متعلق به او

متعلق به او:
#part17
کوک موهاشو کمی بهم ریخت چون قهوه سر رفته بود و خراب شده بود سئول خنده ای کرد و گفت
+کمک نمیخوای؟
_نه نه خودم درستش میکنم
سئول وارد آشپزخونه شد و به طرف گاز رفت و دوباره قهوه رو آماده کرد کوک تمام مدت به سئول نگاه میکرد و سئول هم با دقت قهوه رو درست میکرد کوک نگاهش رفت سمت صورت سئول لبخند محوی رو لبش نشست سئول به طرف کوک برگشت
+چیزی شده؟
_نه(لبخند) مشخصه خوب بلدی قهوه درست کنی
+خیلی آسونه
کوک دوتا فنجون برداشت و کنار دست گذاشت
_من میریزمشون داغه
سئول عقب رفت و گذاشت کوک قهوه هارو بریزه دستاشو پشت کمرش چفت کرد و رفت تو حال رویه مبل نشست کوک کنارش نشست با قهوه ها
سئول دستشو دو طرف بازوش گذاشت و کمی خم شد کمی نزدیک کوک شد به طوری که شونش به شونه کوک چسبیده بود
_خسته ای
+تو خونت یه آرامش خواصی داره آدم خوابش میگیره
_مگه تو خونه خودت نمیتونی بخوابی؟
+چرا اونجا هم خوبه من همیشه هرجا میرم خیلی بد میتونم بخوابم یا کنار بیام ولی خونه تو اینطوری نیست
_فکر می‌کنی اینجام مثل بقیه جاهاست کوچیک و دلگیر
+خیلیا هستن همین خونه رو هم ندارن
_اینجا خونه پدری منه بخاطر مامانم نفروختمش
+مامان بابات کجان؟
_بابام که وقتی بچه بودم مرد مامانمم بعدش سکته کرد و فلج شد حالا فقط مامانم مونده برام که هرکاری واسش میکنم
+تو باباتو دیدی من هیچ وقت مامانم و ندیدم من و تو فرق داریم اینکه تو پدر نداری من مامان
_درک میکنم
هردو به هم نگاهی کردن که گوشی کوک زنگ خورد با دیدن اسم تهیونگ جواب داد
.......
کوک با سرعت میروند
+کوک یکم آروم تر
_باید زود برسم
سئول با کوک اومد قرار بود کوک اونو ببره خونش اما سئول نخواست
......
دیدگاه ها (۰)

متعلق به او:#part18کوک استرس داشت تو راه رو بیمارستان راه می...

متعلق به او:#part:19_شاید چون خیلی از من بهتری +نباید هرکسی ...

متعلق به او #part16کوک اون روز کلی با مادرش وقت گذرون مخصوصا...

متعلق به او:Part:15همه مهمونا رسیده بودن از اون مهم تر معشوق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط