حرفم گوش بدی بعد پاکش میکنم
ا/ت: خب بگو
تهجون: برای یه مدت باید نقش دوست دخترمو بازی کنی
ا/ت: کجا؟
تهجون: برای خانوادم
ا/ت: باشه ولی عکس رو پاک کن
تهجون: باشه دوس پسر داری؟
ا/ت: نه یعنی داشتم
تهجون: چندتا
ا/ت: یکی
تهجون: چیشد
ا/ت: ولم کرد رفت خارج
تهجون: چند وقته؟
ا/ت: سه سالی میشه
تهجون: اسمش چیه؟
ا/ت: مگه باید همه چیزو بدونی
تهجون: اره
ا/ت: یادم رفته اسمشو
تهجون: باشه بهت زنگ میزنم
ا/ت: باشه
الان
تهیونگ: میگی که او یه عکس بد از تو داره بخاطر اینکه پخشش نکنه مجبورت کرده که نقش دوست دخترشو بازی کنی
ا/ت: اره
تهیونگ: ا/ت مگه پلیس وجود نداره خب برو به پلیس بگو
ا/ت: تو دوس داشتی داداشتو میگرفتن
تهیونگ: مهم نیست کی باشه صبر کن من برم
ا/ت: نه بشین تهیونگ میشه یه لطفی کنی اون عکسرو تو گوشیش پاک کنی
تهیونگ: باشه میارمش برای خودت و خودت پاکش کن
ا/ت: زیاد عکس بدی نبود لازم نیست برای من بیاریش خودت پاکش کن
تهیونگ: باشه
ا/ت: حالم خوب نیست؟
تهیونگ: چیشده؟ تب داری بیا این قرصو بخور
ا/ت: چی میخوای منو بکشی؟ مگه دکتری؟
تهیونگ: اره دکترم
ا/ت: به خودت میگی دکتر
تهیونگ: مگه من مسخره توام اینقدر خارج درس خوندم
ا/ت: واقعا دکتری
تهیونگ: اره
#فیک
#سناریو
سوآ: ا/ت بیا بریم اونجا
ا/ت: سوآ بهت چی گفتم ببین لباسم چیشده همگی دارن بهم نگاه میکنن
سوآ: بیا پشت من بمون من تو کیفم یه مانتو دارم الان بهت میدم
ا/ت: مرسی
بعد از چند دقیقه
نشسته بودیم داشتیم استراحت میکردیم
تهجون: ا/ت
ا/ت: بله استاد
تهجون: یه لحظه بیا
ا/ت: چشم
رفتیم یه جای دیگه
تهجون: من میدونستم امروز بارون میاد
ا/ت: خب چرا مارو اوردید اینجا
تهجون: بزار حرفمو بزنم
ا/ت: بفرمایید
تهجون:من خودم بهت این لباس رو دادم
ا/ت: بله؟
تهجون: این عکسو ببین
ا/ت: از من عکس گرفتید
تهجون: اره
ا/ت: چرا؟
تهجون: پخشش میکنم
ا/ت: خب چرا؟
تهجون: باید به حرفم گوش بدی بعد پاکش میکنم
ا/ت: خب بگو
تهجون: برای یه مدت باید نقش دوست دخترمو بازی کنی
ا/ت: کجا؟
تهجون: برای خانوادم
ا/ت: باشه ولی عکس رو پاک کن
تهجون: باشه دوس پسر داری؟
ا/ت: نه یعنی داشتم
تهجون: چندتا
ا/ت: یکی
تهجون: چیشد
ا/ت: ولم کرد رفت خارج
تهجون: چند وقته؟
ا/ت: سه سالی میشه
تهجون: اسمش چیه؟
ا/ت: مگه باید همه چیزو بدونی
تهجون: اره
ا/ت: یادم رفته اسمشو
تهجون: باشه بهت زنگ میزنم
ا/ت: باشه
الان
تهیونگ: میگی که او یه عکس بد از تو داره بخاطر اینکه پخشش نکنه مجبورت کرده که نقش دوست دخترشو بازی کنی
ا/ت: اره
تهیونگ: ا/ت مگه پلیس وجود نداره خب برو به پلیس بگو
ا/ت: تو دوس داشتی داداشتو میگرفتن
تهیونگ: مهم نیست کی باشه صبر کن من برم
ا/ت: نه بشین تهیونگ میشه یه لطفی کنی اون عکسرو تو گوشیش پاک کنی
تهیونگ: باشه میارمش برای خودت و خودت پاکش کن
ا/ت: زیاد عکس بدی نبود لازم نیست برای من بیاریش خودت پاکش کن
تهیونگ: باشه
ا/ت: حالم خوب نیست؟
تهیونگ: چیشده؟ تب داری بیا این قرصو بخور
ا/ت: چی میخوای منو بکشی؟ مگه دکتری؟
تهیونگ: اره دکترم
ا/ت: به خودت میگی دکتر
تهیونگ: مگه من مسخره توام اینقدر خارج درس خوندم
ا/ت: واقعا دکتری
تهیونگ: اره
#فیک
#سناریو
۳۴.۶k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.