پارت56 دلبربلا
#پارت56 #دلبربلا
_این چند روز رو که همه با همیم باید یه برنامه ترتیب بدیم این دوتارو چند بار با هم تنها بزاریم
وقتی هم که برگشتیم اونجا هم چند بار با هم میریم بیرون از اینور من رو مخ امیر کار میکنم از اونور تو رو مخ ثنا
_شدنیه؟
_نمیدونمتو دو مین فکر کردن تنها نقشه ایه که به ذهنم میرسه
_ولی تو باید بیشتر کار کنی چون اونی که باید پا پیش بزاره امیره
سرشو تکون داد
بلند شدم برم بیرون که گفت
_مانیا
_هوووم؟
_یه قهوه درست میکنی
_نه
_نمیری اصلا ولش کن نمیخوام
_اسگل مشکلم اینه که بلد نیستم
با تعجب نگام میکرد
_هان؟چیه؟ببین من از قهوه اصلا خوشم نمیاد که بخوام درست کردنشو یاد بگیر فقط یکی دوبار دنیا به زور به خوردمون داد...ایی مثه زهر ماره
و چهرمو جمع کردم
_خب توش شکر بریز
_نخوردم تا به حال ولی فک نکنم تاثیری تو مزش داشته باشه
یهو مثه جت پریدو دستمو کشید سمت آشپزخونه و گفت
_من درست میکنم تو هم یاد بگیر یه لیوان با شکرشو بهت میدم ببین خوشت میا یا نه
شونه هامو انداختم بالا و گفتم
_حالا چرا انقدر دوس داری ازش خوشم بیاد؟
_چون میخوام بهت ثابت کنم نباید تا یه چیزیو تجربه نکردی قضاوتش نکنی
اون داشت درست میکرد منم با دقت به حرکاتش زل زده بودم
کارش که تموم شد توی هر فنجون یکم شکر و یه ذره شیر ریخت
یکی از فنجونا رو گرفت جلوم
یکم خوردم ازش
خیلی بهتر ازونی بود که دنیا بهمون میدادکل فنجونو سر کشیدم که یهو سوختم
یکم که گذشت بهتر شدم
مهام مشتاق بهم نگاه میکرد آخرم طاقت نیاوردو گفت
_چطور بود
_خیلی بهتر ازون زهر گاوی بود که دنیا میداد بهمون
_خیلیا هستن همون زهر گاوی که تو انقدر ازش بد میگی رو دوس دارن
_خب اسگولن
...............
بچه ها اومدن بیشعورا مثل اینکه حسابی خوش گذرونده بودن
شب پسرا جیگر کباب کردن و دور هم تو حیاط ویلا خوردیم
یکمم زدیمو رقصیدیم و بعدم گرفتیم خوابیدیم
یادم نبود مثلا پام ناقص شده
بچه ها هم پرسیدن پام چیشد که مثه منگولا یه لبخند ملیح تحویلشون دادمو گفتم
_خوب شد
لایک و کامنت فراموش نشه😉
_این چند روز رو که همه با همیم باید یه برنامه ترتیب بدیم این دوتارو چند بار با هم تنها بزاریم
وقتی هم که برگشتیم اونجا هم چند بار با هم میریم بیرون از اینور من رو مخ امیر کار میکنم از اونور تو رو مخ ثنا
_شدنیه؟
_نمیدونمتو دو مین فکر کردن تنها نقشه ایه که به ذهنم میرسه
_ولی تو باید بیشتر کار کنی چون اونی که باید پا پیش بزاره امیره
سرشو تکون داد
بلند شدم برم بیرون که گفت
_مانیا
_هوووم؟
_یه قهوه درست میکنی
_نه
_نمیری اصلا ولش کن نمیخوام
_اسگل مشکلم اینه که بلد نیستم
با تعجب نگام میکرد
_هان؟چیه؟ببین من از قهوه اصلا خوشم نمیاد که بخوام درست کردنشو یاد بگیر فقط یکی دوبار دنیا به زور به خوردمون داد...ایی مثه زهر ماره
و چهرمو جمع کردم
_خب توش شکر بریز
_نخوردم تا به حال ولی فک نکنم تاثیری تو مزش داشته باشه
یهو مثه جت پریدو دستمو کشید سمت آشپزخونه و گفت
_من درست میکنم تو هم یاد بگیر یه لیوان با شکرشو بهت میدم ببین خوشت میا یا نه
شونه هامو انداختم بالا و گفتم
_حالا چرا انقدر دوس داری ازش خوشم بیاد؟
_چون میخوام بهت ثابت کنم نباید تا یه چیزیو تجربه نکردی قضاوتش نکنی
اون داشت درست میکرد منم با دقت به حرکاتش زل زده بودم
کارش که تموم شد توی هر فنجون یکم شکر و یه ذره شیر ریخت
یکی از فنجونا رو گرفت جلوم
یکم خوردم ازش
خیلی بهتر ازونی بود که دنیا بهمون میدادکل فنجونو سر کشیدم که یهو سوختم
یکم که گذشت بهتر شدم
مهام مشتاق بهم نگاه میکرد آخرم طاقت نیاوردو گفت
_چطور بود
_خیلی بهتر ازون زهر گاوی بود که دنیا میداد بهمون
_خیلیا هستن همون زهر گاوی که تو انقدر ازش بد میگی رو دوس دارن
_خب اسگولن
...............
بچه ها اومدن بیشعورا مثل اینکه حسابی خوش گذرونده بودن
شب پسرا جیگر کباب کردن و دور هم تو حیاط ویلا خوردیم
یکمم زدیمو رقصیدیم و بعدم گرفتیم خوابیدیم
یادم نبود مثلا پام ناقص شده
بچه ها هم پرسیدن پام چیشد که مثه منگولا یه لبخند ملیح تحویلشون دادمو گفتم
_خوب شد
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۳.۶k
۲۶ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.