عمارت
#عمارت
#part۲۴
_همگی استتار میکنید و حواستون جَمعِه...جنازه تو دستم نمیمونه فهمیدین؟؟؟
همگی حرفمو تایید کردن. پیاده شدیم.
باید ا.ت رو پیدا کنم!!! اگه اون دختری باشه که منتظرشم و من نتونم نجاتش بدم هیچ وقت خودمو نمی بخشم!!!
رفتم سمت عمارت.
_منو پوشش میدین...لو برم کله همتون غذای سگا میشه
همگی دوباره حرفمو تایید کردن.
چند تا از سربازا در رو شکوندن!!
رفتن داخل و چند تا از نگهبانان رو کشتن!
کلی اتاق داشت.
نمیدونستم ا.ت کجا بود! باید میرفتم اتاق هارو میگشتم!
یانگسو: ارباب سئوجون عوضی فرار کرده!
با این حرف انگار نفت روی آتیش میریختن!!! چشمامو بستم و سعی کردم خودمو آروم کنم.
_کجاست اوم عوضیی؟؟
با عربده گفتم.
یانگسو: ار...ارباب...نمیـ...نمیدونیم!
با شلیک گلوله به سمت مجسمه ی بزرگ انتهای راه رو و شکستن اون حرصمو خالی کردم!
از پله ها سریع اومدم پایین.
با صدایی که پشت گوشم شنیدم ایستادم.
آروم سرمو برگردوندم!
سئوجون بود!!!!
~به به...جناب کیم تهیونگ! بزرگترین باند مافیای کره افتخار دادن واسه دیدن من؟
با پوزخند گفت.
نگاه کلی بهش انداختم. اون تن لجنشو با یه تیپ مشکی و دست تو جیب پوشونده بود.
نیشخندی روی لبام نمایان شد.
_ببینم...عروسکای دورت کجان؟؟ نکنه اونارم ول کردی!
خندید.
~نه ولی یه عروسک جدید پیدا کردم...اسمش ا.ته میشناسیش؟
با این چشمامو خون گرفته و با یه عربده به سمتش حمله ور شدم و شلیک کردم!
اما اون فرار کرد و داخل اتاق رفت!!! منم دوییدم و دلم میخواست از وسط نصفش کنم.
رفتم داخل اتاق اما...
همش یه تله بود!!!!
یه تله تا منو گیر بندازن!!!!
با یه ضربه چشمام سیاهی رفت...
#part۲۴
_همگی استتار میکنید و حواستون جَمعِه...جنازه تو دستم نمیمونه فهمیدین؟؟؟
همگی حرفمو تایید کردن. پیاده شدیم.
باید ا.ت رو پیدا کنم!!! اگه اون دختری باشه که منتظرشم و من نتونم نجاتش بدم هیچ وقت خودمو نمی بخشم!!!
رفتم سمت عمارت.
_منو پوشش میدین...لو برم کله همتون غذای سگا میشه
همگی دوباره حرفمو تایید کردن.
چند تا از سربازا در رو شکوندن!!
رفتن داخل و چند تا از نگهبانان رو کشتن!
کلی اتاق داشت.
نمیدونستم ا.ت کجا بود! باید میرفتم اتاق هارو میگشتم!
یانگسو: ارباب سئوجون عوضی فرار کرده!
با این حرف انگار نفت روی آتیش میریختن!!! چشمامو بستم و سعی کردم خودمو آروم کنم.
_کجاست اوم عوضیی؟؟
با عربده گفتم.
یانگسو: ار...ارباب...نمیـ...نمیدونیم!
با شلیک گلوله به سمت مجسمه ی بزرگ انتهای راه رو و شکستن اون حرصمو خالی کردم!
از پله ها سریع اومدم پایین.
با صدایی که پشت گوشم شنیدم ایستادم.
آروم سرمو برگردوندم!
سئوجون بود!!!!
~به به...جناب کیم تهیونگ! بزرگترین باند مافیای کره افتخار دادن واسه دیدن من؟
با پوزخند گفت.
نگاه کلی بهش انداختم. اون تن لجنشو با یه تیپ مشکی و دست تو جیب پوشونده بود.
نیشخندی روی لبام نمایان شد.
_ببینم...عروسکای دورت کجان؟؟ نکنه اونارم ول کردی!
خندید.
~نه ولی یه عروسک جدید پیدا کردم...اسمش ا.ته میشناسیش؟
با این چشمامو خون گرفته و با یه عربده به سمتش حمله ور شدم و شلیک کردم!
اما اون فرار کرد و داخل اتاق رفت!!! منم دوییدم و دلم میخواست از وسط نصفش کنم.
رفتم داخل اتاق اما...
همش یه تله بود!!!!
یه تله تا منو گیر بندازن!!!!
با یه ضربه چشمام سیاهی رفت...
۱۳.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.