توی زندگی بعدیم میبینمت
#توی_زندگی _بعدیم_میبینمت
پارت7
ویو ته : انقد ترسیده بودم که خشکم گرفته بود ، نمیدونم چرا یه حس بدی به این ادم دارم هر وقت میبینمش حالم بد میشه ، امکان نداره این همون ادم باشه
ویو کوک : عاممم وایی خیلی استرس دارم چرا یه جوری داره نگام میکنه باید یه چیزی بگم
کوک : عاممم حال..ت خوب..ههه *با استرس* جوری که صورتش قرمز شده بود
ویو ته : نمیدونستم چی بگم خیلی مضطرب بودم دستم میلرزید به خاطر همین سریع رامو کشیدم و بدون نگاه کردن رفتم که دستمو از پشت گرفت
کوک: خواهش میکنم بمون ، لطفااا
ویو ته : وایی چرا بغضم گرفته چرا اینجوری شدم ، یعنی من احساساتی شدم ؟
تهیونگ دستشو میکشه و از پیش کوک میره
ویو کوک : چرا اینجوری شد ، تغصیر منه من کاریش کردم؟ عاهه گند زدم
کوک با ناراحتی میره سر کلاس
پرش زمانی به زنگ اخر :
ویو ته : خب کلاس تموم شد باید خودمو برسونم خونه تا نیومده دنبالم ، اصلا به درک اگه این همون ادم باشه من نمیتونم پیشش باشم باید برم
ویو کوک : باید برم دنبال تهیونگ ، میدونم دلش نمیخواد من باشم ولی من دوست دارم پیشش باشم ، یه حسی بهش دارم
کوک داشت میرفت دنبال ته که سول و بقیه ی پسرا دورش حلقه گرفتن
سول : کجا کجا تازه باهات کار داریم فک کردی میتونی به دوست پسرم نزدیک بشی بچه ها بگیرینش
کوک خواست داد بزنه که یکی از پسرا جلو دهنش رو گرفت و هر چقد سعی کرد به تهیونگ خبر بده نتونست
ویوته : همینجور داشتم از مدرسه خارج میشدم که یهو یه تصویر اومد تو ذهنم
تو اون تصویر نشون میده که کوک قراره از دست سول زیاد کتک بخوره
ویو ته : چیییی چطور ممکنه ، وای باید برم کوک رو نجات بدم ، نهه من این کارو نمیکنم من که مثل مردم احساساتی نیستم ولی بهم دستور دادن ازش محافظت کنم که پاداش خوبی بگیرم پس نمیتونم نرم
ویو کوک : حالم خوب نیست ، همشون دورم جمع شدن و دارن کتکم میزنن حاضرم به خاطر تهیونگ هم که شده انقد کتک بخورم که دیگه نتونم پاشم ، من عاشقش شدم
وایییییی خدا خودم ذوق کردم 😂
بچه ها همینجور که داشتن کوک رو میزدن تهیونگ وارد میشه
ویو کوک : همینجور که داشتم کتک میخوردم دیدم تهیونگ داره یکی یکی بقیه رو میزنه ... جوری میزد که همشون سر تا پا خونی بودن بعد از زدن بقیه یه چک به سول زد ، ولی تهیونگ خسته شده بود و دیدیم که پشت سرمون هم هنوز از اون غولا هست
تهیونگ دست کوک رو میگیره و باهم از مدرسه فرار میکنن و انقد میدوئن که بقیه گمشون میکنن
ویو کوک : دلم میخواد همینجوری دستش رو بگیرم ، دوست دارم تا ابد دوسش داشته باشم میخوام این لحضه هیچ وقت تموم نشه
ویو ته : چه حس عجیبی دارم همینجور که خیلی ترسیدم ولی میخوام این لحضه تموم نشه....
#v_jk
پارت7
ویو ته : انقد ترسیده بودم که خشکم گرفته بود ، نمیدونم چرا یه حس بدی به این ادم دارم هر وقت میبینمش حالم بد میشه ، امکان نداره این همون ادم باشه
ویو کوک : عاممم وایی خیلی استرس دارم چرا یه جوری داره نگام میکنه باید یه چیزی بگم
کوک : عاممم حال..ت خوب..ههه *با استرس* جوری که صورتش قرمز شده بود
ویو ته : نمیدونستم چی بگم خیلی مضطرب بودم دستم میلرزید به خاطر همین سریع رامو کشیدم و بدون نگاه کردن رفتم که دستمو از پشت گرفت
کوک: خواهش میکنم بمون ، لطفااا
ویو ته : وایی چرا بغضم گرفته چرا اینجوری شدم ، یعنی من احساساتی شدم ؟
تهیونگ دستشو میکشه و از پیش کوک میره
ویو کوک : چرا اینجوری شد ، تغصیر منه من کاریش کردم؟ عاهه گند زدم
کوک با ناراحتی میره سر کلاس
پرش زمانی به زنگ اخر :
ویو ته : خب کلاس تموم شد باید خودمو برسونم خونه تا نیومده دنبالم ، اصلا به درک اگه این همون ادم باشه من نمیتونم پیشش باشم باید برم
ویو کوک : باید برم دنبال تهیونگ ، میدونم دلش نمیخواد من باشم ولی من دوست دارم پیشش باشم ، یه حسی بهش دارم
کوک داشت میرفت دنبال ته که سول و بقیه ی پسرا دورش حلقه گرفتن
سول : کجا کجا تازه باهات کار داریم فک کردی میتونی به دوست پسرم نزدیک بشی بچه ها بگیرینش
کوک خواست داد بزنه که یکی از پسرا جلو دهنش رو گرفت و هر چقد سعی کرد به تهیونگ خبر بده نتونست
ویوته : همینجور داشتم از مدرسه خارج میشدم که یهو یه تصویر اومد تو ذهنم
تو اون تصویر نشون میده که کوک قراره از دست سول زیاد کتک بخوره
ویو ته : چیییی چطور ممکنه ، وای باید برم کوک رو نجات بدم ، نهه من این کارو نمیکنم من که مثل مردم احساساتی نیستم ولی بهم دستور دادن ازش محافظت کنم که پاداش خوبی بگیرم پس نمیتونم نرم
ویو کوک : حالم خوب نیست ، همشون دورم جمع شدن و دارن کتکم میزنن حاضرم به خاطر تهیونگ هم که شده انقد کتک بخورم که دیگه نتونم پاشم ، من عاشقش شدم
وایییییی خدا خودم ذوق کردم 😂
بچه ها همینجور که داشتن کوک رو میزدن تهیونگ وارد میشه
ویو کوک : همینجور که داشتم کتک میخوردم دیدم تهیونگ داره یکی یکی بقیه رو میزنه ... جوری میزد که همشون سر تا پا خونی بودن بعد از زدن بقیه یه چک به سول زد ، ولی تهیونگ خسته شده بود و دیدیم که پشت سرمون هم هنوز از اون غولا هست
تهیونگ دست کوک رو میگیره و باهم از مدرسه فرار میکنن و انقد میدوئن که بقیه گمشون میکنن
ویو کوک : دلم میخواد همینجوری دستش رو بگیرم ، دوست دارم تا ابد دوسش داشته باشم میخوام این لحضه هیچ وقت تموم نشه
ویو ته : چه حس عجیبی دارم همینجور که خیلی ترسیدم ولی میخوام این لحضه تموم نشه....
#v_jk
۵.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.