فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۳۲
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۳۲
از زبان ات
ات: جونگ کوک من... من... واقعاً عاشقتم اما... اما
جونگ کوک: بهم اعتماد کن دوباره به دستت میارم
ات: عاشقتم جونگ کوک
جونگ کوک: منم عاشقتم ات خیلی زیاد
ات: ولی من خیلی بیشتر
جونگ کوک: من خیلی خیلی بیشتر اونقدری که حتی نمی تونی تصورش رو کنی
از زبان نویسنده
یک سال بعد از اینکه ات و جونگ کوک با هم آشتی کردن و دوباره تونستن اون عاشق و معشوق همیشگی باشن به هرحال روحاشون از هم جداناپذیر بود اونا خود جداناپذیر بودن جدایی براشون معنی نداشت
یک سال با تمامی خوبی ها و بدی ها تمامی غم ها و خوشحالی ها گذشت
از زبان ات
شهربازی پاریس خیلی هیجان انگیز بود تنوع بازی ها خیلی بیشتر از کره بود
سر تاب حالم بد شد سرگیجه داشت محمود می ترکید احساس حالت تهوع داشتم بخاطر همین رفتم سرویس بهداشتی و یه آبی به سر و صورتم زدم
یدفه حس کردم یه نفر اومد از پشت منو گرفت و دستاشو دور بدنم حلقه کرد می دونستم جونگ کوکه
ات: چیکار داری میکنی اینجا سرویس بهداشتی زنونس
جونگ کوک: وقتی نگران میشم دیگه برام هیچی مهم نیست حالت بهتره؟
ات: آره دیگه بریم
وقتی سوار چرخ و فلک بودیم و از پشت منو به بدنش چسبونده بود و نفسای گرمش پوسمتو لمس می کرد و باعث قلقلکم میشد حسی رو بهم انتقال می کرد که نمی خواستم با دنیا عوضش کنم
جونگ کوک: می دونی که قول و قرارایی با هم داشتیم برای اینکه بیارمت شهربازی شرط گزاشتیم یادت نره
ات: باید به غل و زنجیر ببندمت آقای جئون جونگ کوک که شبا راحت تر بخوابم؟
پوزخندی شیطانی زد و کنار گوشم گفت: پس می خوای این رابطه رو خشن تر کنی؟ بدون که هیچ غل و زنجیری نمی تونه منو متوقف کنه فقط صدای نا...
ات: یااااا جونگ کوکا بسه دیگه
جونگ کوک: پرو شدی می خواستم باهات نرم رفتار کنم اما ظاهراً برای تنبیهت باید فلجت کنم
اینم بود شانس ما اومدیم خوش بگذرونیم قراره شب به فا*ک بریم (دیگه وقتی قبولش کردی باید فکر اینجا رو هم میکردی😏😌)
از زبان ات
ات: جونگ کوک من... من... واقعاً عاشقتم اما... اما
جونگ کوک: بهم اعتماد کن دوباره به دستت میارم
ات: عاشقتم جونگ کوک
جونگ کوک: منم عاشقتم ات خیلی زیاد
ات: ولی من خیلی بیشتر
جونگ کوک: من خیلی خیلی بیشتر اونقدری که حتی نمی تونی تصورش رو کنی
از زبان نویسنده
یک سال بعد از اینکه ات و جونگ کوک با هم آشتی کردن و دوباره تونستن اون عاشق و معشوق همیشگی باشن به هرحال روحاشون از هم جداناپذیر بود اونا خود جداناپذیر بودن جدایی براشون معنی نداشت
یک سال با تمامی خوبی ها و بدی ها تمامی غم ها و خوشحالی ها گذشت
از زبان ات
شهربازی پاریس خیلی هیجان انگیز بود تنوع بازی ها خیلی بیشتر از کره بود
سر تاب حالم بد شد سرگیجه داشت محمود می ترکید احساس حالت تهوع داشتم بخاطر همین رفتم سرویس بهداشتی و یه آبی به سر و صورتم زدم
یدفه حس کردم یه نفر اومد از پشت منو گرفت و دستاشو دور بدنم حلقه کرد می دونستم جونگ کوکه
ات: چیکار داری میکنی اینجا سرویس بهداشتی زنونس
جونگ کوک: وقتی نگران میشم دیگه برام هیچی مهم نیست حالت بهتره؟
ات: آره دیگه بریم
وقتی سوار چرخ و فلک بودیم و از پشت منو به بدنش چسبونده بود و نفسای گرمش پوسمتو لمس می کرد و باعث قلقلکم میشد حسی رو بهم انتقال می کرد که نمی خواستم با دنیا عوضش کنم
جونگ کوک: می دونی که قول و قرارایی با هم داشتیم برای اینکه بیارمت شهربازی شرط گزاشتیم یادت نره
ات: باید به غل و زنجیر ببندمت آقای جئون جونگ کوک که شبا راحت تر بخوابم؟
پوزخندی شیطانی زد و کنار گوشم گفت: پس می خوای این رابطه رو خشن تر کنی؟ بدون که هیچ غل و زنجیری نمی تونه منو متوقف کنه فقط صدای نا...
ات: یااااا جونگ کوکا بسه دیگه
جونگ کوک: پرو شدی می خواستم باهات نرم رفتار کنم اما ظاهراً برای تنبیهت باید فلجت کنم
اینم بود شانس ما اومدیم خوش بگذرونیم قراره شب به فا*ک بریم (دیگه وقتی قبولش کردی باید فکر اینجا رو هم میکردی😏😌)
۳۷.۹k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.