tough love part69 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part69 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
ات باورش نمیشد که این همون جونگ کوکیه که... تصور اینکه الان همچین چیزایی رو از دهنش بشنوه براش سخت بود یعنی واقعاً تغییر کرده؟ اما...
➕: الو تهیونگ؟
➖: برای من همین کافیه که ببینم اون خوشحاله
حالا فرقی نمیکنه کنار من باشه یا هرکس دیگه
ات همه ی دار و ندارم بود... و الان از یه فقیر زاغه نشینم بدترم چون تو همه چیزمو ازم گرفتی ولی تو داری بخاطر دار و ندارش باهاش ازدواج میکنی درصورتی که من... اونو بخاطر خودش انتخاب کردم
ات دیگه تحمل شنیدن این حرفارو نداشت پس فوراً تلفنو قطع کرد
حسابی تو هم رفته و درب و داغون بود احساساتش به کلی برانگیخته شده بود
نمی دونست دقیقاً الان باید چیکار کنه فقط دیگه تحمل هیچی رو نداشت دیگه خسته شده بود و گیج
میویس: به به سلام عروس خوشگله
... (ات با حالت پریشونی که داشت همینجور تو فکر بود و اصلا هیچی متوجه نمیشد حتی نفهمید میویس کی اومد)
میویس: خوبی عشقم؟ چیشده چرا اخمای عروس خانوم تو همه؟ مثلاً الان باید خوشحال باشی چون عروسیته مگه خواستت همین نبود؟
حالا پاشو برو مثل مثل پرنده های خوشبخت تو آسمونا پرواز کن چون آقا داماد اومده تورو با خودش ببرههههه
میویس برای ات خوشحال بود اما برای داداشش یه دنیا غم تو سینش داشت اما نباید به رو می آورد که ناراحته تا حال ات رو هم تو روز عروسیش خراب نکنه
ات که خودش شل شده بود دیگه بال و پری نداشت پس میویس همه ی کاراشو کرد و بردش پایین پیش تهیونگ
تهیونگ هم که با خودش درگیری داشت انگار حواسش نبود ات پشت سرشه
➕: تهیونگگ
تهیونگ تا صدای ات رو شنید برگشت سمتش و دست گل رو داد دستش
تهیونگ: بفرمایین این وال توعه
➕: ممنون (با چهره ای پریشون)
ات و تهیونگ سوار ماشین شدن که برن کلیسا تا عقدشون خونده شه
تا برسن کلیسا هیچ حرفی بینشون نبود از اولش تا آخرش تماما سکوت حکم فرما بود
تهیونگ نمی دونست چیکار کنه فقط نمی خواست پاش به سفره عقد برسه (اینش دیگه ایرانی بود)
ات فقط تو سکوت خودش محو بود تا اینکه ماشین یه جا توقف کرد وقتی سرشو بالا گرفت دید که رسیدن به مجلس ختمش
از ماشین پیاده شدن که همه براشون دست و جیغ و هورا کشیدن
جونگ کوک هم تو دور دست ترین جای سالن جایی که دید بهش کم بود کنار دوتا بادیگاراش ایستاده بود
چشش از تو این همه جمعیت فقط ات رو ردیابی می کرد انگار هیچکس دیگه ای اونجا وجود نداشت فقط چشش ات رو می دید
کشیشم اومد و عدبه عقد رو داشت برای عروس و داماد می خوند
ات تموم مدت یا نگاهش به جونگ کوک بود که با حالت پریشون و درب داغونش نمی تونست ازش چشم برداره یا به تهیونگ که داشت بهش خیانت می کرد و عاشق خواهرش بود
اما یدفه از بی خبری در اومد که...
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان نویسنده
ات باورش نمیشد که این همون جونگ کوکیه که... تصور اینکه الان همچین چیزایی رو از دهنش بشنوه براش سخت بود یعنی واقعاً تغییر کرده؟ اما...
➕: الو تهیونگ؟
➖: برای من همین کافیه که ببینم اون خوشحاله
حالا فرقی نمیکنه کنار من باشه یا هرکس دیگه
ات همه ی دار و ندارم بود... و الان از یه فقیر زاغه نشینم بدترم چون تو همه چیزمو ازم گرفتی ولی تو داری بخاطر دار و ندارش باهاش ازدواج میکنی درصورتی که من... اونو بخاطر خودش انتخاب کردم
ات دیگه تحمل شنیدن این حرفارو نداشت پس فوراً تلفنو قطع کرد
حسابی تو هم رفته و درب و داغون بود احساساتش به کلی برانگیخته شده بود
نمی دونست دقیقاً الان باید چیکار کنه فقط دیگه تحمل هیچی رو نداشت دیگه خسته شده بود و گیج
میویس: به به سلام عروس خوشگله
... (ات با حالت پریشونی که داشت همینجور تو فکر بود و اصلا هیچی متوجه نمیشد حتی نفهمید میویس کی اومد)
میویس: خوبی عشقم؟ چیشده چرا اخمای عروس خانوم تو همه؟ مثلاً الان باید خوشحال باشی چون عروسیته مگه خواستت همین نبود؟
حالا پاشو برو مثل مثل پرنده های خوشبخت تو آسمونا پرواز کن چون آقا داماد اومده تورو با خودش ببرههههه
میویس برای ات خوشحال بود اما برای داداشش یه دنیا غم تو سینش داشت اما نباید به رو می آورد که ناراحته تا حال ات رو هم تو روز عروسیش خراب نکنه
ات که خودش شل شده بود دیگه بال و پری نداشت پس میویس همه ی کاراشو کرد و بردش پایین پیش تهیونگ
تهیونگ هم که با خودش درگیری داشت انگار حواسش نبود ات پشت سرشه
➕: تهیونگگ
تهیونگ تا صدای ات رو شنید برگشت سمتش و دست گل رو داد دستش
تهیونگ: بفرمایین این وال توعه
➕: ممنون (با چهره ای پریشون)
ات و تهیونگ سوار ماشین شدن که برن کلیسا تا عقدشون خونده شه
تا برسن کلیسا هیچ حرفی بینشون نبود از اولش تا آخرش تماما سکوت حکم فرما بود
تهیونگ نمی دونست چیکار کنه فقط نمی خواست پاش به سفره عقد برسه (اینش دیگه ایرانی بود)
ات فقط تو سکوت خودش محو بود تا اینکه ماشین یه جا توقف کرد وقتی سرشو بالا گرفت دید که رسیدن به مجلس ختمش
از ماشین پیاده شدن که همه براشون دست و جیغ و هورا کشیدن
جونگ کوک هم تو دور دست ترین جای سالن جایی که دید بهش کم بود کنار دوتا بادیگاراش ایستاده بود
چشش از تو این همه جمعیت فقط ات رو ردیابی می کرد انگار هیچکس دیگه ای اونجا وجود نداشت فقط چشش ات رو می دید
کشیشم اومد و عدبه عقد رو داشت برای عروس و داماد می خوند
ات تموم مدت یا نگاهش به جونگ کوک بود که با حالت پریشون و درب داغونش نمی تونست ازش چشم برداره یا به تهیونگ که داشت بهش خیانت می کرد و عاشق خواهرش بود
اما یدفه از بی خبری در اومد که...
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۴۹.۶k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.