𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁵⁷
+بورا ؟ بورا؟؟؟
•چی شده؟
+بورا رو ندیدی؟
•چرا! توی اتاقشه! طبقه ی دوم انتهای راه رو
+ممنون
...........
+″داشتم میرفتم توی اتاق بورا که دیدم اولیویا و مارگارت دارن حرف میزنن! ناخواسته حرفاشون رو شنیدم که دیدم بورا داره میاد سمتم و جلوی دهنشو گرفتم تا ببینم چی میگن″
مارگارت: اون دختر! یه کاسه ایی زیر نیم کاسشه
اولیویا: مطمئنم ا.ت جادو نداره!
مارگارت: اون باید بمیره اما الان نه!
اولیویا:هه مطمئنم اون شاهزاده رو دوست داره! امروز داشت راجب ازدواجش با من سوال میکرد! مادر!
مارگارت:ها؟
اولیویا:اونو باید نابود کنیم اما چطور ؟
مارگارت: الان نه!کم کم یواش یواش.....الانم برو شک میکنن!
+″من میدونستم! با بورا رفتیم تو اتاقش″
+من میدونستم!(جدی)
×ا.ت! باید بزاریم گل به خودی بزنن از غذای امشب نخور و وانمود کن حالت خیلی بده..... بزار ما حرصشون بدیم...چون مطمئنم چیزی توی غذا ریختن
+باشه!
................
(سر میز شام)
پ.ک: شروع کنید!
+اعلا.....حضرت! عذر خواهی میکنم...اما حالم خیلی بده!(بی حال)
پ.ک: میتونی بری و اتاقت استراحت کنی!
+(تا خواست بلند شه یهو سرش گیج رفت و افتاد)
×ا.تتت!
-ا.ت!
مارگارت: باید استراحت کنه!
اولیویا:بورا جان بزار کمک کنم ببریش بالا!
×آمم!نمیخواد داداشم میبرش ما ادامه ی غذامون رو بخوریم
اولیویا:اها!فکر خوبیه...
-″به روی بورا نمیارم اما مطمئنم یه چیزی هست که اینکارو میکنه....زیاد نگران ا.ت نشد و نزاشت اولیویا نزدیک ا.ت بشه! هیچ وقت نتونستم درکش کنم! ا.ت رو براید استایل بغلش کردم و بردمش تو اتاق و خوابوندمش روی تخت و رفتم پایین″
بچهاااا ببخشید یکم دیر شد چهار پارت دیگه فردا میزارم بازم شرمنده
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁵⁷
+بورا ؟ بورا؟؟؟
•چی شده؟
+بورا رو ندیدی؟
•چرا! توی اتاقشه! طبقه ی دوم انتهای راه رو
+ممنون
...........
+″داشتم میرفتم توی اتاق بورا که دیدم اولیویا و مارگارت دارن حرف میزنن! ناخواسته حرفاشون رو شنیدم که دیدم بورا داره میاد سمتم و جلوی دهنشو گرفتم تا ببینم چی میگن″
مارگارت: اون دختر! یه کاسه ایی زیر نیم کاسشه
اولیویا: مطمئنم ا.ت جادو نداره!
مارگارت: اون باید بمیره اما الان نه!
اولیویا:هه مطمئنم اون شاهزاده رو دوست داره! امروز داشت راجب ازدواجش با من سوال میکرد! مادر!
مارگارت:ها؟
اولیویا:اونو باید نابود کنیم اما چطور ؟
مارگارت: الان نه!کم کم یواش یواش.....الانم برو شک میکنن!
+″من میدونستم! با بورا رفتیم تو اتاقش″
+من میدونستم!(جدی)
×ا.ت! باید بزاریم گل به خودی بزنن از غذای امشب نخور و وانمود کن حالت خیلی بده..... بزار ما حرصشون بدیم...چون مطمئنم چیزی توی غذا ریختن
+باشه!
................
(سر میز شام)
پ.ک: شروع کنید!
+اعلا.....حضرت! عذر خواهی میکنم...اما حالم خیلی بده!(بی حال)
پ.ک: میتونی بری و اتاقت استراحت کنی!
+(تا خواست بلند شه یهو سرش گیج رفت و افتاد)
×ا.تتت!
-ا.ت!
مارگارت: باید استراحت کنه!
اولیویا:بورا جان بزار کمک کنم ببریش بالا!
×آمم!نمیخواد داداشم میبرش ما ادامه ی غذامون رو بخوریم
اولیویا:اها!فکر خوبیه...
-″به روی بورا نمیارم اما مطمئنم یه چیزی هست که اینکارو میکنه....زیاد نگران ا.ت نشد و نزاشت اولیویا نزدیک ا.ت بشه! هیچ وقت نتونستم درکش کنم! ا.ت رو براید استایل بغلش کردم و بردمش تو اتاق و خوابوندمش روی تخت و رفتم پایین″
بچهاااا ببخشید یکم دیر شد چهار پارت دیگه فردا میزارم بازم شرمنده
۸۴۳
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.