پارت57 دلبربلا
#پارت57 #دلبربلا
با دردی تو تاحیه دلم از خواب بیدار شدم
یکم دوروبرمو نگاه کردم تا ویندوزم بالا اومد
امیروز چندم بود؟
آها خب الان که وقتش نبود
رفتم دسشویی و از سلامتیم مطمئن شدم
یه مسواک زدمو رفتم بیرون
موهامو شونه کشیدم و صندلای سفیدمو پام کردم لاک مشکی روی ناخونام خیلی تو چشم بود
یه بلوز آستین سه ربع سفید کلاه دار پوشیدم
و کلاهشو انداختم سرم
برام این چیزا مهم نبود ولی از جنبه پسرا مطمئن نبودم واسه همین کلاه سرم میزاشتم
یه شلوار جین مشکی هم پام کردمو رفتم بیرون
همه بیدار بودن
یه نگاه به ساعت ایستاده سفید گوشه پذیرایی انداختم ساعت یازده و نیم بود
خب از منی که همیشه ساعت دو ظهر از خواب بیدار میشدم انتظار بیشتری نمیرفت
به همه سلام دادمو رفتم برای خودم نسکافه درست کردم و نشستم سر میز
نسکافمو با یکم پنیر و گردو خوردم و گفتم
_برنامه چیه
دنیا با دهن پر گفت
_من میگم برین حاضر شیم بریم جنگل عصری هم بریم دریا آب تنی
ثنا کوبید تو سرشو گفت
_دهن پر حرف نزن
سونیا هم باز با دهن پر گفت
_از کی تاحالا انقدر مودب شدی ؟
ثنا براش پشت چشمی نازک کردو گفت
_من همیشه مودب بودم
بعدم نگاه کرد به امیر
عووووق حالم به هم خورد
_منکه با نظر دنیا موافقم شما چی؟
همه گفتن
_خوبه
مهام هم مثه بزفقط سر تکون داد
_بلند شین خودشوتو جمع کنین بتونین یکم راه برین انقد نخورین
پشت سرم بچها هم بلند شدن
به سونیا و دنیا گفتم
_ست ورزشیه طوسیه بود؟ با کفش و شال مشکی بپوشینش
سرشونو تکون دادنو گفتن
_باعشه آجی
رفتم تو اتاقمو همون لباسایی که گفتمو پوشیدم
ساعت مشکی اسپرتمو هم بستم دور مچم و کولمو هم برداشتم و یه رژ لب کالباسی زدمو رفتم بیرون
هنوز هیچکس نیومده بود
تا بچه ها بیان یه زنکگ به مامان بالا زدم و باهاشون حرفیدم
بچه ها که اومدن دست کشیدمو گویو قطع کردم
همگی تو سالن ایستاده بودیم یکی از دوستای مهام بهش گفت
_داداش توکه اینورا رو میشناسی بگو کجا بریم
مهام گفت
_من میرم پشت سرم بیاین
همه سر تکون دادیمو چهار نفری ریختیم تو ماشین من
اول مهام بود بعد وانت ارشیا پشتشون من بعد ما هم دوتا ماشین دیگه
یه ربعه رسیدیمو پیاده شدیم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
با دردی تو تاحیه دلم از خواب بیدار شدم
یکم دوروبرمو نگاه کردم تا ویندوزم بالا اومد
امیروز چندم بود؟
آها خب الان که وقتش نبود
رفتم دسشویی و از سلامتیم مطمئن شدم
یه مسواک زدمو رفتم بیرون
موهامو شونه کشیدم و صندلای سفیدمو پام کردم لاک مشکی روی ناخونام خیلی تو چشم بود
یه بلوز آستین سه ربع سفید کلاه دار پوشیدم
و کلاهشو انداختم سرم
برام این چیزا مهم نبود ولی از جنبه پسرا مطمئن نبودم واسه همین کلاه سرم میزاشتم
یه شلوار جین مشکی هم پام کردمو رفتم بیرون
همه بیدار بودن
یه نگاه به ساعت ایستاده سفید گوشه پذیرایی انداختم ساعت یازده و نیم بود
خب از منی که همیشه ساعت دو ظهر از خواب بیدار میشدم انتظار بیشتری نمیرفت
به همه سلام دادمو رفتم برای خودم نسکافه درست کردم و نشستم سر میز
نسکافمو با یکم پنیر و گردو خوردم و گفتم
_برنامه چیه
دنیا با دهن پر گفت
_من میگم برین حاضر شیم بریم جنگل عصری هم بریم دریا آب تنی
ثنا کوبید تو سرشو گفت
_دهن پر حرف نزن
سونیا هم باز با دهن پر گفت
_از کی تاحالا انقدر مودب شدی ؟
ثنا براش پشت چشمی نازک کردو گفت
_من همیشه مودب بودم
بعدم نگاه کرد به امیر
عووووق حالم به هم خورد
_منکه با نظر دنیا موافقم شما چی؟
همه گفتن
_خوبه
مهام هم مثه بزفقط سر تکون داد
_بلند شین خودشوتو جمع کنین بتونین یکم راه برین انقد نخورین
پشت سرم بچها هم بلند شدن
به سونیا و دنیا گفتم
_ست ورزشیه طوسیه بود؟ با کفش و شال مشکی بپوشینش
سرشونو تکون دادنو گفتن
_باعشه آجی
رفتم تو اتاقمو همون لباسایی که گفتمو پوشیدم
ساعت مشکی اسپرتمو هم بستم دور مچم و کولمو هم برداشتم و یه رژ لب کالباسی زدمو رفتم بیرون
هنوز هیچکس نیومده بود
تا بچه ها بیان یه زنکگ به مامان بالا زدم و باهاشون حرفیدم
بچه ها که اومدن دست کشیدمو گویو قطع کردم
همگی تو سالن ایستاده بودیم یکی از دوستای مهام بهش گفت
_داداش توکه اینورا رو میشناسی بگو کجا بریم
مهام گفت
_من میرم پشت سرم بیاین
همه سر تکون دادیمو چهار نفری ریختیم تو ماشین من
اول مهام بود بعد وانت ارشیا پشتشون من بعد ما هم دوتا ماشین دیگه
یه ربعه رسیدیمو پیاده شدیم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۴.۵k
۲۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.