روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:20
( ویو ا.ت)
سوهی: خیلی خب حالا
و به سمتمون اومد و پیشم رو تخت نشست
سوهی: خب داشتین چیکار میکردین؟
چشمش به بوم حورد و از دستم کشیدش بیرون و گفت
سوهی: چقدر خوشکله
فلیکس: من کشیدم
ا.ت: البته واسه من
سوهی با حالت برزخی بهمون نگاه کردو گفت
سوهی: اها باشه تموم شد پوزاتون ؟
ا.ت: بله
* ۲ ساعت بعد *
خودم و انداختم تو بغلش و گفتم
ا.ت: ما دوباره همدیگه رو میبینیم مگه نه؟
فلیکس: آره
ازم جدا شد و به سمت ماشین رفت لحظه آخر برام دستی تکون داد و سوار شدو رفت
کمی به جای خالی ماشین زول زدم و به سمت بیمارستان رفتم
یاد روز اولی که فلیکس اومده بود افتادم به اجبار پرستارش شدم فکر نمیکردم که یه روزی برای رفتنش ناراحت شم
با همین فکرا به سمت اتاقم رفتم و رو صندلی دو نفره لش کردم
حوصله ی اینکه با بقیع بیمارا سرو کله بزنم نداشتم پس بعد از پیامک به رئیس چند روز مرخصی گرفتم
بعد از چند دقیقه از رو مبل بلند شدم و روپوش پزشکیمو در آوردم و به سمت خونه رفتم
* ۳۰ مین بعد*
بعد از رسیدن به خونه مستقیم رو تخت لش کردم و خوابیدم
*۶ ساعت بعد*
با غر غر های شکمم که میگفت من گشنمه از رو تخت بلند شدم و رفتم یه رامیونی چیزی کوفت کنم
بعد از خوردن رامیون به سمت گوشیم رفتم تا یکم تو اینترنت بچرخم که با پیامکی از شماره ناشناس مواجه شدم
پیام رو باز کردم
پیام: سلام ا.ت من سوهو ام میخام چیز مهمی رو بهت بگم که پشت تلفن نمیشه پس لطفا ساعت ۷ بیا به ..........
نمیخاستم قیافه نحسشو ببینم ولی میخاستم ببینم چی انقدر مهمه؟ پس بعد از فرستادن پیام اوکی به ساعت نگاه کردم که ۶ رو نشون میداد
یک ساعت وقت داشتم پس رفتم تا لباس بپوشم
*یک ساعت بعد*
وارد کافیشاپی که آدرسشو واسم فرستاده بود شدم که چشمم بهش خورد
به سمتش رفتم که توجهش بهم جلب شد و سرشو از گوشی آورد بیرون
سوهو: سلام
با سردی جواب داد
ا.ت: سلام
منو رو به سمتم هول داد و گفت
سوهو: چی میخوری؟
ا.ت: برای اینا اومدیم؟
با کلافگی گفت
سوهو : نه چرا انقدر عجله داری؟
ا.ت: نمیخام کنار آدم خیانتکاری مثل تو بشینم
سوهو: ا.ت لطفا بیا بهم برگردیم و اون قضیه رد فراموش کنیم
ا.ت: چی؟ فراموش کنم؟ نکنه شوخیت گرفته
مرتیکه تو به من خیانت کردی و الان با کمال پرویی ازم میخای که بهم برگردیم؟
منوی تو دستشو رو میز گزاشتو گفت
سوهو: ا.ت اون فقط یه لغزش کوچیک بود و من الان برگشتم آخه چه اشکالی داره؟
با حالت هیستریک گفتم
ا.ت: چه اشکالی داره؟ فکر میکنی دوباره بهت اعتماد میکنم ؟
ایندفعه اونم حصبی شدو گفت
سوهو: نمیتونی بهم اعتماد کنی یا ینفر دیگرو دوست داری؟
ا.ت: چی؟
P:20
( ویو ا.ت)
سوهی: خیلی خب حالا
و به سمتمون اومد و پیشم رو تخت نشست
سوهی: خب داشتین چیکار میکردین؟
چشمش به بوم حورد و از دستم کشیدش بیرون و گفت
سوهی: چقدر خوشکله
فلیکس: من کشیدم
ا.ت: البته واسه من
سوهی با حالت برزخی بهمون نگاه کردو گفت
سوهی: اها باشه تموم شد پوزاتون ؟
ا.ت: بله
* ۲ ساعت بعد *
خودم و انداختم تو بغلش و گفتم
ا.ت: ما دوباره همدیگه رو میبینیم مگه نه؟
فلیکس: آره
ازم جدا شد و به سمت ماشین رفت لحظه آخر برام دستی تکون داد و سوار شدو رفت
کمی به جای خالی ماشین زول زدم و به سمت بیمارستان رفتم
یاد روز اولی که فلیکس اومده بود افتادم به اجبار پرستارش شدم فکر نمیکردم که یه روزی برای رفتنش ناراحت شم
با همین فکرا به سمت اتاقم رفتم و رو صندلی دو نفره لش کردم
حوصله ی اینکه با بقیع بیمارا سرو کله بزنم نداشتم پس بعد از پیامک به رئیس چند روز مرخصی گرفتم
بعد از چند دقیقه از رو مبل بلند شدم و روپوش پزشکیمو در آوردم و به سمت خونه رفتم
* ۳۰ مین بعد*
بعد از رسیدن به خونه مستقیم رو تخت لش کردم و خوابیدم
*۶ ساعت بعد*
با غر غر های شکمم که میگفت من گشنمه از رو تخت بلند شدم و رفتم یه رامیونی چیزی کوفت کنم
بعد از خوردن رامیون به سمت گوشیم رفتم تا یکم تو اینترنت بچرخم که با پیامکی از شماره ناشناس مواجه شدم
پیام رو باز کردم
پیام: سلام ا.ت من سوهو ام میخام چیز مهمی رو بهت بگم که پشت تلفن نمیشه پس لطفا ساعت ۷ بیا به ..........
نمیخاستم قیافه نحسشو ببینم ولی میخاستم ببینم چی انقدر مهمه؟ پس بعد از فرستادن پیام اوکی به ساعت نگاه کردم که ۶ رو نشون میداد
یک ساعت وقت داشتم پس رفتم تا لباس بپوشم
*یک ساعت بعد*
وارد کافیشاپی که آدرسشو واسم فرستاده بود شدم که چشمم بهش خورد
به سمتش رفتم که توجهش بهم جلب شد و سرشو از گوشی آورد بیرون
سوهو: سلام
با سردی جواب داد
ا.ت: سلام
منو رو به سمتم هول داد و گفت
سوهو: چی میخوری؟
ا.ت: برای اینا اومدیم؟
با کلافگی گفت
سوهو : نه چرا انقدر عجله داری؟
ا.ت: نمیخام کنار آدم خیانتکاری مثل تو بشینم
سوهو: ا.ت لطفا بیا بهم برگردیم و اون قضیه رد فراموش کنیم
ا.ت: چی؟ فراموش کنم؟ نکنه شوخیت گرفته
مرتیکه تو به من خیانت کردی و الان با کمال پرویی ازم میخای که بهم برگردیم؟
منوی تو دستشو رو میز گزاشتو گفت
سوهو: ا.ت اون فقط یه لغزش کوچیک بود و من الان برگشتم آخه چه اشکالی داره؟
با حالت هیستریک گفتم
ا.ت: چه اشکالی داره؟ فکر میکنی دوباره بهت اعتماد میکنم ؟
ایندفعه اونم حصبی شدو گفت
سوهو: نمیتونی بهم اعتماد کنی یا ینفر دیگرو دوست داری؟
ا.ت: چی؟
۶.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.