39 Part
لیا: ا/ت...
دیگه نمیتونستم حرفی رو بشنوم. گوشیم رو از زمین برداشتم و برگشتم داخل اتاق و در رو قفل کردم.
صدای دایون و لیا رو میشنیدم که داشتن میومدن سمت اتاقم.
دایون: ا/ت آبجی جونم. خواهش میکنم در رو باز کن.
لیا: ا/ت لطفا درو باز کن.
ا/ت: برید.
دایون: ا/ت باید باهم حرف بزنیم.
ا/ت: برو نمیخوام هیچکدومتون رو ببینم.
لیا به در میکوبوند و دیگه صدای دایون رو نمیشنیدم. شاید رفته بود.
روی زمین نشسته بودم. شاید فکر میکردن میخوام بلایی سر خودم بیارم یا اونقدر گریه کنم تا جونم در بیاد اما دیگه اینطور نبود. فقط سرم رو روی بالشت گذاشتم تا استراحت کنم.
صداها بلندتر شده بود. صدای جونگ کوک هم بهشون اضافه شده بود. یعنی اون به خاطر من اومده؟
جونگ کوک: ا/ت در رو لطفا باز میکنی؟
ا/ت: من یه بار گفتم. فقط میخوام تنها باشم.
جونگ کوک: میشه فقط من بیام داخل اتاق؟
ا/ت: وقتی میگم تنها یعنی نمیخوام کسی کنارم باشه.
...
فکر میکردم دست برمیدارن اما تمومی نداشت. چرا انقدر نگران منن؟ من خودم هم انقدر بهش فکر نمیکنم!
ا/ت: برید خواهشا این کارا کمکی نمیکنه.
چراغ اتاق رو از قبل خاموش کرده بودم و چیزی رو نمیتونستم ببینم. بلند شدم تا برم در رو باز کنم.
دستم خورد به یه چیزی و افتاد. وای نه این چی بود؟
جونگ کوک: ا/ت ا/ت خوبی؟ خواهش میکنم جوابم رو بدهههه.
دستم رو بردم سمتش. به نظر شکسته بود. داشتم فکر میکردم که این چیه. نهه من چیکار کردم؟؟؟ این همون ظرفی بود که لیا درموردش حرف میزد؟ همونی که... واییی من یادگاری مامانش رو شکوندم. از ظرف فاصله گرفتم.
جونگ کوک در رو محکم میکوبید که یه دفعه در باز شد.
با تعجب بهم نگاه میکردن. کوک میخواست بیاد نزدیکم.
ا/ت: نه لطفا نیا. ببخشید لیا.
لیا: چیشده ا/ت؟ خوبی؟ صدای چی بود؟
ا/ت: ببخشید یادگاری مامانت رو شکستم. نمیخواستم چنین کاری کنم. دستم خورد.
لیا: ا/ت اصلا مهم نیست. من نگرانت شدم. فکر کردم میخوای بلایی سر خودت بیاری.
ا/ت: ببخشید لیا. ببخشید. من تنها یادگاری که از مامانت داشتی رو شکستم.
لیا: ا/ت میگم که مهم نیست. مهم اینه که برای خودت اتفاقی نیوفتاده باشهه.
...
لایک
♥️
دیگه نمیتونستم حرفی رو بشنوم. گوشیم رو از زمین برداشتم و برگشتم داخل اتاق و در رو قفل کردم.
صدای دایون و لیا رو میشنیدم که داشتن میومدن سمت اتاقم.
دایون: ا/ت آبجی جونم. خواهش میکنم در رو باز کن.
لیا: ا/ت لطفا درو باز کن.
ا/ت: برید.
دایون: ا/ت باید باهم حرف بزنیم.
ا/ت: برو نمیخوام هیچکدومتون رو ببینم.
لیا به در میکوبوند و دیگه صدای دایون رو نمیشنیدم. شاید رفته بود.
روی زمین نشسته بودم. شاید فکر میکردن میخوام بلایی سر خودم بیارم یا اونقدر گریه کنم تا جونم در بیاد اما دیگه اینطور نبود. فقط سرم رو روی بالشت گذاشتم تا استراحت کنم.
صداها بلندتر شده بود. صدای جونگ کوک هم بهشون اضافه شده بود. یعنی اون به خاطر من اومده؟
جونگ کوک: ا/ت در رو لطفا باز میکنی؟
ا/ت: من یه بار گفتم. فقط میخوام تنها باشم.
جونگ کوک: میشه فقط من بیام داخل اتاق؟
ا/ت: وقتی میگم تنها یعنی نمیخوام کسی کنارم باشه.
...
فکر میکردم دست برمیدارن اما تمومی نداشت. چرا انقدر نگران منن؟ من خودم هم انقدر بهش فکر نمیکنم!
ا/ت: برید خواهشا این کارا کمکی نمیکنه.
چراغ اتاق رو از قبل خاموش کرده بودم و چیزی رو نمیتونستم ببینم. بلند شدم تا برم در رو باز کنم.
دستم خورد به یه چیزی و افتاد. وای نه این چی بود؟
جونگ کوک: ا/ت ا/ت خوبی؟ خواهش میکنم جوابم رو بدهههه.
دستم رو بردم سمتش. به نظر شکسته بود. داشتم فکر میکردم که این چیه. نهه من چیکار کردم؟؟؟ این همون ظرفی بود که لیا درموردش حرف میزد؟ همونی که... واییی من یادگاری مامانش رو شکوندم. از ظرف فاصله گرفتم.
جونگ کوک در رو محکم میکوبید که یه دفعه در باز شد.
با تعجب بهم نگاه میکردن. کوک میخواست بیاد نزدیکم.
ا/ت: نه لطفا نیا. ببخشید لیا.
لیا: چیشده ا/ت؟ خوبی؟ صدای چی بود؟
ا/ت: ببخشید یادگاری مامانت رو شکستم. نمیخواستم چنین کاری کنم. دستم خورد.
لیا: ا/ت اصلا مهم نیست. من نگرانت شدم. فکر کردم میخوای بلایی سر خودت بیاری.
ا/ت: ببخشید لیا. ببخشید. من تنها یادگاری که از مامانت داشتی رو شکستم.
لیا: ا/ت میگم که مهم نیست. مهم اینه که برای خودت اتفاقی نیوفتاده باشهه.
...
لایک
♥️
۳۲.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.