tough love part68 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part68 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
اریکا رفت اما دیگه پشت سرشم نگاه نکرد و یه بلیط هواپیما برای پاریس گرفت تا هرچقدر که می تونه ازشون فاصله بگیره خودشو از خط این داستان بکشه بیرون
بعد از رفتن اریکا جونگ کوک اومد
تهیونگ هم که خیال می کرد اریکا هنوز تو سالنه بلند گفت: درسته که من عاشق پولم اما اگه مشکلی پیش بیاد امکان نداره فرار کنم
پس اریکا خودت با زبون خوش از اینجا برو
چون اگه بمونی خودم می کشمت هیچی نباید به ات بگی نباید عروسی رو بهم بزنی فهمیدی؟
من اصن خواهری مثل تو نمی خوام... اصن برو به درک سیاه وقتی نمی تونی کاری کنی که جونگ کوک رو به دست باری به درد هیچ کاری نمی خوری
تهیونگ این حرفا بدون توجه به اینکه هم جونگ کوک و ات پشت خط میشنوه گفت که وقتی سرشو بالا گرفت از تو آینه جونگ کوک رو پشت در سالن دید که یه یه دستشو به در تکیه داده بود و با چهره ی داغون و بی اعصاب و درهم ریخته بهش خیره شده بود
نمی دونست دوباره اومده که بزنه داغونش کنه یا اینکه... چی می خواسته که اومده
جونگ کوک همه رو از سالن بیرون کرده بود که فقط خودش تکی با تهیونگ مشورت کنه اما نمی دونست که ات پشت خطه و هرکاری که کنه هرچی بگه ات هم اونجا هست که میشنوه
➕: الو تهیونگ؟ (ات که مکالمه ی تهیونگ با اریکا رو پشت تلفن شنید از حیرت و شوکی که بهش وارد شده بود همینجور منگ و سردرگم بود)
تهیونگ از رو صندلی آرایشگاه بلند شد و جونگ کوک هم همونطور که باهاش چشم تو چشم بود درو سالن رو آروم پشت سرش بست و آروم آروم سمتش قدم برداشت
➖: پس اریکا فکر میکنه می تونی همینجا ات رو بزاری و در بری
ولی انگار هنوز منو خوب نشناخته که نمی دونه با کی در افتاده
تهیونگ: می دونی! بنظرم اریکا راست میگه
اونی که عاشق واقعیه ات عه تویی
من نمی دونم چرا انقدر اصرار دادی من باهاش ازدواج کنم
این اصلا منطقی نیست که به این راحتیا از کنارش رد بشی و ترکش کنی اونم تویی که انقدر برای برگشتنش تلاش کردی اما شکست خوردی
➖: از کی تا حالا چیزی منطقی بوده؟!
اصلا مهم نیست من چی می خوام یا تو چی می خوای. مهم اینکه ات چی خواد... اونم تورو می خواد
تهیونگ که ازحرف جونگ کوکی که انقدر سرسخت بود شوکه شده بود انگار نفهمید جونگ کوک اصن چی گفت فقط اینکه از جوابش ناراحت بود و احساس گناه می کرد
تهیونگ:پس تو چی؟
➖:من چی؟
تهیونگ: مگه عاشقش نیستی؟ مگه مگه نمی خوای ات رو برش گردونی؟
حالا می خوای با دستای خودت اونو تو دستای من بزاری و دو دستی اونو تقدیمم کنی؟
➖:من دیگه اون جونگ کوک سابق نیستم
احساس می کنم معنیه عشقو... غیرتو... زندگی رو تازه فهمیدم
عشق یعنی ببینی ات چی می خواد... غیرتم یعنی اینکه نزاری از هیچکس آزاری بهش برسه...
➕:الو تهیونگگ؟!
ات باورش نمیشد که جونگ کوک...
از زبان نویسنده
اریکا رفت اما دیگه پشت سرشم نگاه نکرد و یه بلیط هواپیما برای پاریس گرفت تا هرچقدر که می تونه ازشون فاصله بگیره خودشو از خط این داستان بکشه بیرون
بعد از رفتن اریکا جونگ کوک اومد
تهیونگ هم که خیال می کرد اریکا هنوز تو سالنه بلند گفت: درسته که من عاشق پولم اما اگه مشکلی پیش بیاد امکان نداره فرار کنم
پس اریکا خودت با زبون خوش از اینجا برو
چون اگه بمونی خودم می کشمت هیچی نباید به ات بگی نباید عروسی رو بهم بزنی فهمیدی؟
من اصن خواهری مثل تو نمی خوام... اصن برو به درک سیاه وقتی نمی تونی کاری کنی که جونگ کوک رو به دست باری به درد هیچ کاری نمی خوری
تهیونگ این حرفا بدون توجه به اینکه هم جونگ کوک و ات پشت خط میشنوه گفت که وقتی سرشو بالا گرفت از تو آینه جونگ کوک رو پشت در سالن دید که یه یه دستشو به در تکیه داده بود و با چهره ی داغون و بی اعصاب و درهم ریخته بهش خیره شده بود
نمی دونست دوباره اومده که بزنه داغونش کنه یا اینکه... چی می خواسته که اومده
جونگ کوک همه رو از سالن بیرون کرده بود که فقط خودش تکی با تهیونگ مشورت کنه اما نمی دونست که ات پشت خطه و هرکاری که کنه هرچی بگه ات هم اونجا هست که میشنوه
➕: الو تهیونگ؟ (ات که مکالمه ی تهیونگ با اریکا رو پشت تلفن شنید از حیرت و شوکی که بهش وارد شده بود همینجور منگ و سردرگم بود)
تهیونگ از رو صندلی آرایشگاه بلند شد و جونگ کوک هم همونطور که باهاش چشم تو چشم بود درو سالن رو آروم پشت سرش بست و آروم آروم سمتش قدم برداشت
➖: پس اریکا فکر میکنه می تونی همینجا ات رو بزاری و در بری
ولی انگار هنوز منو خوب نشناخته که نمی دونه با کی در افتاده
تهیونگ: می دونی! بنظرم اریکا راست میگه
اونی که عاشق واقعیه ات عه تویی
من نمی دونم چرا انقدر اصرار دادی من باهاش ازدواج کنم
این اصلا منطقی نیست که به این راحتیا از کنارش رد بشی و ترکش کنی اونم تویی که انقدر برای برگشتنش تلاش کردی اما شکست خوردی
➖: از کی تا حالا چیزی منطقی بوده؟!
اصلا مهم نیست من چی می خوام یا تو چی می خوای. مهم اینکه ات چی خواد... اونم تورو می خواد
تهیونگ که ازحرف جونگ کوکی که انقدر سرسخت بود شوکه شده بود انگار نفهمید جونگ کوک اصن چی گفت فقط اینکه از جوابش ناراحت بود و احساس گناه می کرد
تهیونگ:پس تو چی؟
➖:من چی؟
تهیونگ: مگه عاشقش نیستی؟ مگه مگه نمی خوای ات رو برش گردونی؟
حالا می خوای با دستای خودت اونو تو دستای من بزاری و دو دستی اونو تقدیمم کنی؟
➖:من دیگه اون جونگ کوک سابق نیستم
احساس می کنم معنیه عشقو... غیرتو... زندگی رو تازه فهمیدم
عشق یعنی ببینی ات چی می خواد... غیرتم یعنی اینکه نزاری از هیچکس آزاری بهش برسه...
➕:الو تهیونگگ؟!
ات باورش نمیشد که جونگ کوک...
۵۰.۷k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.