پارت46:
#پارت46:
با مهربونی نگام کرد و سرجاش نشست. یه تیکه از جعبه پیتزا که جلوم گذاشت رو برداشتم و تو دهنش چپوندم، با تعجب نگام کرد. با بدجنسی نگاهش کردم و گفتم:
- اینجوری نگام نکن باید همش رو بخوری، البته منم کمکت می کنم!
ریز ریز خندیدم.
فاطمه خانم بزور لقمش رو قورت داد. یه لیوان نوشابه براش ریختم که همش رو سر کشید. آخییی تشنش بود. یه نفس عمیق کشید و گفت:
- داشتم خفه می شدم. اخه این چه کاریه من سنی ازم گذشته نمی تونم که مثل شما جوونا بخورم.
پریدم بغلش و گفتم:
- الهی من فدای توپولی خودمم. خب اگه نخوری این لپات آب میشن، بعد من لپ کی رو بکشمم. تو هنوز درضمن هنوز جوونی ماشالله بزنم به تخته خوشگلیت از منم رد کرده.
یه چشمک بهش زدم و پریدم یه ماچ گنده از لپای توپولیش گرفتم.
ارمیا که تا اون موقع ساکت داشت نگاهمون می کرد شیطون گفت:
-فاطمه خانم! خب آبجیم راست می گه دیگه.
فاطمه خانم لبخندی زد و نگاه حسرت آمیزی بهمون انداخت.
درحالی که از حرفای ما دوتا خندش گرفته بود گفت:
- از دست شما دوتا چشم می خورم.
با شوخی و خنده من و ارمیا تونستیم نصف پیتزا رو بهش بدیم بخوره نصف دیگش هم من نوش جان کردم.(بله من خیلی شیکمو تشریف دارم)
بعد اینکه شام تموم کردیم من و ارمیا سفره رو جمع کردیم، هرچقدر فاطمه خانم اصرار کرد که بشینیم گوش نکردیم. بعد اینکه تموم کردیم به سمت حال رفتیم و روی مبل نشستیم.
با مهربونی نگام کرد و سرجاش نشست. یه تیکه از جعبه پیتزا که جلوم گذاشت رو برداشتم و تو دهنش چپوندم، با تعجب نگام کرد. با بدجنسی نگاهش کردم و گفتم:
- اینجوری نگام نکن باید همش رو بخوری، البته منم کمکت می کنم!
ریز ریز خندیدم.
فاطمه خانم بزور لقمش رو قورت داد. یه لیوان نوشابه براش ریختم که همش رو سر کشید. آخییی تشنش بود. یه نفس عمیق کشید و گفت:
- داشتم خفه می شدم. اخه این چه کاریه من سنی ازم گذشته نمی تونم که مثل شما جوونا بخورم.
پریدم بغلش و گفتم:
- الهی من فدای توپولی خودمم. خب اگه نخوری این لپات آب میشن، بعد من لپ کی رو بکشمم. تو هنوز درضمن هنوز جوونی ماشالله بزنم به تخته خوشگلیت از منم رد کرده.
یه چشمک بهش زدم و پریدم یه ماچ گنده از لپای توپولیش گرفتم.
ارمیا که تا اون موقع ساکت داشت نگاهمون می کرد شیطون گفت:
-فاطمه خانم! خب آبجیم راست می گه دیگه.
فاطمه خانم لبخندی زد و نگاه حسرت آمیزی بهمون انداخت.
درحالی که از حرفای ما دوتا خندش گرفته بود گفت:
- از دست شما دوتا چشم می خورم.
با شوخی و خنده من و ارمیا تونستیم نصف پیتزا رو بهش بدیم بخوره نصف دیگش هم من نوش جان کردم.(بله من خیلی شیکمو تشریف دارم)
بعد اینکه شام تموم کردیم من و ارمیا سفره رو جمع کردیم، هرچقدر فاطمه خانم اصرار کرد که بشینیم گوش نکردیم. بعد اینکه تموم کردیم به سمت حال رفتیم و روی مبل نشستیم.
۲.۷k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.