پارت44:
#پارت44:
حق به جانب گفت:
- لیاقت نداری که می خواستم بپرسم که پیتزا چه طعمی می خوای. ولی الان پشیمون شدم. حالا که اینطور شد برو نون و خیار بخور.
ای وای حسابی گند زدم.
وجی: همیشه گند می زدی عزیز من
اهه وجیی تو یه مدت غیبِت زده بود هاا دوباره برگشتی؟ اصن دیگه جوابت نمی دم هر چی گفتی.
خدایا شکرت که با خودم هم درگیرم.
با مظلومیت تمام گفتم:
- ارمیاااا جونی؟
-زور نزن که دیگه پشیمون شدم.
لب ورچیده ام و گفتم:
- دلت میاد برای خواهر نازنینت، پرنسست، قل دومت، عزیزدلت و....
-وایی بسه سرم رو بردی. چه خودشم تحویل می گیره. حالا دلم برات سوخت برو گوشیم بیار تا زنگ بزنم برا گدا گشنه غذا بیارن ثواب ببرم.
جیغی زدم و پریدم بغلش.
- عاشقتمممممم ارمیاایییی!
و یه بوس گنده از لپش کردم.
- اهه برو تفیم کردی. الان پشیمون میشماااا
- باشه، باشه.
مثل بچه ی حرف گوش کن و سر بزیر کنارش ایستادم.
که یهو فاطمه خانم و ارمیا از خنده پوکیدن. وااا به چی می خنیدیدن؟ من که آروم شده بودم.
- عههه نخندین. مگه چیکار کردم؟
- ارمیا پس کله یی نثارم کرد و گفت:
-خدا نکشت دختر! برا شیکمت چه کارایی ک نمی کنی.
از کنارشون دویدم وگوشی ارمیارو از مبل برداشتم و بهش دادم.
- زود باش زنگ بزن. گشنمهههه!
ارمیا با تاسف سرش رو تکون داد و شماره ی فست فود(...)رو گرفت.
سه تا پیتزا سفارش دادیم. یکی برای من، یکی برای ارمیا، یکی برای فاطمه خانم. نمی شد که ما بخوریم اون نگاهمون کنه.
حق به جانب گفت:
- لیاقت نداری که می خواستم بپرسم که پیتزا چه طعمی می خوای. ولی الان پشیمون شدم. حالا که اینطور شد برو نون و خیار بخور.
ای وای حسابی گند زدم.
وجی: همیشه گند می زدی عزیز من
اهه وجیی تو یه مدت غیبِت زده بود هاا دوباره برگشتی؟ اصن دیگه جوابت نمی دم هر چی گفتی.
خدایا شکرت که با خودم هم درگیرم.
با مظلومیت تمام گفتم:
- ارمیاااا جونی؟
-زور نزن که دیگه پشیمون شدم.
لب ورچیده ام و گفتم:
- دلت میاد برای خواهر نازنینت، پرنسست، قل دومت، عزیزدلت و....
-وایی بسه سرم رو بردی. چه خودشم تحویل می گیره. حالا دلم برات سوخت برو گوشیم بیار تا زنگ بزنم برا گدا گشنه غذا بیارن ثواب ببرم.
جیغی زدم و پریدم بغلش.
- عاشقتمممممم ارمیاایییی!
و یه بوس گنده از لپش کردم.
- اهه برو تفیم کردی. الان پشیمون میشماااا
- باشه، باشه.
مثل بچه ی حرف گوش کن و سر بزیر کنارش ایستادم.
که یهو فاطمه خانم و ارمیا از خنده پوکیدن. وااا به چی می خنیدیدن؟ من که آروم شده بودم.
- عههه نخندین. مگه چیکار کردم؟
- ارمیا پس کله یی نثارم کرد و گفت:
-خدا نکشت دختر! برا شیکمت چه کارایی ک نمی کنی.
از کنارشون دویدم وگوشی ارمیارو از مبل برداشتم و بهش دادم.
- زود باش زنگ بزن. گشنمهههه!
ارمیا با تاسف سرش رو تکون داد و شماره ی فست فود(...)رو گرفت.
سه تا پیتزا سفارش دادیم. یکی برای من، یکی برای ارمیا، یکی برای فاطمه خانم. نمی شد که ما بخوریم اون نگاهمون کنه.
۴.۱k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.