پارت45:
#پارت45:
بلاخره بعد از چند دقیقه سفارشمون رسید. روی میز تو آشپزخونه نشستیم. با دیدن پیتزا و رنگ لعابش حالم جا اومد (عاشق پیتزا بودم. بعضی وقت ها حتی تو صبحونه هم می خوردم که فاطمه خانم کلی غر غر می کرد) مثل قحطی زده ها به پیتزا حمله کردم.
- ااووممم چقدر خوشمزست!
دیدم صدایی از فاطمه خانم و ارمیا نمیاد. سرم رو بلند کردم که دیدم با تعجب نگاهم می کردن.
در حالیکه دهنم پر بود گفتم:
-چیه؟ چرا اینجور نگام می کنید.
ارمیا با اخم گفت:
- از کجا اومدی خواهر من؟ جلوی سرخ پوستی جنگلی پیتزا می ذاشتی یکم باکلاس تر می خورد. تو از اون رد کردی.
لقمم رو بزور قورت دادم و گفتم:
- به تو ربطی نداره من از کجا اومدم. من چه قدرم با کلاس غذا می خورم. مگه نه فاطی جونم؟
فاطمه خانم شیطون نگاهم کرد و گفت:
- من این طور فکر نمی کنم.
با بهت گفتم:
- فاطـــمه خــانم؟؟ تــو هــــم؟؟
سرش رو تکون داد. که دهنم باز موند. نه چشمم روشن! کم کم داره راه می افته هاا! با دیدن قیافم ریز ریز خندید. لبخند مهربونی زدم و گفتم:
- اییی فدای خندیدنت توپولی من!
تپل نبود. فق صورتش گرد و توپر بود. ولی بازم دوست داشتم توپولو صداش کنم. نَگین بی ادبم هاااا اون بهم زیادی رو داده بود.
پیتزام رو تموم کرده بودم . به جعیه پیتزا ی ارمیا نگاه کردم یه تیکه مونده بود. آروم آروم دستم رو بهش نزدیک کردم خواستم برش دارم که محکم رو دستم زد.
-آخخخخخخ دستممم! چته وحشییی؟
تیکه ی آخری رو برداشت و همش رو تو دهنش چپوند و یه لیوان دوغم بالاش خورد.
-تا تو باشی دیگه به پیتزای من دست نزنی.
یهو دیدم فاطمه خانم جعبه ی پیتزاش رو جلوم گرفت.
-بیا بخور خانم من دیگه سیر شدم. دستت درد نکنه اقا ارمیا.
خواست از میز بلند شه که دستش رو گرفتم و گفتم:
- چی چی رو سیر شدی؟ باید بشینی همش رو بخوری. در ضمن چند دفه بگم بهم نگو خانم؟
بلاخره بعد از چند دقیقه سفارشمون رسید. روی میز تو آشپزخونه نشستیم. با دیدن پیتزا و رنگ لعابش حالم جا اومد (عاشق پیتزا بودم. بعضی وقت ها حتی تو صبحونه هم می خوردم که فاطمه خانم کلی غر غر می کرد) مثل قحطی زده ها به پیتزا حمله کردم.
- ااووممم چقدر خوشمزست!
دیدم صدایی از فاطمه خانم و ارمیا نمیاد. سرم رو بلند کردم که دیدم با تعجب نگاهم می کردن.
در حالیکه دهنم پر بود گفتم:
-چیه؟ چرا اینجور نگام می کنید.
ارمیا با اخم گفت:
- از کجا اومدی خواهر من؟ جلوی سرخ پوستی جنگلی پیتزا می ذاشتی یکم باکلاس تر می خورد. تو از اون رد کردی.
لقمم رو بزور قورت دادم و گفتم:
- به تو ربطی نداره من از کجا اومدم. من چه قدرم با کلاس غذا می خورم. مگه نه فاطی جونم؟
فاطمه خانم شیطون نگاهم کرد و گفت:
- من این طور فکر نمی کنم.
با بهت گفتم:
- فاطـــمه خــانم؟؟ تــو هــــم؟؟
سرش رو تکون داد. که دهنم باز موند. نه چشمم روشن! کم کم داره راه می افته هاا! با دیدن قیافم ریز ریز خندید. لبخند مهربونی زدم و گفتم:
- اییی فدای خندیدنت توپولی من!
تپل نبود. فق صورتش گرد و توپر بود. ولی بازم دوست داشتم توپولو صداش کنم. نَگین بی ادبم هاااا اون بهم زیادی رو داده بود.
پیتزام رو تموم کرده بودم . به جعیه پیتزا ی ارمیا نگاه کردم یه تیکه مونده بود. آروم آروم دستم رو بهش نزدیک کردم خواستم برش دارم که محکم رو دستم زد.
-آخخخخخخ دستممم! چته وحشییی؟
تیکه ی آخری رو برداشت و همش رو تو دهنش چپوند و یه لیوان دوغم بالاش خورد.
-تا تو باشی دیگه به پیتزای من دست نزنی.
یهو دیدم فاطمه خانم جعبه ی پیتزاش رو جلوم گرفت.
-بیا بخور خانم من دیگه سیر شدم. دستت درد نکنه اقا ارمیا.
خواست از میز بلند شه که دستش رو گرفتم و گفتم:
- چی چی رو سیر شدی؟ باید بشینی همش رو بخوری. در ضمن چند دفه بگم بهم نگو خانم؟
۹.۱k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.