Bad and good life
#Bad_and_good_life
summary a part①:
-هیشش اجوما انقدر حرص نخور یه بلایی سرت میاداااا بعدش من دیگه کسی رو ندارمااا
-مراقب خودت باش من دیگه میرم
(بعداز مرگ مادرم تنها کسی ک باهاش حرف میزدم و مهربون بودم اجوما بود اون بهم حس امنیت میداد مثل مامانم بود:)
part②
رسیدم به شرکت
ویو شرکت
(علامت منشی جنگکوک÷)
÷خوش اومدین(تعظیم برای احترام)
-سریع به تهیونگ شی بگین بیاد دفترم کار مهمی دارم
÷بله حتما
بعد از5مین
(تق تق (صدای در)
-بیا داخل
×انیو
-اینو
×کاری داشتی
-ارع بشین
×هوم؟ میشنوم
-پیداش کردی؟
×عاااح کار ساده نیست ک دو روزه میخوایش
-من نمیدونم هر جور شد میخوام سریعتر پیداش کنین
-باید تاوان کارایی که کرده رو بده مرتیکه
(فلش بک به چند روز پیش)
-تهیونگااا
×بله
-حالا ک فهمیدی مرگه مامانم بر اثر بیماری نبود و مسی داخل این موضوع دست داشته نباید کاری کنیم؟
×چیکار میخوای بکنی
-باید تاوان کاری ک کرده رو پس بده
-کمکم میکنی
×مگه میتونم به تو نه بگم
-مرسی
(همدیگر رو بغل کردن)
[تهیونگ دوست بچگی جنگکوکه]
(فلش بک به موقعی ک مادرت جنگکوک حالش بد میشه میبرنش بیمارستان)
-مامانی یه ذره دیگه طاقت بیار
(علامت پزشک&)
&خانم چان سریع ببریشون اتاق عمل
~بله چشم
............
-تهیونگ
×جانم
-اگه مامانم و از دست بدم چی؟؟ باید چیکار کنم؟؟
-نمیتونم دوریشو تحمل کنم (گریه)
×یااا نفوذ بد نزن حالش خوب میشع
×مطمئنم مامانت قویه اون از پسش بر میاد نگران نباش
(تهیونگ جنگکوک و بغل کرد، جنگکوک همین طوری گریه میکرد که پدرش رسید)
$جنگکوک
-با.. هق ب(بغضش بهش اجازه ی حرف زدن نمیداد)
$مامانت کجاست؟
×بردنش اتاق عمل
$جنگکوک تو حالت خوبه؟
-نه نههه اگه مامان حاش خوب نشههه
(پدرش بغضش رو نتونست کنترل کن از جنگکوک دور شد تا حال جنگکوک با دیدن گریش بدتر نشه)
بعد از 40مین دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
-حال مادرم چطوره؟(پریشون)
$حالش چطورهه؟؟؟
&متاسفام، غم اخرتون باشه
(-انگار رو سرم یه سطل اب یخ ریخته بودن، دکتر چی داشت میگفتم هیچ نمیفهمیدم انگار تو یه بُعد دیگه بودم همه ی صداها تو سرم میپیچید صدای خندهای مامانم صدا تهوینگ که عربده میکشه صدام میکنه صدای بابام خاطراتم با مامانم داشت مثل فیلم از جلو چشم رد میشد فقط صدای تهیونگ بابام ک اسم صدا میزدن رو میشنیدم بعداز چند دقیقع دیگ هیچی ندیدم و سیاهی همه جا رو گرفت
summary a part①:
-هیشش اجوما انقدر حرص نخور یه بلایی سرت میاداااا بعدش من دیگه کسی رو ندارمااا
-مراقب خودت باش من دیگه میرم
(بعداز مرگ مادرم تنها کسی ک باهاش حرف میزدم و مهربون بودم اجوما بود اون بهم حس امنیت میداد مثل مامانم بود:)
part②
رسیدم به شرکت
ویو شرکت
(علامت منشی جنگکوک÷)
÷خوش اومدین(تعظیم برای احترام)
-سریع به تهیونگ شی بگین بیاد دفترم کار مهمی دارم
÷بله حتما
بعد از5مین
(تق تق (صدای در)
-بیا داخل
×انیو
-اینو
×کاری داشتی
-ارع بشین
×هوم؟ میشنوم
-پیداش کردی؟
×عاااح کار ساده نیست ک دو روزه میخوایش
-من نمیدونم هر جور شد میخوام سریعتر پیداش کنین
-باید تاوان کارایی که کرده رو بده مرتیکه
(فلش بک به چند روز پیش)
-تهیونگااا
×بله
-حالا ک فهمیدی مرگه مامانم بر اثر بیماری نبود و مسی داخل این موضوع دست داشته نباید کاری کنیم؟
×چیکار میخوای بکنی
-باید تاوان کاری ک کرده رو پس بده
-کمکم میکنی
×مگه میتونم به تو نه بگم
-مرسی
(همدیگر رو بغل کردن)
[تهیونگ دوست بچگی جنگکوکه]
(فلش بک به موقعی ک مادرت جنگکوک حالش بد میشه میبرنش بیمارستان)
-مامانی یه ذره دیگه طاقت بیار
(علامت پزشک&)
&خانم چان سریع ببریشون اتاق عمل
~بله چشم
............
-تهیونگ
×جانم
-اگه مامانم و از دست بدم چی؟؟ باید چیکار کنم؟؟
-نمیتونم دوریشو تحمل کنم (گریه)
×یااا نفوذ بد نزن حالش خوب میشع
×مطمئنم مامانت قویه اون از پسش بر میاد نگران نباش
(تهیونگ جنگکوک و بغل کرد، جنگکوک همین طوری گریه میکرد که پدرش رسید)
$جنگکوک
-با.. هق ب(بغضش بهش اجازه ی حرف زدن نمیداد)
$مامانت کجاست؟
×بردنش اتاق عمل
$جنگکوک تو حالت خوبه؟
-نه نههه اگه مامان حاش خوب نشههه
(پدرش بغضش رو نتونست کنترل کن از جنگکوک دور شد تا حال جنگکوک با دیدن گریش بدتر نشه)
بعد از 40مین دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
-حال مادرم چطوره؟(پریشون)
$حالش چطورهه؟؟؟
&متاسفام، غم اخرتون باشه
(-انگار رو سرم یه سطل اب یخ ریخته بودن، دکتر چی داشت میگفتم هیچ نمیفهمیدم انگار تو یه بُعد دیگه بودم همه ی صداها تو سرم میپیچید صدای خندهای مامانم صدا تهوینگ که عربده میکشه صدام میکنه صدای بابام خاطراتم با مامانم داشت مثل فیلم از جلو چشم رد میشد فقط صدای تهیونگ بابام ک اسم صدا میزدن رو میشنیدم بعداز چند دقیقع دیگ هیچی ندیدم و سیاهی همه جا رو گرفت
۴.۱k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.